معرفی و دانلود رایگان کتاب هزارتوهای بن بست‌ - جلد اول

معرفی کتاب هزارتوهای بن بست‌ - جلد اول

کتاب هزارتوهای بن بست‌ - جلد اول نوشته‌ی گروهی از نویسندگان به سرپرستی لیلا جلینی شامل سیزده داستان کوتاه براساس پرونده‌های واقعی پلیس فتای ایران است. درون‌مایه‌ی این داستان‌ها مربوط به جرائم است و هرکدام از آن‌ها شامل نکاتی‌ست که آگاهی از آن‌ها موجب امنیت و حفاظت بیشتر از مال و جانمان در جامعه‌ی پرخطر امروز می‌شود.

درباره‌ی کتاب هزارتوهای بن‌بست - جلد اول

کتاب هزارتوهای بن‌بست، تحت نظارت کارشناسان و مشاورین سایبری منتشر شده که شامل سیزده داستان کوتاه براساس پرونده‌های مربوط به مجرمین واقعی است. از عناوین این داستان‌ها می‌توان به سه‌تار، انتقام به سبک بچه‌محل، بازیچه، ریکاوری، موریانه، نقطه سَرِ خط، لبخند نگار، نارفیق، باران، شبرنگ، راهی درون بن‌بست، رسید جعلی و عکاس آماتور اشاره کرد.

داستان‌های این مجموعه با زبانی ساده و شفاف نوشته شده‌اند و برای عموم خوانندگان جذابیت دارند. داستان اول درباره‌ی دختری دبیرستانی‌ست که عکس‌های خصوصی‌اش بدون اطلاع او و خانواده‌اش در یکی از شبکه‌های اجتماعی با کاربران دیگر به اشتراک گذاشته شده و این مسئله بار روانی بسیار وحشتناکی را بر دخترک تحمیل کرده است. پس از درگیری وی با اعضای خانواده، طبق تصمیم والدین به پلیس فتا مراجعه می‌کنند و از وجود باندی مطلع می‌شوند که با انتشار عکس‌های موجود در گالری تلفن همراه بسیاری از دختران جوان از آن‌ها پول می‌گرفته‌اند و اخاذی می‌کرده‌اند.

داستان دوم نیز از زبان پسری‌ به‌نام آرمین است که پدرش راننده‌ی تاکسی‌ست و مادرش به‌تازگی از یک تصادف رانندگی جان سالم به در برده. پدر برای علاج همسرش وامی می‌گیرد و پسر تمام آن مبلغ را در یک بازی باخته و بر باد می‌دهد...

کتاب هزارتوهای بن‌بست را انتشارات پشتیبان پلیس فتا منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار داده است.

کتاب هزارتوهای بن‌بست - جلد اول برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به خواندن داستان‌هایی از پرونده‌های واقعی مجرمین رایانه‌ای علاقه دارید، این کتاب برای شماست.

در بخشی از کتاب هزارتوهای بن بست‌ - جلد اول می‌خوانیم

ساعت از یک گذشته بود که بالاخره صدای باز شدن آرام در را شنیدم. باباحسن از ترس بیدار شدن بقیه، آنقدر بی‌صدا در را می‌بست و می‌آمد داخل که اگر از پشت پنجره، تاکسی زرد رنگش را نمی‌دیدم؛ از آمدنش مطمئن نمی‌شدم. چند وقتی بود که کارش همین شده بود. انگار دوست داشت وقتی بیاید که همه خواب باشند. قبل‌ترها اگر یک شب دیر می‌کرد؛ مادرم پا به پایش بیدار می‌ماند و تا آمدنش را نمی‌دید و دوتایی پچ‌پچ‌کنان یک استکان چای نمی‌خوردند؛ خوابش نمی‌برد، اما بعد از آن تصادف، مادرم شب‌ها به‌زور صدجور آرام‌بخش و خواب‌آور درد کمرش را آرام می‌کرد تا بالاخره لابه‌لای ناله‌هایش، چشمانش گرم شود و بخوابد. شاید به‌خاطر همین بود که باباحسن عادت کرده بود شب‌ها دیر بیاید خانه. تا درد کشیدن او را نبیند. هر چند مادرم شک کرده بود که بابا، چند ساعتی از شب را در اطراف خیابانی که او تصادف کرده؛ پرسه می‌زند. به امید اینکه خانه یا مغازۀ راننده در همان اطراف باشد تا وقتی سر وکله‌اش پیدا شد؛ مچش را بگیرد. می‌گفت: «سر نشونی‌های ماشین بدجوری سؤال و جوابم کرد.» شاید این کار را هم می‌کرد. اما به نظرم دلیل اصلی‌اش همان ندیدن جمع شدن مادرم از درد بود تا کمتر حرص بخورد.

از چند روز پیش که بالاخره وام را به حسابش ریخته بودند و توانسته بود نوبت عمل را برای مادرم جور کند؛ همه چیز خیلی بهتر شده بود. بالاخره بعد از کلی وقت، خنده را روی لب‌های بزرگ ترک خورده‌اش دیده بودیم. همین‌طور شادی را در چشم‌های قهوه‌ای پف دارش. تا دیشب... تا دیشب که چشمش به پیامک گوشی افتاد. لقمه در دهانش ماسید. نگاهش یخ بست روی صفحۀ گوشی و خنده از روی صورت گُر گرفته‌اش آب شد و ریخت پایین. دوباره شد همان مرد چهل و پنج ساله‌ای که پیرتر از شصت ساله‌هاست. تکیه داد به دیوار و نگاه بهت زده‌اش را از روی فرش برنداشت. تقصیر من بود... هیچ‌کس نمی‌دانست، ولی تقصیر من بود.

فهرست مطالب کتاب

1. سه تار
2. انتقام به سبک بچه ‌محل
3. بازیچه
4. ریکاوری
5. موریانه
6. نقطه سَرِخط
7. لبخند نگار
8. نارفیق
9. باران
10. شبرنگ
11. راهی درون بن بست
12. رسید جعلی
13. عکاس آماتور