معرفی و دانلود کتاب آخرین پناهگاه
برای دانلود قانونی کتاب آخرین پناهگاه و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب آخرین پناهگاه
مجتبی مرادی در کتاب آخرین پناهگاه سرگذشت بدن خود را روایت میکند؛ بدنی که میتوانست به بهترین کمال و جایگاه برسد و یا به ظلمات کشیده شود.
از قرار معلوم، مجتبی مرادی از سرنوشت خود خبر نداشت اما با تمام قدرت با آن مبارزه کرد، بدن او به تباهی و ظلمات کامل کشیده شد، ولی او با تمام تلاشش و با آنچه از کتابها آموخته بود میدانست که هر انسانی در هر جایگاهی باید به واسطۀ هر چه که در اختیار قرار دارد، به کمال برسد؛ کمالی که باعث میشود تا خود واقعیاش را به نحو احسن بشناسد و هرگز به هیچ شخصی اجازه ندهد که به این منی که از خود ساخته دستبرد بزند.
مگر ممکن است فردی کل عمرش را به بازی بپردازد و امید به آیندهای درخشان داشته باشد؟ نه این غیر ممکن است. آینده جز با سختکوشی و زحمت زیاد کشیدن به دست نخواهد آمد. کاری که مجتبی مرادی خواست انجام دهد و تلاشش را در حد توان خود به انجام رساند اما، در راه پیشرفت، هستند افرادی که نمیخواهند تو از آنها جدا شوی و خود را از آنها که مثل کنهای به تو چسبیدهاند جدا کنی چون بدبختی شراکت میآورد.
هر آنکه در بدبختی به سر میبرد، نه هرگز زحمت میکشد که خود را از بدبختی برهاند و نه میگذارد آنکه میخواهد خود را نجات دهد این کار را بکند. چون ضعیف است، دارای هیچ هویت خود ساخته و آن من اصلی نیست. او عادت کرده همۀ بدبختی خود را به گردن دیگران و سرنوشت بیاندازد و این تنها راه فرار اوست. اگر همین راه را هم از دست بدهد، به نابودی کامل کشیده میشود.
آری، شخصیت اصلی این داستان خواست که همانند عقابی تازه بال و پر باز کرده زندگی خود را جدا از سرنوشت و آنگونه که خودش میخواهد بسازد. اما آیا ممکن است؟ امکان دارد که بتواند از میان لاشخوران به هوا پرواز کند؟ این پدیده میسر نمیشود مگر جز با تلاش و پشتکار، چیزی که مجتبی مرادی داشت و خواست تا عملیاش کند ولی نشد. زیرا مشکلات بسیاری بر سر راهش قرار گرفت. با همه این اوصاف شما بعد از خواندن داستان زندگی او، قطعا خواهید فهمید که با سرنوشت باید جنگید.
در بخشی از کتاب آخرین پناهگاه میخوانیم:
هنوز به ورودی بازارچه نرسیده بودم که دیدم مردم دور چیزی جمع شدهاند. من که حسابی خسته بودم خواستم سریع از آنجا رد بشوم و سریع به خانه برم ولی ناگهان صدای آشنایی به گوشم رسید که دست و پایم را بست؛ آن صدای همکلاسی من بود که داشت زیر دست و پای چندتا دزد نابود میشد. دزدان میخواستند که پول او را به زور بگیرند ولی او مقاومت کرده بود. برای همین، آنها تصمیم گرفته بودند که به زور پول او را بدزدند و مردم هم مثل همیشه فقط تماشاگر خوبی بودند ولی من نمیتوانستم مثل مردم رفتار کنم. برای همین، وسایلمو روی زمین گذاشتم و سریع به کمک دوستم رفتم.
همین که جمعیت را رد کردم و به نزدیکی دوستم رسیدم، دیدم که پنج نفر در گل و لای بازار خود را حسابی کثیف کردهاند و شبیه صحنۀ جنگهای حیوانات در جنگل شده است. از میان آن گل و لای دوستم را شناختم تا به کمک او بروم ولی همین که خواستم او را نجات بدهم، من هم درگیر مشت و لگدهای آن دزدها شدم. کمی دو نفری کتکشان زدیم ولی آنها تعدادشان از ما بیشتر بود. به هر نحوی که شده بود، توانستیم از دست آنها فرار کنیم.
بعد از اینکه من و دوستم از دست دزدهای توی بازار فرار کردیم و به جایی رسیدیم که خیالمان راحت بود که آنها هرگز دستشان به ما نمیرسد، کمی استراحت کردیم. توی جنگل بودیم، کاملاً خیس و سرد و نمدار، لباسهایمان کاملاً خیس و پر از گل و لای و بدنمان سرد سرد بود، به حدی که لرزش دندانهایمان را هر کسی به راحتی میتوانست بشنود.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب آخرین پناهگاه |
نویسنده | مجتبی مرادی |
ناشر چاپی | انتشارات نسل روشن |
سال انتشار | ۱۳۹۸ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 94 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-247-032-6 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان واقعی ایرانی |