معرفی و دانلود کتاب پسر جنگل

معرفی کتاب پسر جنگل

کتاب پسر جنگل به قلم رودیارد کیپلینگ، برگرفته از اثر مشهور و محبوب جنگل، همراه با تصاویری رنگی و جذاب داستان پسر بچه‌ای را به تصویر می‌کشد که در دل جنگل‌های هندوستان و میان گرگ‌ها بزرگ می‌شود.

پسر جنگل (The jungle book) نخستین اثر داستانی در تاریخ ادبیات کودک دنیا محسوب می‌شود که شخصیت اصلی قصه‌اش خودِ کودک است. این قصه معروف به دلیل ساختار دوست داشتنی و طراحی تازه‌اش همچنان به فروش می‌رود و طرفداران خاص خودش را دارد.

موضوع کتاب پسر جنگل چیست؟

داستان در مورد نوزادی کوچک و بامزه است که در جنگل‌های هندوستان گم می‌شود، اما پلنگ سیاهی به اسم باگیرا او را در کنار قایقی شکسته پیدا می‌کند. باگیرای مهربان نوزاد را موگلی می‌نامد و پیش خانواده گرگ‌ها می‌برد تا مادر آن‌ها که خود چند توله دارد او را به فرزندی قبول کند.

موگلی در کنار خانواده گرگ‌ها بزرگ می‌شود، اما درست ده سال بعد از این اتفاق جلسه‌ای برگزار می‌شود و در آن همه اهالی جنگل به این نتیجه می‌رسند که موگلی باید از آنجا برود! زیرا شر خان، ببر آدم‌خوار جنگل، دوباره بازگشته است. بله این موضوع باعث می‌شود تا باگیرا تصمیم بگیرد موگلی را به دهکده آدم‌ها ببرد، اما پسرک دوست ندارد جنگل را ترک کند، به همین خاطر از آنجا فرار می‌کند.

بدون شک این داستان افسانه‌ای فرزندان شما را مجذوب خود خواهد کرد، شاید به این خاطر که افسانه‌ها به دوران کودکی بشر تعلق دارند!

رودیارد کیپلینگ را بیشتر بشناسیم:

رودیارد کیپلینگ، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبی، در هند متولد شد و در انگلستان، آمریکا و آفریقای جنوبی زندگی کرد. از معروف‌ترین آثار او می‌توان به کتاب جنگل اشاره کرد که داستان پسر جنگل اقتباسی از آن است. قصه‌ی شگفت‌انگیزی که براساس آن تاکنون انیمیشن‌ها و فیلم‌های جذاب بسیاری تولید شده است.

درباره‌ی مجموعه کتاب‌های کودک معیار اندیشه:

داستان‌های این مجموعه، آثاری سرشار از رنگ‌های زیبا و جذاب، تصاویر سرگرم‌ کننده و متنی ساده و مناسب برای پردازش فکری فرزندان شماست.

کتاب پسر جنگل (The jungle book) برای چه کسانی مناسب است؟

رودیارد کیپلینگ (Rudyard Kipling) این کتاب شگفت‌انگیز را برای تمام کودکان دبستانی علاقمند به داستان‌های فانتزی به رشته‌ی تحریر درآورده است.

در بخشی از کتاب پسر جنگل می‌خوانیم:

موگلی به یک گله فیل رسید و مدتی با بچه فیل‌ها بازی کرد. او می‌خواست از این به بعد با فیل‌ها زندگی کند. اما رئیس گله فیل‌ها او را گرفت و با عصبانیت گفت: هیچ بچه آدمی نباید در گله من باشد. بگیرا که به آن‌جا رسیده بود گفت: او را رها کن. من او را پیش آدم‌ها می‌برم.

وقتی رئیس فیل‌ها موگلی را رها کرد بگیرا و موگلی راه افتادند. موگلی گفت: من به دهکده آدم‌ها نمی‌روم. بگیرا گفت: شِرِخان دشمن آدم‌هاست. نباید تو را ببیند. باید از جنگل بروی. موگلی خواست فرار کند اما بگیرا او را گرفت. اول سعی کرد او را نگهدارد ولی بعد با ناراحتی رهایش کرد.