معرفی و دانلود کتاب مجمع دزدان: کتاب اول مجموعه ستارگان سرنوشت

معرفی کتاب مجمع دزدان: کتاب اول مجموعه ستارگان سرنوشت

در کتاب مجمع دزدان نوشته‌ی الناز دادخواه، همراه با دزدان دریایی راهی امواج آبی دریا خواهید شد. جالب است بدانید کاپیتان این کشتی یک دختر است. او ایزابل نام دارد و پس از ازدست‌دادن پدرش، کاپیتان تورنادو، حالا به نفر اول کشتی دزدان دریایی تبدیل شده است. البته گویی فقط خود او این موضوع را قبول دارد، چرا که هیچ‌کس روی کشتی حاضر نیست یک دختر را به‌عنوان رئیس خود بپذیرد.

درباره‌‌ی کتاب مجمع دزدان

ماجرای دزدان دریایی و گنج‌های ناشناخته‌ی زیر دریا، همیشه از سوژه‌های جذاب و پرتکرار میان فیلم‌ها، انیمیشن‌ها و کتاب‌های تصویری برای مخاطبان نوجوانان هستند. کتاب مجمع دزدان: کتاب اول مجموعه ستارگان سرنوشت، نیز یکی از این همین داستان‌هاست. الناز دادخواه، داستان‌نویس توانای ایرانی قرار است در این مجموعه‌ی داستانی حسابی مخاطبان این ژانر ادبی را سر شوق بیاورد.

ناخدا تورنادو، نام و آوازه‌ی بی‌مانندی دارد، البته در میان اهالی دریا! او کاپیتان یک کشتی دزدان دریایی است و زیردستان بسیاری دارد. با آوردن نام ناخدا تورنادو، رعب و وحشت به تن دیگر کاپیتان کشتی‌ها و قایق‌ها می‌افتد. البته هیچ آفتابی بی‌غروب نمی‌ماند و آفتاب زندگی و شهرت کاپیتان تورنادو نیز سر می‌رسد. این در شرایطی است که او وارثی ندارد جز دخترش، ایزابل.

ماجرای کتاب مجمع دزدان، پس از مرگ کاپیتان تورنادو وارد جریانات پرفرازونشیب‌تری می‌شود. ایزابل حالا تنها گزینه برای سرپرستی کشتی دزدان دریایی است. او چاره‌ای ندارد جز آن که وظایف و شغل پدرش را برعهده بگیرد و البته به‌خوبی می‌داند که این مسیر بدون چالش نخواهد بود. شاید ایزابل حالا اولین کاپیتان زن کشتی دزدان دریایی باشد. زیرا قبل از او زنان کمی پایشان به عرشه‌ی کشتی رسیده است!

با شروع مأموریت ایزابل، مشکلات یکی پس از دیگری از راه می‌رسند. خدمه و سربازان کشتی تابه‌حال زنی را در جایگاه فرماندهی خود ندیده بودند. البته یک حقیقت عجیب دیگر نیز در این مورد وجود داشت. اهالی کشتی دزدان دریایی باور داشتند که حضور یک زن در کشتی برای آن‌ها خوش‌یمن نیست. این به آن معنا بود که از نظر آن‌ها، حضور ایزابل حوادث خطرناکی را برای کشتی رقم خواهد زد و یا حتی عاقبت و سرانجام آن‌ها را به مرگ و نیستی خواهد کشاند.

البته ماجراهای پرشوروحال کتاب مجمع دزدان، در همین‌جا متوقف نمی‌شود. ایزابل که دختر قوی و شجاعی است از تلاش دست برنمی‌دارد و برای روبه‌راه کردن اوضاع از هیچ تلاشی دست نمی‌کشد. در چنین شرایط، اتفاق پیش‌بینی‌نشده‌ی دیگری نیز رخ می‌دهد. کاپیتانی جوان به نام ویلیام به‌تازگی کشتی خود را ازدست‌داده و حالا هیچ امیدی برای ادامه دادن ندارد. اما کمی بعد ایزابل سر راه زندگی او قرار می‌گیرد و آشنایی این دو با هم سرآغاز ماجراهای شگفت‌انگیزی می‌شود.

داستان مجمع دزدان: کتاب اول مجموعه ستارگان سرنوشت، با حس‌وحال جادویی و رمزآلود خود و حوادث غیرمنتظره مخاطب را به هیجان می‌اندازد و دنبال کردن ماجرا را برای خواننده جذاب‌تر می‌کنند. پیش از این جای ژانر فانتزی با موضوع دزدان دریایی در میان آثار نویسندگان ایرانی خالی بوده است، این داستان از این نظر یک نمونه‌ی قابل‌توجه به‌حساب می‌آید و البته خوانندگان را راضی نگه خواهد داشت. همچنین گفتنی است که این اثر با تلاش انتشارات موج که از ناشرین تخصصی کتاب‌های فانتزی و تخیلی است به دست شما می‌رسد.

کتاب مجمع دزدان برای چه کسانی مناسب است؟

نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های فانتزی و پرشوروحال و دوست‌داران داستان‌های دنباله‌دار مخاطبان اصلی این داستان جذاب هستند.

در بخشی از کتاب مجمع دزدان: کتاب اول مجموعه ستارگان سرنوشت می‌خوانیم

هانس و جوزف دست‌هاشون رو درهم حلقه کردن و اشلی از روی شونه‌هاشون بالا رفت تا قدش به دیواره برسه. ویلیام خنجری دستش داد. اشلی وحشت‌زده و رنگ‌پریده نگاهی به اطراف انداخت. می‌ترسید فروبردن خنجر در دیواره یخی و ایجاد هر صدایی باعث واکنش موجود خفته بشه. چند نفس عمیق کشید و بعد خنجر رو آهسته به دیواره کوبید. تیغۀ خنجر به‌راحتی شکست و اشلی تعادلش رو از دست داد و به‌زحمت خودش رو ثابت نگه داشت.

حق با من بود دیواره جنسی از الماس داشت. ویلیام عصبی اشلی رو پایین کشید و خودش بالا رفت. از توی یکی از جیب‌هاش تکه‌ای الماس تراشیده شده بیرون آورد و مشغول برش‌دادن شد. تنها چیزی که می‌تونست الماس رو تراش بده یه الماس قوی‌تر بود!

اولین تکه از سطح الماس که شکست و فرو ریخت دیدم که جسم خفته و پرز‌دار تکانی ناگهانی خورد. ویلیام محتاطانه ضربۀ بعدی رو زد و قالبی از الماس رو که کلید داخلش محفوظ شده بود، بیرون کشید. پایین اومد و آهسته عرق پیشونیش رو پاک کرد. وقت رفتن بود، هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودیم که دیدم یکی از تعدادمون کم شده. به عقب برگشتم و تئودور رو دیدم که سعی داشت الماس‌های خرد شدۀ روی زمین رو جمع کنه و توی لباسش بریزه. قبل از این‌که بتونم بهش هشداری بدم انگشتش با قسمت تیز سنگ، بریده شد و فریادش به هوا رفت.

سکوت سنگین شکست و پژواک صدای فریادش در غار انعکاس پیدا کرد.