نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی بابا کلم و جیرجیرکها - هیلونگ جیانگ
4.5
236 رای
مرتبسازی: پیشفرض
maniya
۱۴۰۳/۰۹/۱۹
00
داستان در مورد یک بابا کلم بود ه با پسرش در خانه در مزرعه زندگی میکردند باباکلم پسرش را خیلی دوست داشت او برای بچه کلم هر شب داستانهای قشنگی تعریف میکرد داستانهای از هانس کریستوف تعریف میکرد بچه خیلی آن داستانها را دوست داشت اما پس از مدتی این داستانها تمام شد باباکلم تصمیم گرفت داستانهای برادران گریف را تعریف کند اما آنها نیز پس از یک هفته تمام شد حالا نمیدانست شبها برای پسرش چه تعریف کند کلم هر شب باید یک داستان جدید گوش میداد باباکلم تصمیم گرفت که از ذهن و فکر خودش داستانهای بسازد که در آنها قهرمان داستان خودش باشد که در حال مبارزه با جیرجیرکها است او هر شب داستانهای از مبارزه خودش با جیرجیرکها را تعریف میکرد به طوری که پسرش غرق گوش دادن آن داستانها بود و خودش را در میدان جنگ با جیرجیرکها تجسم میکرد یک روز که بابا کلم داشت داستانی از مبارزه خود با کرمهای پیله دوز را تعریف میکرد بچه با دهان باز گفت پدر آن جا یک کرم است پدرش ترسید و دست او را گرفت و هر دو فرار کردند و به دوردست رفتند بچه گفت و به من دروغ گفتی و قهر کرد در همان هنگام جیرجیرکها پروازکنان به سمت بچه رفتند تا او را زخمی کنند پدرش یک تکه چوب برداشت و به سمت آنها حمله کرد جیرجیرکها بازی پدرش را زخمی کردند اما او همچنان در حال مبارزه بود یکی از جیرجکها به سمت بچه آمد باباکلم همانطور که جیرجیرکها را مبارزه میکرد بچه را گرفت و با هم دویدند کلانتر هویج با دیدن جیرجیرکها آنها را نابود کرد بابا کلم زخمی شده بود او برای نجات پسرش با جیرجیرکها مبارزه کرد پسرش گفت پدر تو قهرمان هستی منو ببخش اگه به تو گفتم ترسو بابا کلم از شنیدن این حرفا خوشحال شد
نمیدانم ایراد از نویسنده خارجی بود یا ترجمه ما. اول داستان دو کلمه سنگین درباره داستانهای قبل گفته شد که به سن شنوندهها نمیخورد درک این کلمات
دوم ابتدای داستان گفت که بابا کلم داستانهای الکی خودش را تعریف کرد. کاش میگفت از تخیل خودش استفاده کرد و داستانهایی تعریف کرد.
گستاخی کودک کلم را دوست نداشتم
دوست نداشتم به پدرش بگوید تو دروغگو هستی. کاش کمی با نگاه سوال برانگیز نگاه میکرد. حداقل آنطور احساس میکردیم به پدرش باور دارد ولی شک کرده.
اینکه کودک کلم به او کلک زد برای تست کردن پدرش باز هم گستاخی بود. شاید نظر من اینست. کاش بصورت اتفاقی پدر از شاخهای میترسید و فکر میکرد کرم است. من صلاح نمیدونم بچهها پدر و مادر را مورد آزمون و خطا قرار بدهند. احساس میکنم جامعه ایرانی ما به همین احترامها سربلند هست و فرق اصالت ما با کشورهای آمریکایی و... همین است که در خانوادههای ما حرمت وجود داره. شاید حتی لازم نبود این کتاب ترجمه شود و باید قبل از آن بررسی میشد مطابق با جامعه ما هست یا نه.
دوم ابتدای داستان گفت که بابا کلم داستانهای الکی خودش را تعریف کرد. کاش میگفت از تخیل خودش استفاده کرد و داستانهایی تعریف کرد.
گستاخی کودک کلم را دوست نداشتم
دوست نداشتم به پدرش بگوید تو دروغگو هستی. کاش کمی با نگاه سوال برانگیز نگاه میکرد. حداقل آنطور احساس میکردیم به پدرش باور دارد ولی شک کرده.
اینکه کودک کلم به او کلک زد برای تست کردن پدرش باز هم گستاخی بود. شاید نظر من اینست. کاش بصورت اتفاقی پدر از شاخهای میترسید و فکر میکرد کرم است. من صلاح نمیدونم بچهها پدر و مادر را مورد آزمون و خطا قرار بدهند. احساس میکنم جامعه ایرانی ما به همین احترامها سربلند هست و فرق اصالت ما با کشورهای آمریکایی و... همین است که در خانوادههای ما حرمت وجود داره. شاید حتی لازم نبود این کتاب ترجمه شود و باید قبل از آن بررسی میشد مطابق با جامعه ما هست یا نه.
کتاب بابا کلم و جیرجیرک ها کتابی زیبا و جالب برای کودکان است که هیلونگ جیانگ آن را نوشته است کتاب ابتدا با یک ترانه ی زیبا شروع میشود که برای کودکان بسیار جالب است و آن ها را به وجد و نشاط می آورد. در این داستان کودکان یاد می گیرند که پدرها چقدر برای بچه هایشان زحمت میکشند و حاضرند دست به هر کاری بزنند تا کودکانشان اوقات خوبی داشته باشند و از آن ها محافظت و نگهداری کنند. پدرها همیشه برای بچه هایشان قهرمان هستند و حاضرند جانشان را به خاطر آن ها به خطر بیاندازند تا به آن ها آسیبی وارد نشود. با تشکر از کتابراه برای تهیه ی داستان های آموزنده و زیبا برای کودکان.
توی این قصه، اول کلم کوچولو میخواد شجاعت پدرش رو امتحان کنه و اونو میترسونه. بعد به پدرش میگه تو ترسو هستی و با اون دعوا میکنه.. که به نظر من این قسمت داستان شدیدا برای بچهها بدآموزی داره. شاید بهتر باشه خودتون به بچه گوشزد کنید که کلم کوچولو کار بدی کرده.. بعد در آخر باباکلم از بچهاش در مقابل جیرجیرکها دفاع میکنه و شجاعت خودش رو نشون میده و کلم کوچولو هم پشیمون میشه. به نظرم باباکلم خیلی مظلوم بود ولی این قصه نشون میده که مامان باباها همه مهربون و فداکار هستند و واسه بچههاشون جونشون رو عم میدن.
وای که چقدر که جالب و جذاب بود خیلی داستانش قشنگ بود و گویندگان این کتاب خیلی داستان رو زیباتر کرده بودن مخصوصا شعری که اول داستان میخوندن. صدای خانم گوینده برای راوی داستان عالی بود من واقعا لذت بردم اونجاکه نگهبان شهر هویج بود خیلی بامزه بود برام. پیشنهاد میکنم در هرسنی که هستید این کتاب رو حتما گوش بدید.
بابا کلم با اینکه دروغ گفت اما با تموم قدرت از فرزندش دفاع کرد و مواظب بود اتفاقی برای فرزندش نیوفته. کتاب خوب و اموزندهای بود حتما برای قصههای شبونه بچه ها ازش استفاده کنید ولی بایدچندتا از کلمه هاشون روجا به جا و یا تعوض کرد واقعا تموم پدرها قهرمان واقعی هر خونه و خانوادهای هستن