معرفی و دانلود کتاب صوتی مارکوس پولدار

معرفی کتاب صوتی مارکوس پولدار

داستانی شیرین و آموزنده درباره‌ی رازداری، احترام و دوستی. آنایا هاردی در کتاب صوتی مارکوس پولدار داستان پسرکی را تعریف می‌کند که دوستان زیادی ندارد و هم‌کلاسی‌هایش همیشه او را مسخره می‌کنند. تا این که یک روز در مسیر برگشت از مدرسه به خانه اتفاق شگفت‌انگیزی برایش رقم می‌خورد. اتفاقی که قرار است همه‌چیز را تغییر دهد.

درباره‌ی کتاب صوتی مارکوس پولدار

شخصیت اصلی کتاب داستان مارکوس پولدار (Money Marcus)، پسرکی سیاه‌پوست به‌نام مارکوس است. او دوستان زیادی در مدرسه ندارد و فکر می‌کند هم‌کلاسی‌هایش به‌خاطر سروشکل و لباس‌های کهنه‌اش با او دوست نمی‌شوند. اما حقیقت این است که مارکوس چندان هم بی‌راه فکر نمی‌کند. جیم و مایک مدام او را به‌خاطر کفش‌های کهنه و کیف پاره و لباس‌های مندرسش مسخره می‌کنند. تنها دوست واقعی او تیلور است که در کلاس بغلی درس می‌خواند. تیلور، مارکوس را به‌خاطر خودش دوست دارد. لباس‌های کهنه‌ی مارکوس برای تیلور آنقدرها اهمیت ندارند که به‌خاطرشان قید دوستی را بزند. او تنها کسی است که در مقابل قلدرهای کلاس و آزار و اذیتشان به مارکوس می‌ایستد و جوابشان را می‌دهد. یک دوستی واقعی سرشار از مهربانی و شادی و بازی و خنده.

تا این که یک روز مایک و جیم مثل همیشه شروع به مسخره کردن مارکوس می‌کنند: «لباس‌هاش رو نگاه کن. انگار اون‌ها رو از فروشگاه دست دوم خریده!» «چه کفش‌های داغونی پوشیده!» مارکوس می‌خواهد به آن‌ها جوابی بدهد اما آنقدر غمگین و دل‌شکسته است که ترجیح می‌دهد ازشان فاصله بگیرد. او در خیابان مشغول قدم زدن و فکر کردن و غصه خوردن است که ناگهان چشمش به چیزی می‌افتد. تکه کاغذی که زندگی مارکوس را برای همیشه تغییر می‌دهد و همه چیز را از این رو به آن رو می‌کند. یعنی روی کاغذ چه چیزی نوشته شده است؟

کتاب صوتی مارکوس پولدار برای چه کسانی مناسب است؟

کودکان 5 تا 10 سال مخاطب این کتاب داستان آموزنده و شیرین هستند.

در بخشی از کتاب صوتی مارکوس پولدار می‌شنویم

مارکوس: «الان ساعت یکه و به زمان قرعه‌کشی خیلی نمونده.»

با خودش فکر کرد که فقط چند ساعت تا اعلام نتایج مونده، پس این کاغذ، به درد صاحبش نمی‌خوره. برای همین تصمیم گرفت تا بلیط رو برای خودش نگه داره. شاید اون یک شانس جدید توی زندگیش بود.

مارکوس باید برنامه‌ی قرعه‌کشی رو دنبال می‌کرد تا می‌فهمید که بلیط توی دستش برنده شده یا نه.

مارکوس: «بهتره زودتر برم خونه و برنامه رو از توی تلویزیون ببینم.»

پسرک به خونه رسید و بلافاصله هیجان‌زده تلویزیون رو روشن کرد. تمام چیزی که توی سرش می‌چرخید، بلیط توی دستش بود. هنوز شماره‌ی برنده رو اعلام نکرده بودن و اونقدر مضطرب بود که سعی کرد با کارهای دیگه حواس خودش رو پرت کنه. امکان نداشت انقدر خوش‌شانس باشه که بلیطی که تصادفی پیدا کرده، برنده بشه. مدت طولانی سپری شد و کم‌کم حوصله‌اش سر رفت.

مارکوس: «فکر کنم الکی امیدوار شدم.»

پسر موفرفری کاغذ رو به گوشه‌ای انداخت و سراغ بازی ویدیویی‌اش رفت اما هنوز هم احساس بی‌حوصلگی و کلافگی می‌کرد. وقت ناهار رسید. تند و سریع تمام غذای توی بشقابش رو تموم کرد و جلوی تلویزیون پرید، چیزی تا اعلام برنده‌ی اصلی نمونده‌ بود.

فهرست مطالب کتاب صوتی