نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی کتاب پسر - آندری نیکولایدیس
4.1
57 رای
مرتبسازی: پیشفرض
هر گاه نام پسر میآید، بالطبع پدر نیز به ذهن متبادر میشود. اما بلافاصله در پی آن پای روحالقدس نیز به میان میآید و اصل تثلیث جلوی چشم ما مجسم میشود، چنانچه این کتاب نیز در سه فصل تنظیم شده است. کتاب پسر یک شخصیت ضدقهرمان دارد که نقطه مقابل مسیح است. او ناامید، شکستخورده، محزون و متنفر از همهچیز و همهکس است. مسئله این است که “دیگری” باعث این بیزاریها شده است. در کتاب ارجاعات زیادی به این موضوع شده، چنانچه از ابومحمد غزالی نقل کرده "بهشت همه غرق رنج است و جهنم همه غرق لذت"و اشاره به جمله معروف سارتر میکند که میگوید: "جهنم، دیگری است". باری، لذت دیگران جهنم من است!
او همانقدر که از گروههای چپ سیاسی بیزار است، از گروههای سیاسی لیبرال نیز ناخرسند است و دعوای آنها را بیهوده میداند. از طرف دیگر جایی میگوید "من همانقدر که مسیحی نیستم، مسلمان هم نیستم" و خود را معتقد به هیچ دینی نمیداند.
شخصیت داستان مدام در حال تداعی خاطرات غالباً تلخ گذشته و اظهارنظرهای فلسفی درمورد طبیعت بشر و وضع موجود است.
او به شدت تأکید بر نقش ویرانگر والدین دارد و ظلمی که آنان در حق فرزندانشان میکنند و متقابلاً آسیبهایی که فرزندان به والدین میزنند و این چرخه تا ابد ادامه دارد. “پدر” بهعنوان یک عامل ویرانگر است و همواره تداعیکننده خاطرات تلخ است: "تمام زندگیمان در حال فرار از هیئت پدریم و هیچوقت هم، حتی وقتی که مرده، در عمل از پسش برنمیآییم. عاقبت میمیریم، به این امید که مرگ از دست او رهایمان کند. "
بهطورکلی انفعال قهرمان داستان را میبینیم چنانچه خودش اکیداً میگوید: "اوضاع نه به خاطر من هیچوقت خراب شد، نه به لطف من هیچوقت خوب. اتفاقها همیشه میافتند و من تنها تماشاچیام".
او همانقدر که از گروههای چپ سیاسی بیزار است، از گروههای سیاسی لیبرال نیز ناخرسند است و دعوای آنها را بیهوده میداند. از طرف دیگر جایی میگوید "من همانقدر که مسیحی نیستم، مسلمان هم نیستم" و خود را معتقد به هیچ دینی نمیداند.
شخصیت داستان مدام در حال تداعی خاطرات غالباً تلخ گذشته و اظهارنظرهای فلسفی درمورد طبیعت بشر و وضع موجود است.
او به شدت تأکید بر نقش ویرانگر والدین دارد و ظلمی که آنان در حق فرزندانشان میکنند و متقابلاً آسیبهایی که فرزندان به والدین میزنند و این چرخه تا ابد ادامه دارد. “پدر” بهعنوان یک عامل ویرانگر است و همواره تداعیکننده خاطرات تلخ است: "تمام زندگیمان در حال فرار از هیئت پدریم و هیچوقت هم، حتی وقتی که مرده، در عمل از پسش برنمیآییم. عاقبت میمیریم، به این امید که مرگ از دست او رهایمان کند. "
بهطورکلی انفعال قهرمان داستان را میبینیم چنانچه خودش اکیداً میگوید: "اوضاع نه به خاطر من هیچوقت خراب شد، نه به لطف من هیچوقت خوب. اتفاقها همیشه میافتند و من تنها تماشاچیام".
این کتاب صوتی، بر پایه صحبت های نویسنده با خودش نگارش شده است. دیدگاه پوچ گرایانه، به شدت منفی نگرانه و تا حدودی جبرگرایانه نویسنده با جملات ناب و کم نظیری ترکیب شده که باعث می شود، شنیدن آن را به دیگران توصیه کنم. شادی، انسان را احمق تر و رنج، آدمی را عاقل تر می کند؛ انسان ها برای بهتر کردن دنیا صاحب عقیده ای می شوند و برای اجرای آن عقیده مبارزه می کنند و دنیا را به جای بدتری تبدیل می کنند؛ و.... از جمله جملاتی است از این کتاب که شنونده را جذب خود می کند. تنها نکته منفی کتاب، زمان و علت تغییر دیدگاه نویسنده در مسیر داستان بود که توجیه مناسبی نداشته و شنونده را قانع نمی کند. اجرای آقای هوتن شکیبا هم اگرچه به پای آقای آرمان سلطان زاده نمی رسید ولی در مجموع خوب بود و بر زیبایی اثر افزود.
کتاب که عالی من خیلی وقته دیگه رفیق ندارم تایکی ادعاش بشه سریع با بالاترین ازمون ممکن میسنجمش تا بهش ثابت کنم دروغ میگه میگه یا اگرم دروغ نگه ادعای بالایی کرده و باز هم تایید بر این اخلاق خودم در کتاب دیدم و یه انتقاد برای اینکه در مورد کتاب و مطالب داخل کتاب نظری بدین لازم نیست حتما کل کتاب رو داخل نظرات باز گو کنید همون دیدگاه خودتون کافیه و ممنون
قطعا صدای هوتن شکیبا این بازیگر ارجمند. زیبایی خاصی به محصول داده کار مترجم عالی میکس آهنگ و صداگذاری عالی و راوی با رعایت مکس و فراز و فرود به موقع و تسلط کامل بر گویش خودمحصول بی نظیری رو بوجود آوردهاند و از کتاب راه ممنونم
داستان از لحظه رفتن و جدایی همسر پسرک و با تعریف داستان از چگونگی کودکی اون شروع میشه داستان پسرکی ک در بچگی زمان بازی با برادرش اون رو از دست میده و خودش رو مقصر میدونه و در تمام مدت منتظر تنبیه از سمت خانواده هست چون از زبون همسایه میشنوه که اون باعث مرگ برادرش بوده
زمان مرگ مادرش وقتی مادر بخاطر درد زیاد از اون میخواد که پسر اون رو اتونازی کنه شعله افسردگی از بین لحظهها زبونه میکشه و پرخاش میکنه مادر وصیت میکنه که ندارن اون نزدیک جنازه بشه و اون مادرش رو یک جای دور خاک میکنه
طی داستان پسر اتفاقاتی رو هم تجربه میکنه و درنهایت زمانی که در یک بار نشسته پیرمردی اون رو دعوت به هم صحبتی میکنه و زمانی که این مرد که درونش یک پسر بچه آسیب دیده هنوز هست میخواد از اون جدا بشه پیرمرد دلیل جدایی همسر اون رو بهش میگه و در نهایت مشخص میشه اون پیرمرد، پدر پسرم هست و آگاهش میکنه که رفتن همسرش تقصیر خودش بوده
در تمام طول داستان که شما شنوایی بدبختیهای متنوع مثل آتیش گرفتن جنگل، ترک همسر، اختلاف با مادر در ساعات پایانی عمر، از ادمی که خیانت دیده یا جذامی هست و.... در نهایت یک هدف دنبال میشه شما مقصر تمام اتفاقات بدی که براتون میفته هستید و هیچ موجود دیگری در این اتفاق دخیل نیست