نقد، بررسی و نظرات کتاب گربهای که ذن یاد میداد - جیمز نوربری
مرتبسازی: پیشفرض
به نام خدا همراه باز با یک اثر دیگر از این مذهب شرقی یعنی بودیسم که هر بار مطلبی از آن مطالعه میکنم باز هم شگفت زده میشوم چرا که انگار دریای مطالبی از گفتن دارد درصورتی که شاید هیچ چیزی برای گفتن نداشته باشد و حتی در این باب ادعای هم نداشته باشد اما کتاب گربه ای که ذن یاد میداد دارای انواع و اقسام پیام ها و معانیست که بصورت غیر مستقیم به ناخوداگاه خواننده تزریق میکند و ویژگی که من در اکثر کتابهای درمورد یادگیری ذن به آن پی بردم سادگی و بی ریای بودن راهنمای اصلی کتاب برای یاد دادن است که خود نیز در این فرایند یاد میگیرد که حتی یک استاد ذن نیز که شاید چندین دهه شاید در مقابل یک کودک نیز با تواضع خاصی برخورد کنند گویی جوری که هیچ چیز نمیدانند و اصلا معنا و مفهوم ذن همین است یعنی هرچقدر هم که یاد بگیرید باز هیچ چیز یاد نگرفته اید ۱۰۰ سال هم مدیتیشن کنید قرار نیست اتفاق خاصی بیوفتد اساس کار اینست که شما بدون هیچ چشم داشتی فقط و فقط یه مراقبه و ذن بنشینید و اما داستان گربه اینکه همچین مفاهیمی را از زبان یک گربه بیان کنید شاید خوبست و حساسیت کمتری دز مخاطب برمی انگیزد و همینطور نقاشی های ساده ی کتاب که بر اساس اصول ذن طراحی شده اند تا جزئیات کمتری داشته باشند تا ذهن مخاطب درگیری کمتری پیدا کند و این از اصول ذن است به طور کلی کتاب زیبا ساده و مفید نوشته شده دوست داشتنیست و خواندنش را توصیه میکنم با تشکر از کتابراه.
این کتاب مانند کتابهای دیگر جیمز نوربری سراسر سادگی و پیچیدگیه، ساده است چون جملات سادهای داره و پیچیده است چون در پی تعلیم مفاهیم عمیق فلسفی و اجتماعی هستش دیگر خصوصیت کتابهای جیمز نوربری مصور بودن کتابهای اون هستش که خواننده از خواندن خسته نمیشه جملات کوتاه هستند و همین باعث رغبت کتابخوانهای تازه کاری مثل من میشه تعالیم فلسفۀ ذن در قالب حکایتی جذاب و شیرین و مصور. کتاب «گربهای که ذهن یاد میداد»، با عنوان اصلی The Cat Who Taught Zen، کتابی است که شخصیت اصلی آن یک گربه است؛ گربهای که راهی سفر میشود تا به آرامش و مقبولیت دست یابد و سر از کارِ دنیا درآورَد و آنچه را که از درک آن عاجز است درک کند.
جیمز نوربری در کتاب «گربهای که ذن یاد میداد» حکایتهای مختلف قدیمی ذن را در دل حکایتی که زادۀ تخیل خود اوست گنجانده و آن حکایتها را با حکایتهای ساختهوپرداختۀ خودش آمیخته است تا آموزههای فلسفۀ ذن برای دستیابی به احساس آرامش و رضایت در زندگی را به زبانی ساده و شیرین بیان کند. کتاب «گربهای که ذن یاد میداد» یک داستان ساده و جذاب فلسفی دربارۀ جستوجوی معنای زندگی است؛ داستانی که راهکارهای ذن را برای غلبه بر دردها و رنجها و مشکلات و کنارآمدن با آنها و رهایی از اضطرابهای زندگی بیان میکند.
جیمز نوربری در کتاب «گربهای که ذن یاد میداد» حکایتهای مختلف قدیمی ذن را در دل حکایتی که زادۀ تخیل خود اوست گنجانده و آن حکایتها را با حکایتهای ساختهوپرداختۀ خودش آمیخته است تا آموزههای فلسفۀ ذن برای دستیابی به احساس آرامش و رضایت در زندگی را به زبانی ساده و شیرین بیان کند. کتاب «گربهای که ذن یاد میداد» یک داستان ساده و جذاب فلسفی دربارۀ جستوجوی معنای زندگی است؛ داستانی که راهکارهای ذن را برای غلبه بر دردها و رنجها و مشکلات و کنارآمدن با آنها و رهایی از اضطرابهای زندگی بیان میکند.
خیلی کتاب ساده و در عین حال جذابی بود کتاب در مورد ذهن اگاهی و فلسفه ذن صحبت میکنه با داستان های مختلفی که گربه در طول مسیرش در جستجوی ارامش طی میکنه... توی شلوغی دنیای مدرن، این کتاب مارو میکنه و میبره لای داستان و تصاویرش و مارو به فکر فرو میبرهبرای کسی که به این موضوعات اگاهه شاید صرفا یه تلنگر جذاب باشه وگرنه حرف خاص و متفاوتی ندارهاما برای کسی که هیچ چیزی از ذهن اگاهی و ذن نمیدونه میتونه شروع خوبی باشه تا به سادگی باهاش مواجه شه ممنون از کتابراه، نویسنده، مترجم و ناشر
این کتاب هم مثل کتاب دیگر این نویسنده (پاندای بزرگ و اژدهای کوچک) خیلی جذاب بود. این کتاب رو که شروع میکنی دوست داری پیوسته بخونی تا تمومش کنی. نکته های مهمی در این کتاب بود که در عین سادگی بیان شد. رها کردن کمال گرایی، لذت بردن از لحظه حال، شروع کردن هرچند ناقص، پذیرش اینکه حق اشتباه کردن داریم توی مسیری که میریم و نکات زیاد دیگه. ممنون از کتابراه که فرصت مطالعه این کتاب رو به راحتی به من داد.
کتابی بسیار جالب هست. ارزش چندین بار خوندن رو داره و جیمز نوربری درس های بزرگی رو به ساده ترین روش ممکن به مخاطب یاد میده. این کتاب وقت زیادی رو ازتون نمیگیره مخصوصا اگه دچار ریدینگ اسلامپ شدین به خاطر حجم کم و محتوای جالبش میتونه خیلی کمکتون کنه. هر صفحه از این کتاب پر از درسه و هنر. با وجود نقاشی ها و کرکتر پردازی عالی جیمز شما کاملا وارد فضای داستان میشید
بدک نیست جملههای باحالی داده ولی بنظر من به پای کتاب پسر بچه موش کور روباه و اسب نمیرسه اون واقعا عالی بود و ناخودآگاه این دوتا کتاب رو باهم همش مقایسه میکردم چون ساختارشون خیلی شبیه به همه. یه پیامی من از این کتاب گرفتم این بود که هر کس توی مسیر ما قرار میگیره با تجربهها و احساسات خوب و بدی که برای ما میسازه خیلی چیزها به ما یاد میده
اما اگه بخوام دقیقتر بررسی کنم، حس کردم حرفایی که میخواسته بزنه رو تو کتابای قبلی گفته و این کتابش زیاد چیزی واسه گفتن نداشت! ضمن اینکه با مفهوم بعضی جملاتش زیاد ارتباط نگرفتم و با اینکه نویسنده ادعا کرده از مکتب ذن کمک گرفته، این کتاب برای رنج سنی پایین و بچهها مناسب بود، چون یکم سؤال جواباش بیربط میشد و حتی به عنوان یک بزرگسال با خیلی از رویکردهاش مخالف بودم:
•همیشه داشتنِ غصه و ناراحتی باعث رشد نمیشه و اتفاق افتادنشون باعث درس گرفتن نمیشه، گاهی دردای عمیقی میکارن که هزاران خوشی و درس نمیتونه جبرانش کنه!
و … البته شاید ما آدمها انقدر زندگی رو سخت میگیریم که این جملات ساده برامون سطحی و غیرکاربردی میشه. این احتمال هم نباشه پس دیگه شاید من کلاً با مکتب ذن ارتباط نگرفتم.