معرفی و دانلود کتاب یهودای عاشق: بر اساس واقعیت

معرفی کتاب یهودای عاشق: بر اساس واقعیت

کتاب یهودای عاشق نوشته‌ی آرزو جوشن، روایتی اجتماعی و واقع‌گرایانه از زنی است که میان عشق، مسئولیت و مادری ناخواسته، مسیر بلوغ و صبوری را می‌آموزد. گاهی عشق نه در انتخاب، بلکه در ایثار معنا پیدا می‌کند.

درباره‌ی کتاب یهودای عاشق

رمان حاضر روایتی تلخ، انسانی و عمیق از سرگذشت دختری است که خیلی زود، پیش از آن‌که فرصت کودکی داشته باشد، بار مسئولیت مادری را بر دوش می‌کشد. داستان در بستری واقع‌گرایانه شکل می‌گیرد و به زندگی دخترانی می‌پردازد که در سایه‌ی فقدان، جبر و ناملایمات، ناچارند زودتر از زمان خود بالغ شوند.

قهرمان داستان، گیسیا، دختر نوجوانی است که پس از مرگ مادر، دل به مهر خواهری می‌بندد که برایش حکم تکیه‌گاه، سنگ صبور و پناه امن را دارد. اما این آرامش نیز دیری نمی‌پاید و دست تقدیر، خواهر را هم از او می‌گیرد. اکنون گیسیا، در حالی که خود دل در گرو عشقی عمیق دارد، باید برای تنها یادگار خواهرش، نقش مادر را ایفا کند؛ نقشی که او را در برابر انتخاب‌هایی دشوار و سرنوشت‌ساز قرار می‌دهد.

یهودای عاشق داستان زنی از تبار صبوری و نجابت است؛ روایتی از مادری ناخواسته اما آگاهانه، و عشقی که در دل ویرانی‌ها، به جای ویران کردن، می‌سازد. آرزو جوشن، نویسنده‌ی کتاب، با نگاهی زن‌محور و اجتماعی، تضادهایی چون عشق و نفرت، صبوری و ناشکیبایی، جبر و اختیار را در مسیر زندگی گیسیا به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد چگونه می‌توان از دل تاریکی‌ها، به بلوغ و تعالی رسید. این رمان ایرانی توسط انتشارات آراکو منتشر شده است.

کتاب یهودای عاشق برای شما مناسب است اگر

• به رمان‌های اجتماعی و زن‌محور ایرانی علاقه‌مندید.
• از داستان‌هایی با محور مادری، ایثار و مسئولیت زودهنگام لذت می‌برید.
• روایت‌های واقع‌گرایانه با پس‌زمینه‌ی فقدان و انتخاب‌های دشوار را می‌پسندید.
• به دنبال داستانی الهام‌بخش درباره‌ی قدرت زنان در دل رنج‌ها هستید.

در بخشی از کتاب یهودای عاشق: بر اساس واقعیت می‌خوانیم

تمام اون شب رو تا صبح فکر کرده بودم، من هنوز دیوانه‌وار ایشا رو می‌پرستیدم حتی اگه هزاران مشکل بزرگتر از مشکل فعلیش داشت! باید برای بار آخر او رو می‌دیدم و شانسم رو امتحان می‌کردم.

رو به روش ایستاده بودم بی ترس و با تمام شهامتی که داشتم گفتم: ببین ایشا یا قبل از اینکه من به کوچه باغ برسم تو اونجایی یا همین جا بین مردم صدام رو بالا می‌برم و حرفم رو می‌زنم! از کشته شدن هیچ ابایی ندارم چون بلایی که قراره سرم بیاد کمتر از مرگ نیست.

ایشا با عصبانیت و چشم های سرخ چونه‌ام رو گرفته بود و در حالی که سرم رو بالا می‌اورد گفت: معلومه چته گیسیا! من بدنام بی ابرو به کنار! تو به فکر خودت هم نیستی؟ زدی به سیم اخر.

بغض خفه شده‌ام منتظر تلنگری برای شکستن بود! و با همین حرف ایشا چشمه اشک‌هام شروع به جوشیدن کرد!

- تو خودت رو کنار کشیدی و من رو تو دهن گرگ انداختی! اگه از همون اول می‌دونستی مردش نیستی چرا من رو اینقدر به خودت وابسته کردی؟ ایشا می‌خوان شوهرم بدن! از اون ور هم شهباز دندون تیز کرده، به نظر تو من چه خاکی توی سرم‌بریزم؟

رنگ نگاه ایشا بلافاصله تغییر کرد و با صدایی پر از غم گفت: گیسیا! تو که نمی‌خوای زن شهباز بشی می‌خوای؟

با صدایی لرزان جواب دادم فعلا که عمه دُم می می خدیجه رو چیده و بهش اجازه حرف زدن نداده، می‌ترسم ایشا! خودت می‌دونی کم تو اهالی از این موردها نداشتیم!! ایشا تو رو خدا یه کاری کن!