معرفی و دانلود کتاب روح گمشده

معرفی کتاب روح گمشده

کتاب روح گمشده داستانی مصور و دعوتی است به آرامش، صبر و توجه به اطراف در دنیای شلوغ امروزی. اولگا توکارچوک، نویسنده‌ی کتاب و برنده‌ی نوبل ادبیات، در این اثر شما را با داستان مردی همراه می‌کند که به دلیل سرعت سرسام‌آور زندگی، روح خود را جا گذاشته است. این مرد باید برای بازیافتن روح گمشده‌اش، تمامی قواعد زندگی پرتلاطم را کنار بگذارد و در سکوت و صبر به انتظار بنشیند.

درباره‌ی کتاب روح گمشده

کتاب روح گمشده (the lost soul)، داستانی فلسفی و عمیق درباره‌ی مشکلات زندگی در دنیای شلوغ امروزی را در خود گنجانده است. اولگا توکارچوک (Olga Tokarczuk)، نویسنده‌ی کتاب، در قالب داستانی خواندنی و سرشار از احساسات، شما را به آرامش دعوت می‌کند. مفاهیم این داستان با تصویرگری‌های هنرمندانه‌ای همراه شده‌اند. مشاهده‌ی این تصویرگری‌ها‌ی آرامش‌بخش و مطالعه‌ی متن داستان مصور روح گمشده، حس و حالی شاعرانه به این اثر بخشیده است.

داستان کتاب مصور روح گمشده درباره‌ی مردی است که در طول زندگی‌اش، همواره کار کرده است. کار سخت، باعث شده تا مرد داستان، روحش را پشت سر جا بگذارد. این مرد همچنان به کارهای معمولی زندگی مشغول است؛ غذا می‌خورد، رانندگی می‌کند و هر از گاهی تنیس بازی می‌کند. با این حال، تجربه‌ی انجام این کارها برای او، سطحی و کم‌عمق است. اولگا توکارچوک، با طرح این پِی‌رنگ داستانی، به شما یادآور می‌شود که سرعت سرسام‌آور دنیای مدرن و کار زیاد، می‌تواند زندگی‌تان را به تجربه‌ای بدون عمق عاطفی تبدیل سازد.

روح گمشده، داستانی برای مراقبه

مرد در ادامه‌ی داستان دچار فراموشی می‌شود و حتی اسمش را به یاد نمی‌آورد. پس از پیدا کردن گذرنامه‌اش، می‌بیند که در گذرنامه نامش جان نوشته شده است. روز بعد، جان به دیدار پزشکی سالخورده می‌رود. این پزشک، به جان می‌گوید که دنیا پر از آدم‌هایی است که روحشان را گم کرده‌اند. جان با شنیدن این خبر، نگران می‌شود که آیا او نیز روحش را گم کرده است. پزشک در پاسخ می‌گوید که بله، روح‌ها بسیار آرام‌تر از بدن‌ها حرکت می‌کنند. در نتیجه‌ی سرعت زیاد بدن در حین انجام کارهای زیاد، روح جان از بدنش جا مانده.

در ادامه‌ی داستان فلسفی روح گمشده، پزشک به جان پیشنهاد می‌کند که به مکانی آرام برود و منتظر روحش بماند. پیرمرد داستان، کلبه‌ای دورافتاده را برای زندگی انتخاب می‌کند. جان به اندازه‌ای در این کلبه می‌نشیند تا موها و ریش‌هایش کاملاً بلند می‌شود. اولگا توکارچوک، ماجراهای این داستان را با اتفاقی ساده اما تکان‌دهنده به پایان رسانده است.

این داستان فلسفی و آموزنده را انتشارات کتاب چ با ترجمه‌ی حسین عیدی زاده، چاپ و روانه‌ی بازار کرده است.

جوایز و افتخارات کتاب روح گمشده

• برنده‌ی جایزه‌ی راگازی بولونی
• برنده‌ی جایزه‌ی فستیوال طراحیِ Łódź
• برنده‌ی جایزه‌ی اتحادیه‌ی بین المللی کتابِ جوانان (IBBY)
• برگزیده‌ی فهرست کلاغ سفید

نکوداشت‌های کتاب روح گمشده

• روح گمشده، اثر اولگا توکارچوک، داستان تمثیلی و نوآورانه‌ای است که با نقاشی‌های دلنشینی همراه شده. این داستان به‌خوبی با دغدغه‌های زمانه‌ی ما هماهنگ است. کتابی که از لحاظ ظاهری همانند یک اثر هنریِ برجسته و زیبا است. (نیویورک تایمز)
• داستان روح گمشده نوشته‌ی اولگا توکارچوک، تاملی آرام و ساده درباره‌ی خوشبختی است و ماجرای مردی پرمشغله را دنبال می‌کند که روحش را از دست داده... این کتاب، در قالب قصه‌ای با حس و حال قدیمی، حس شگفتیِ کودکانه و عمیقی را در خود گنجانده است. این حس در دل بزرگسالان سراسر دنیا نفوذ و با آن‌ها ارتباط برقرار کرده است. (گاردین)
• روح گمشده داستانی شاعرانه درباره‌ی مردی است که روح خود را در سراسیمگی زندگی روزمره گم می‌کند و تنها می‌تواند آن را به شیوه‌ای خاص بازیابد. این کتاب معانی بسیاری دارد و همچنین از طراحی‌های نوستالژیک و تامل‌برانگیز، بهره گرفته است. (آسوشِیتِد پِرس)
• یک کتاب بسیار زیبا درباره‌ی وقت گذاشتن برای قدردانی از آنچه دارید و آنچه در اطراف شماست. این کتاب را برای زمانی که می‌خواهید هدیه‌ بدهید، به‌خاطر بسپارید! (بوک راِیت)

کتاب روح گمشده برای شما مناسب است اگر

• در فکر مطالعه‌ی کتابی هستید تا شما را از سرعت سرسام‌آور دنیای مدرن جدا کند و به آرامش برساند.
• از مطالعه‌ی داستان‌هایی مصور با مفاهیم عمیق فلسفی و روانشناختی لذت می‌برید.
• می‌خواهید فرزند نوجوانتان را از دوران کودکی با آسیب‌های زندگیِ پرسرعت آشنا کنید.

در بخشی از کتاب روح گمشده می‌خوانیم

روزی روزگاری مردی بود که خیلی سخت و خیلی سریع کار می‌کرد. او سال‌ها پیش روحش را پشت‌سرش جا گذاشته بود. راستش زندگی‌اش بدون روحش خوب پیش می‌رفت؛ می‌خوابید، می‌خورد، کار می‌کرد، ماشین می‌راند و حتی تنیس بازی می‌کرد. با‌این‌حال گاهی احساس می‌کرد دنیای دوروبرش یکنواخت است، انگار روی صفحه‌ی صافِ دفتر تمرین ریاضی حرکت می‌کند، صفحه‌ای که چهارخانه‌های یک‌اندازه آن را پوشانده است.

تا این‌که در یکی از سفرهای متعددش نیمه‌شب در اتاق هتل از خواب پرید و حس کرد نفسش بالا نمی‌آید. از پنجره به بیرون نگاه کرد اما مطمئن نبود در کدام شهر است. همه‌ی شهرها از پشت پنجره‌ی هتل شبیه هم‌اند. حتی یادش نبود چه‌طور به آن‌جا آمده و برای چه. و متأسفانه نام خودش را هم فراموش کرده بود. احساس عجیب‌وغریبی بود، اصلاً نمی‌دانست چه‌طور باید دوباره خودش را پیدا کند. ساکت ماند. تمام صبح یک کلمه هم با خودش حرف نزد و همین باعث شد عمیقاً احساس تنهایی کند، انگار دیگر ‌کسی در بدنش نبود.