نقد، بررسی و نظرات کتاب شبح - پرندهها - نیک پیتزولاتو
3.8
179 رای
مرتبسازی: پیشفرض
نویسنده مثل دیگر نویسندگان تحقیق زیادی مسلمأداشته ودرخصوص تشریح یک نظامی چتربازکمال دقت وسعی را داشته ولی عاشق چتربازی بوده و هست وحتی دوست دخترش رادریک سقوط ازدست می دهد، البته در ارتباط با زنان بسیار ضعیف است ودراتفاقی شبانه که عده ای دانشجو به پارک آمده آن زن و مردی آزوی در رابطه فعال ترهستند و به نگهابی برای پارک روی می آوردوبازازارتفاعی بلنددرپارک می پردمه اورابه افسانه ای مبدل نموده دربین مردم و... فقط یک نکته وجوددارددراواخرداستان درباره شخصیت دختری که برای چتربازی اقدام می کند جالب است که در ارتفاع ده هزار پایی بابک تاب وشلوارمشکی می آیدومی پرددرمنطقه کوهستانی که مسلمأبایدیخ بزندتازمین برسدوازقلم نویسنده حقیقت مخفی مانده است.
من ازش خوشم نیومد، نچسب و ناخوشایند بود، قلم جذابی نداشت
اخرش باز بهتر به نظر میرسید تا اولاش و وسطاش
ظاهراً نویسنده از سر بیحوصلگی وعدم تمایل به نوشتن... نمیدونم، ولی حس میکنم میخواسته یه چیزی وسط این نوشته پنهان کنه، ولی از خودش جداش کنه
چیزی ازش نفهمیدم، مزه نداشت، بیرنگ ولعاب، انتظار نداشتم داستانی با این همه
فاصله از ذهن من باشه... شاید نویسنده ذهنیتش کاملا از من متفاوته، به هر حال من خوشم نیومد، به نظرم بایستی حال و هوای خاصی داشت تا این داستان رو درک کرد و
یا خوشت بیاد، به هر حال بد نبود 😐
نظرم راجب چیزیه که خوندم وگرنه اصلا برام جذابیتی نداشت که کامل بخونمش!
اخرش باز بهتر به نظر میرسید تا اولاش و وسطاش
ظاهراً نویسنده از سر بیحوصلگی وعدم تمایل به نوشتن... نمیدونم، ولی حس میکنم میخواسته یه چیزی وسط این نوشته پنهان کنه، ولی از خودش جداش کنه
چیزی ازش نفهمیدم، مزه نداشت، بیرنگ ولعاب، انتظار نداشتم داستانی با این همه
فاصله از ذهن من باشه... شاید نویسنده ذهنیتش کاملا از من متفاوته، به هر حال من خوشم نیومد، به نظرم بایستی حال و هوای خاصی داشت تا این داستان رو درک کرد و
یا خوشت بیاد، به هر حال بد نبود 😐
نظرم راجب چیزیه که خوندم وگرنه اصلا برام جذابیتی نداشت که کامل بخونمش!
داستان در حد ایده جالب بود و جذاب میشد اگه نویسنده عجله نمیکرد و روی حوادث و شخصیتهای داستان وقت بیشتری میگذاشت و سعی نمیکرد داستان کوتاه باشد. نوع شخصیت افراد پرنده و دلیل پرششون باید خیلی جالب باشه که نویسنده نتوانسته خوب دربیاره، مخصوصا اریکا و حتی میبل که چرا دنبال هیجان زیاد بودند
من دریافتی که داشتم این بود که ترس از دست دادن، بزرگتر از ترسهای دیگه هست.
ترجمه روان نیست و چون کتاب پر از کلمات ناآشنا هست بهتر بود که در زیرنویس توضیحات لازم در موردش میداد، اینجوری داستان از این گنگی در میومد.
من دریافتی که داشتم این بود که ترس از دست دادن، بزرگتر از ترسهای دیگه هست.
ترجمه روان نیست و چون کتاب پر از کلمات ناآشنا هست بهتر بود که در زیرنویس توضیحات لازم در موردش میداد، اینجوری داستان از این گنگی در میومد.
اصلا دوست نداشتم. خیلی گنگ بود و انگار نویسنده یک سری افکار پراکنده ی خود را نوشته بود که هیچ جذابیتی نداشت. ظاهرا بقیه هم از این داستان خوششان نیامده بود، اما اشتباه من این بود که اول نظرات را نخوانده بودم. ترجمه هم ایرادات زیادی داشت. متن هم پر از غلطهای املایی بود. شاید هم مشکل از متن اصلی نباشد و وقتی برگردان شده، اینقدر مشکل پیدا کرده.. شاید بهتر باشد، ترجمه ی دیگری در کتابراه آپلود شود. به هر حال اصلا توصیه نمیکنم.
خیلی نچسب وذاتاغیرجذاب! غلط املاییهای زیاد به طوریکه حتی عنوان خود کتاب که شبح باشه رو یک شبه نوشتن! ترجمه بسیااار بد به طوریکه یه سری جاها رو باید فکر کنی و کلی ایده و نظریه بدی که منظور نویسنده چی بوده الان، به علاوه یه سری داستانا میگفت و به سرانجام نمیرسوند و تورو همونجور وسط داستان رها میکرد. درکل ارزش خوندن نداره چون نامفهومه
اصلا دوسش نداشتم، جالب نبود، همون اولش جوری بود که آدم و زده کنه و دلش نخواد بخونتش، قلمش ضعیف بود و اینکه خیلی واژههای گنگ و بدتلفظ و ناآشنا استفاده شده بود که من اصلا متوجه معنیشون نمیشدم و نوشتهها رو از داستانی بودن دور میکرد، انگار که کتابی باشه برای یادگیری لغات جدید و عجیب غریب که کاربردیام ندارن.
وقت تلف کردنه
اولا ترجمه بسیار بد و گنگ و نامفهومه
دوما غلط چاپی زیاد داره و چند جا شبح رو شبه نوشته
فضا سازی ضعیف و در داستان کوتاه بیست و چند صفحهای به سه مطلب مختلف پرداخته
مشکلات خودش
رابطهاش با دوست دختر جدیدش
ارتباتش با پدرش
و هیچ کدام را هم نه توانسته توضیح بده و نه توانسته آنها را به سرانجام برسونه.
اولا ترجمه بسیار بد و گنگ و نامفهومه
دوما غلط چاپی زیاد داره و چند جا شبح رو شبه نوشته
فضا سازی ضعیف و در داستان کوتاه بیست و چند صفحهای به سه مطلب مختلف پرداخته
مشکلات خودش
رابطهاش با دوست دختر جدیدش
ارتباتش با پدرش
و هیچ کدام را هم نه توانسته توضیح بده و نه توانسته آنها را به سرانجام برسونه.
با سلام
داستان بسیار ضعیفی بود که من اصلا نپسندیدم. کلمات نامفهوم و ناآشنا. متن ضعیف و غلط املاییهای زیاد. کل اوایل داستان مشغول ادای کلمات تخصصی بود که خواننده هیچی از آنها نمیفهمید. بعدش جملههایی ناقص از بعضی کتابها و نویسندهها گه از آنها هم نمیشد چیزی دریافت کرد در کل من نپسندیدم
داستان بسیار ضعیفی بود که من اصلا نپسندیدم. کلمات نامفهوم و ناآشنا. متن ضعیف و غلط املاییهای زیاد. کل اوایل داستان مشغول ادای کلمات تخصصی بود که خواننده هیچی از آنها نمیفهمید. بعدش جملههایی ناقص از بعضی کتابها و نویسندهها گه از آنها هم نمیشد چیزی دریافت کرد در کل من نپسندیدم
از متن خود داستان خوشم نیومد و شروع و پایان خوبی نداشت احساسات هم ناقص و نامفهوم بیان شده بود میتونست خیلی بهتر بیان بشه ولی خب یه چیزی که بود اینکه فقط به خاطر علاقم به جامپینگ تا آخرش خوندم
ولی حق نداشت دختره رو از کاری که خودش انجام میده فقط به خاطر اینکه میترسید از دستش بده منع کنه
ولی حق نداشت دختره رو از کاری که خودش انجام میده فقط به خاطر اینکه میترسید از دستش بده منع کنه
سلام
کتاب به شدت به دردنخوری است. از کلماتی استفاده شده است که معنی آن را نمیدانستیم. با این که توضیحات زیادی توی داستان است، نمی توان آن را تصور کرد. اسم داستان هم بی معنی هست. 😑
من که اول داستان فهمیدم چیز خاصی نیست و رهایش کردم. واقعا کتابهای بهتر از این زیاد پیدا میشود.
کتاب به شدت به دردنخوری است. از کلماتی استفاده شده است که معنی آن را نمیدانستیم. با این که توضیحات زیادی توی داستان است، نمی توان آن را تصور کرد. اسم داستان هم بی معنی هست. 😑
من که اول داستان فهمیدم چیز خاصی نیست و رهایش کردم. واقعا کتابهای بهتر از این زیاد پیدا میشود.
من از داستان خیلی خوشم نیامد و سر در نیاوردم. داستان یک نگهبان پارک است که در یک پارک ملی شب ها نگهبانی می دهد و از خلوت بودن پارک استفاده می کند و شب ها از بلندی پارک با چتر نجات پرش می کند و بعد از پرش باز به نگهبانی می پردازد. در خلال داستان ماجرای قدیمی خودش و دختری را که دوست دارد را به خاطر می آورد. زمانی که دانشجو بود و در سال اول دانشجویی با دیگران فرق داشت و به کمک هم اتاقی اش کم کم شبیه بقیه می شود. در آن جا با یک دختر آشنا می شود و با هم پرش و بانجی جامپینگ انجام می دهند. در داستان به صورت خیلی مبهم از کشته شدن دختر صحبت می کنند و درباره این که چگونه معتاد می شود هیچ توضیحی داده نمی شود و فقط عنوان می شود که ترک کرده است و چهار سال است که مصرف نکرده است. برای رهایی از اعتیاد اول به سراغ موج سواری می رود که در یکی از موج سواری هایش به صخره برخورد می کند و پایش می شوند و برای همین هم به ورزش جامپینگ روی می آورد و بعد از آن هم پرش با چتر را شروع می کند. در همین زمان هوایی که در پارک به عنوان نگهبان کار می کند در یک شب که می خواهد پرس انجام دهد وقتی با دوربین اطراف را نگاه می کند چند جوان را می بیند و برای همین آهسته پایین می آید و می بیند که چند جوان می خواهند پرش کنند که او جلوی آن ها را می گیرد و آن ها را بیرون می کند و یک دختر دانشجو ماجرای شبحی که در پارک می پرد را تعریف می کند. نگهبان آن ها را بیرون می کند. صبح باز مجدد همان دختر سر راه نگهبان را می گیرد و می گوید می دانم که آن شبه تو هستی باید به من هم یاد بدهید که بپرم. خلاصه در طی چند هفته از هواپیما با هم می پرند ولی نگهبان او را فراموش می کند و پیش پدرش در یک آسایشگاه می رود که دچار فراموشی شده است.