معرفی و دانلود کتاب فردا تولد مامانه

معرفی کتاب فردا تولد مامانه

کتاب فردا تولد مامانه نوشته‌ی جاناکی سوریاراچچی، داستان زیبای دختر بچه‌ای به نام آرتمیس را به تصویر می‌کشد که می‌خواهد برای تولد مادرش بهترین هدیه را بخرد. این قصه‌ی دوست داشتنی به کودکان مفهوم مهربانی، عاطفه، مشورت، دوستی و تلاش را می‌آموزد.

موضوع کتاب فردا تولد مامانه چیست؟

آرتمیس دختر کوچولویی بود که با پدر و مادرش در خانه‌ای در نزدیکی جنگل زندگی می‌کرد. او با حیوانات جنگل خیلی مهربان و صمیمی بود. یک روز بعد از ظهر پدر آرتمیس در حالی که یک هدیه بزرگ در دستانش بود، وارد خانه شد. آرتمیس از پدرش پرسید: پدر این چیه؟ پدرش جواب داد: عزیزم فردا تولد مامانه! آرتمیس آهی کشید و خیلی ناراحت شد. او با خودش فکر کرد: چطور من تولد مامان را فراموش کردم؟ او هیچ وقت تولد من را فراموش نمی‌کند و حالا من باید به او یک هدیه عالی بدهم.

آرتمیس به جنگل رفته و از حیوانات جنگل درباره اینکه چه هدیه‌ای برای مادرش تهیه کند سوال می‌کند. حیوانات جنگل به کمک عنکبوت و با استفاده از گل‌های جنگل، پارچه‌ای زیبا برای مادر آرتمیس می‌بافند، اما با وقوع اتفاقاتی، داستان هیجان انگیز شده و هدیه آرتمیس سرنوشت دیگری پیدا می‌کند. به نظر شما بالاخره آرتمیس می‌تواند هدیه‌ی تولد مادرش را بدهد؟ برای یافتن پاسخ این سوال با داستان فردا تولد مامانه (It's Amma's Birthday Tomorrow) همراه باشید.

کتاب فردا تولد مامانه مناسب چه کسانی است؟

جاناکی سوریاراچچی (Janaki Sooriyarachchi) این داستان جذاب و آموزنده را برای کودکان 6 تا 8 سال نوشته است.

در بخشی از کتاب فردا تولد مامانه می‌خوانیم:

آرتمیس چند لحظه فکر کرد و سپس گفت: یک پارچه زیبا، بله من فکر می‌کنم او یک پارچه زیبا را بیشتر از هر چیز دوست داره، من می‌خوام زیباترین پارچه رو برای او پیدا کنم و وقتی فردا صبح بیدار شد اونو بهش هدیه بدم و بگم تولدت مبارک))، بعد آرتمیس با حالت غمگینی گفت: اما من چطور می‌تونم اون پارچه را پیدا کنم؟ تا صبح فرصت کمی باقی مونده؟ آرتمیس، تو دختر فوق العاده‌ای هستی، دختری که به مادرش فکر می‌کند، بعضی از بچه‌ها توجهی به روز تولد مامانشون ندارن، اونها فقط به تولد خودشون و کادوهاشون فکر می‌کنن. حالا من برای مامان تو یک پارچه بسیار زیبا می‌بافم. عنکبوت این را گفت و شروع کرد به بافتن پارچه. آرتمیس خیلی خسته بود زیرا تمام شب توی جنگل راه رفته بود و اصلا نخوابیده بود. اما او آنقدر خوشحال بود که دیگر خوابش نمی‌آمد او به عنکبوت کمک کرد که زیباترین پارچه را برای مادرش ببافد