هر گاه نام پسر میآید، بالطبع پدر نیز به ذهن متبادر میشود. اما بلافاصله در پی آن پای روحالقدس نیز به میان میآید و اصل تثلیث جلوی چشم ما مجسم میشود، چنانچه این کتاب نیز در سه فصل تنظیم شده است. کتاب پسر یک شخصیت ضدقهرمان دارد که نقطه مقابل مسیح است. او ناامید، شکستخورده، محزون و متنفر از همهچیز و همهکس است. مسئله این است که “دیگری” باعث این بیزاریها شده است. در کتاب ارجاعات زیادی به این موضوع شده، چنانچه از ابومحمد غزالی نقل کرده "بهشت همه غرق رنج است و جهنم همه غرق لذت"و اشاره به جمله معروف سارتر میکند که میگوید: "جهنم، دیگری است". باری، لذت دیگران جهنم من است!
او همانقدر که از گروههای چپ سیاسی بیزار است، از گروههای سیاسی لیبرال نیز ناخرسند است و دعوای آنها را بیهوده میداند. از طرف دیگر جایی میگوید "من همانقدر که مسیحی نیستم، مسلمان هم نیستم" و خود را معتقد به هیچ دینی نمیداند.
شخصیت داستان مدام در حال تداعی خاطرات غالباً تلخ گذشته و اظهارنظرهای فلسفی درمورد طبیعت بشر و وضع موجود است.
او به شدت تأکید بر نقش ویرانگر والدین دارد و ظلمی که آنان در حق فرزندانشان میکنند و متقابلاً آسیبهایی که فرزندان به والدین میزنند و این چرخه تا ابد ادامه دارد. “پدر” بهعنوان یک عامل ویرانگر است و همواره تداعیکننده خاطرات تلخ است: "تمام زندگیمان در حال فرار از هیئت پدریم و هیچوقت هم، حتی وقتی که مرده، در عمل از پسش برنمیآییم. عاقبت میمیریم، به این امید که مرگ از دست او رهایمان کند. "
بهطورکلی انفعال قهرمان داستان را میبینیم چنانچه خودش اکیداً میگوید: "اوضاع نه به خاطر من هیچوقت خراب شد، نه به لطف من هیچوقت خوب. اتفاقها همیشه میافتند و من تنها تماشاچیام".
او همانقدر که از گروههای چپ سیاسی بیزار است، از گروههای سیاسی لیبرال نیز ناخرسند است و دعوای آنها را بیهوده میداند. از طرف دیگر جایی میگوید "من همانقدر که مسیحی نیستم، مسلمان هم نیستم" و خود را معتقد به هیچ دینی نمیداند.
شخصیت داستان مدام در حال تداعی خاطرات غالباً تلخ گذشته و اظهارنظرهای فلسفی درمورد طبیعت بشر و وضع موجود است.
او به شدت تأکید بر نقش ویرانگر والدین دارد و ظلمی که آنان در حق فرزندانشان میکنند و متقابلاً آسیبهایی که فرزندان به والدین میزنند و این چرخه تا ابد ادامه دارد. “پدر” بهعنوان یک عامل ویرانگر است و همواره تداعیکننده خاطرات تلخ است: "تمام زندگیمان در حال فرار از هیئت پدریم و هیچوقت هم، حتی وقتی که مرده، در عمل از پسش برنمیآییم. عاقبت میمیریم، به این امید که مرگ از دست او رهایمان کند. "
بهطورکلی انفعال قهرمان داستان را میبینیم چنانچه خودش اکیداً میگوید: "اوضاع نه به خاطر من هیچوقت خراب شد، نه به لطف من هیچوقت خوب. اتفاقها همیشه میافتند و من تنها تماشاچیام".