معرفی و دانلود کتاب قبل از فراموشی

معرفی کتاب قبل از فراموشی

هیچ فکرش را کرده‌اید اگر خانواده نبود، دنیا چه شکلی می‌شد؟ کتاب قبل از فراموشی یک رمان زیبای خواندنی به قلم لیندزی استودارد است و داستان دختربچه‌ای به نام رابینسون را روایت می‌کند که در دنیا فقط پدربزرگش را دارد. کتابی که هر نوجوانی از خواندن آن لذت می‌برد و معنای خانواده را بهتر درک می‌کند.

درباره کتاب قبل از فراموشی:

تا حالا به این فکر کرده‌اید که اگر خانواده، پدر و مادر یا خواهر و برادرتان را نداشتید چه اتفاقی برایتان می‌افتاد؟ شاید برای کسانی که در کنار خانواده‌شان زندگی می‌کنند، تصور چنین شرایطی سخت باشد، اما باید یادتان بماند که خانواده همان حلقه اتصال هر کسی به گذشته، حال و آینده اوست.

کتاب قبل از فراموشی (just like jackie) رمان بی‌نظیری است که لیندزی استودارد (lindsey stoddard) با بیانی شیوا و زیبا نوشته و مفهوم خانواده و اهمیت آن را در قالب یک داستان جذاب و دوست داشتنی بیان کرده است.

کتاب قبل از فراموشی روایتگر داستان زندگی دختری نوجوان به نام رابینسون است که همراه با پدربزرگش زندگی می‌کند. رابی،‌ از زمانی که به یاد می‌آورد فقط با پدربزرگش بوده است و هیچ خاطره و تصویری از پدر و مادرش ندارد. حتی رنگ پوست او با پدربزرگش متفاوت است. حالا پدربزرگ رابی به فراموشی مبتلا شده و اتفاقات ساده را هم از یاد می‌برد و حتی گاهی اسم رابی را هم فراموش می‌کند. رابینسون می‌خواهد هر طور شده کنار پدربزرگش بماند و دوست ندارد درباره فراموشی او به کسی بگوید. زیرا اگر دیگران بدانند که به فراموشی مبتلا شده،‌ او را از رابی جدا می‌کنند. درحالی‌که پدربزرگ، تنها خانواده رابی است و جز او کسی را ندارد.

از سوی دیگر رابینسون در مدرسه هم با مشکلاتی روبه‌رو است و هم‌کلاسی بدجنسش،‌ الکس، او را به خاطر نداشتن مادر مسخره می‌کند. حالا رابی بعد از یک زد و خورد حسابی با الکس باید در جلسات مشاوره گروهی شرکت کند. اما دوست ندارد هیچ چیزی را درباره زندگی خودش و وضعیت پدربزرگش به کسی بگوید. خصوصا در جلسه گروهی که الکس بدجنس هم در آن حضور دارد!

کتاب قبل از فراموشی شما را به دنیای جدیدی وارد می‌کند و مفهوم ارزشمند خانواده را به شکل دیگری به شما نشان می‌دهد. بعد از خواندن این کتاب خواهید دانست که حضور خانواده،‌ به هر شکلی که باشد، تا چه اندازه مهم است!

نکوداشت‌های کتاب قبل از فراموشی:

- داستانی زیبا درباره معنای واقعی خانواده (Booklist)

- داستانی خانوادگی که برای همه کسانی که احساس می‌کنند ممکن است تعریف کامل یک خانواده را ندانند، بسیار مناسب است. (School Library Journal)

- من واقعاً تحت تأثیر این داستان بی‌نظیر در مورد یک قهرمان جوان و تلاش او برای محافظت از خانواده‌اش قرار گرفتم. ( سارا پنی پکر، نویسنده پرفروش نیویورک تایمز)

کتاب قبل از فراموشی برای چه کسانی مناسب است؟

کتاب قبل از فراموشی یک رمان جذاب و آموزنده است که بدون‌شک هر نوجوانی از خواندن آن لذت می‌برد.

با لیندزی استودارد بیشتر آشنا شویم:

یکی از نویسندگان توانای حوزه نوجوان، لیندزی استودارد است که کتاب‌هایش را با قلم توانا و هنرمندی خاصی می‌نویسد و شما را به دنیای داستان و روایت می‌برد. لیندزی استودارد در ورمونت متولد شده و از کودکی به خواندن قصه و کتاب علاقه داشته است. او حدود 12 سال به آموزش زبان انگلیسی مشغول بوده و بخشی از توانایی او برای نگارش کتاب‌هایش از تخصص او سرچشمه می‌گیرد. از دیگر کتاب‌های این نویسنده می‌توان به «درست مثل بارون» اشاره کرد که به زبان فارسی نیز ترجمه شده است.

در بخشی از کتاب قبل از فراموشی می‌خوانیم:

بابابزرگ خیلی عصبانی است. بازویم را محکم چنگ می‌زند و فشار می‌‌دهد آن‌قدر که حس می‌کنم قلبم توی دستش می‌‌زند. «آخه تو کله‌ات چیه؟» عادت ندارم او را آن‌قدر عصبانی ببینم. این حالت بهش نمی‌آید. می‌گویم: «ولم کن.» و بازویم را از چنگش درمی‌‌آورم. تا به حال آن‌قدر از دست بابابزرگ عصبانی نشده بودم و این کارم خیلی اشتباه است. ولی او داشت دستم را فشار می‌داد و جوری بهم چشم‌‌غره می‌‌رفت انگار که توی دردسر بزرگی افتاده‌ام، حتی ازم نپرسید که چه اتفاقی افتاده است.

می‌‌گوید: «باید توضیح بدی.»

زیرلبی می‌‌گویم: «یه چیزی شد دیگه.»

با شنیدن این حرف چشم‌‌غره‌ی بدتری بهم می‌رود، برای همین لبه‌‌ی کلاهم را پایین می‌کشم و او می‌گوید: «یه چیزی شد، نداریم.»

هارولد با آقای دنی دست می‌‌دهد اگر از قبل نمی‌دانستند لابد فکر می‌‌کردند که بابای من هارولد است. چون خانواده‌‌ی من خیلی درهم‌وبر‌هم است. قیافه‌‌ام شبیه هیچ‌‌کسی نیست. رفتارم هم مثل آن‌هایی که می‌شناسم نیست. همه‌‌شان فقط سرشان را تکان می‌‌دهند و آرزو می‌کنند که‌‌ ای کاش کس‌کار آن‌ها نبودم.

خانم مدیر ویلر در دفترش را باز می‌کند و می‌گوید: «لطفاً بفرمایین تو. فقط چند دقیقه وقت داریم بعدش معلم‌ها باید برگردن سر کلاسشون.»

همه از کنارم می‌‌گذرند و وارد دفترش می‌شوند. خانم گلوریا، خانم مگ، آقای دنی، بابابزرگ، و هارولد. حتماً همه می‌‌گویند که چقدر از دستم کلافه هستند. آخرش هم یک برنامه‌ای از خودشان درمی‌آورند به جذابیت همان نقاشی زمین بیسبال روی آن تکه‌کاغذ. این بار با عجله به طرف نزدیک‌ترین صندلی به در دفتر مدیر ویلر می‌روم تا بتوانم گوشم را به در بچسبانم و بشنوم که چه مزخرفاتی درباره‌ی من می‌‌گویند. ببینم آیا بابابزرگ جملاتش را تمام می‌‌کند، آخر بعد‌ازظهر شده و من باعث شده‌ام دلشوره بگیرد و احتمالاً حافظه‌اش دیگر یاری نمی‌کند. دیگر طاقت ندارم کسی مدتی طولانی بهش زل بزند و از خودش بپرسد که آیا او برای بزرگ کردن دختری مثل من مناسب هست یا نه. خودم می‌دانم که مناسب نیست.