معرفی و دانلود کتاب حافظه مرگ

معرفی کتاب حافظه مرگ

کتاب حافظه مرگ نوشته‌ی وینیت ورما شما را به دنیایی پر از رمز و راز، دروغ و فریب می‌برد. همراه کارآگاه پل کانلی هر لحظه در کشف حقیقت و مواجهه با پیچیدگی‌های جنایت غرق شوید. داستانی هیجان‌انگیز با شخصیت‌های چندلایه و پایان غافلگیرکننده که نفس شما را بند می‌آورد.

درباره‌ی کتاب حافظه مرگ

کتاب حافظه مرگ (The Stick) اثر وینیت ورما (Vineet Verma) داستانی پر از تنش و راز را روایت می‌کند که خواننده را از ابتدا تا انتها درگیر می‌کند. داستان با لحظه‌ای احساسی آغاز می‌شود؛ اشکی تازه بر گونه‌ی زن می‌لغزد و او در حالی که پل کانلی، کارآگاه جنایی را می‌نگرد، بین باور کردن حقیقت یا شک در آن مردد است.

با پیشرفت تحقیقات شک و تردید در ذهن کانلی شکل می‌گیرد و با ورود مردی مرموز به ماجرا، اوضاع پیچیده‌تر می‌شود. مسئولیت قتل بر عهده‌ی اوست یا حقیقت چیز دیگری است؟ آیا زن آن‌قدر که به نظر می‌رسد بی‌گناه است؟

داستان حافظه مرگ نوشته‌ی وینیت ورما خواننده را به سفری هیجان‌انگیز در دنیای دروغ‌ها، فریب‌ها و رازهای تاریک می‌برد. هر پیچش داستان پرسش‌های تازه‌ای ایجاد می‌کند و خواننده را به همراه کانلی در کشف حقیقت غرق می‌کند. این اثر علاوه بر هیجان، نگاهی دقیق به روان شخصیت‌ها و پیچیدگی‌های ذهن انسان ارائه می‌دهد و خواننده را وادار می‌کند تا هر لحظه در انتظار پاسخ به سؤال اصلی بماند: باور کند یا نکند؟

حافظه مرگ، این رمان جنایی و معمایی توسط ام. درخشش ترجمه و انتشارات آمه آن را روانه بازار کرده است.

در نکوداشت کتاب حافظه مرگ

• وینیت ورما سبک نوشتاری بسیار خوبی دارد. حافظه مرگ کتابی سرگرم‌کننده است. جمع کردن تمام اجزای یک داستان جنایی در تنها 25 صفحه کار دشواری است، اما وینیت به بهترین شکل این کار را انجام داده است. خودتان آن را بخوانید و لذت ببرید. (کاربر آمازون)

کتاب حافظه مرگ برای شما مناسب است اگر

• به داستان‌های جنایی و معمایی علاقه‌مندید.
• دوست دارید درگیر ماجراهای پرتنش و پرهیجان شوید.
• به داستان‌هایی با چرخش‌های غیرمنتظره و پایان غافلگیرکننده علاقه‌مندید.

در بخشی از کتاب حافظه مرگ می‌خوانیم

پل به میز نزدیک شد، خودش را معرفی کرد و روی صندلی روبه‌روی سیندی نشست. چشم‌های عسلی دختر به‌راحتی نشان می‌داد که این مزاحمت را چندان خوشایند نمی‌داند.

«منتظر کسی هستی؟»

«نه، سام حالش خوب نبود، خودش نخواست بیاد. هنوز حسابی توی شوکه.»

«تنها خونه مونده؟»

سیندی با لحنی تند گفت: «فکر می‌کنی آدم بی‌احساسی‌ام که اومدم بیرون خوش بگذرونم، وقتی دوستم داره زجر می‌کشه؟»

«منظورم این نبود که ...»

«فقط برای اطلاعت بگم. به محض اینکه سام صبح بهم زنگ زد، به محل کارم خبر دادم که مریضم. تمام امروز ازش مراقبت کردم. تنها دلیلی که بیرون اومدم اینه که گفت به فضای شخصی نیاز داره. می‌خواست تنها باشه. فهمیدی؟»

«منظورم این نبود، اما متوجهم. حالا، چند تا سؤال درباره دیشب دارم.»

«البته. بفرمایید.»

«فکر می‌کنم سامانتا همه‌چیز رو بهت گفته.»

«بله، البته. طفلکی.»