معرفی و دانلود کتاب صوتی فقط درختان می‌دانند

معرفی کتاب صوتی فقط درختان می‌دانند

فقط درختان می‌دانند که غم زمان زیادی در زندگی ما نمی‌ماند؛ آفتاب دوباره نور گرم و زیبایش را به زندگی می‌تاباند و سفیدی‌های سرد و غم‌زده‌ی زمستان سختی‌ای که از سر گذرانده‌ایم را آب می‌کنند؛ فقط کافی است کمی صبور باشیم. کتاب صوتی فقط درختان می‌دانند نوشته‌ی جین ویتینگهم روایت‌کننده‌ی داستان خرگوش کوچک و تنهایی است که از زمستان سرد و غمگین جنگل خسته شده است برای همین به سراغ درخت‌ها می‌رود تا از آن‌ها بپرسد که بالاخره بهار کی از راه می‌رسد.

درباره‌ی کتاب صوتی فقط درختان می‌دانند

زندگی برای خرگوش کوچولو از همیشه سردتر و تنهاتر می‌گذرد. زمستان سرد و طولانی، تمام درختان جنگل را سفیدپوش کرده و خرگوش کوچولوی داستان ما از این مسئله ناراحت و غمگین است. همه‌ی دوستان او به خواب زمستانی رفته‌اند و حالا وقتی او از لانه بیرون می‌آید و به اطرافش نگاه می‌کند، فقط خودش است و خودش. کتاب صوتی فقط درختان می‌دانند (Only the Trees Know) نوشته‌ی جین ویتینگهم (Jane Whittingham) قرار است به کودکان یاد بدهد که گاهی اوقات برای فرارسیدن لحظات شاد و رنگارنگ زندگی باید صبور بود. بهار هم از راه می‌رسد و سفیدی زمستان را با هزار رنگ زیبا جایگزین می‌کند. فقط باید منتظر ماند!

داستان صوتی فقط درختان می‌دانند نوشته‌ی جین ویتینگهام بر اساس ترجمه‌ی محمد قدم پور مقدم تهیه شده است. این نسخه‌ی صوتی با صدای دلنشین مبینا چیت سازان و محمد طالشیان و با همت نشر صوتی آوارسا منتشر شده است.

نکوداشت‌های کتاب فقط درختان می‌دانند

• به افتخار بهار پاک و سرسبز، در کنار هم بودن، و تماشای جوانه‌های درختان. (Kirkus Reviews)
• موضوع این کتاب مخاطبانش را تشویق می‌کند تا مثل خرگوش کوچولوی داستان عجول و سراسیمه نباشند و در آرامش بیش‌تر و با آگاهی عمیق‌تری از زندگی در محیط اطراف خود لذت ببرند. (بوک‌لیست)

کتاب صوتی فقط درختان می‌دانند برای چه کسانی مناسب است؟

کودکان 3 تا 8 ساله می‌توانند با شنیدن این کتاب صوتی دلنشین بیاموزند که روزهای سخت زندگی به‌زودی تمام می‌شود و روزهای خوب و شاد و سرسبز زندگی‌مان مثل بهاری سرسبز فرا می‌رسد؛ تنها کافی است صبور باشیم و منتظر آمدن روزهای بهتری بمانیم.

در بخشی از کتاب صوتی فقط درختان می‌دانند می‌شنویم

مادربزرگ لبخندی زد و گفت: «بهار میاد، خرگوش کوچولو. ولی فقط درختا می‌دونن کی. برو از اونا بپرس.» خرگوش کوچولو کمی تعجب کرد. «فقط درختا می‌دونن؟» ولی چون به مادربزرگش اعتماد داشت، تصمیم گرفت بره و از درختا بپرسه. خرگوش کوچولو به سمت درختای بزرگ جنگل رفت. اون بالا، بالا و باز هم بالاتر رو نگاه کرد. شاخه‌های بلند و پر از برف درختا توی باد تکون می‌خوردن. گلوی کوچیکش رو صاف کرد و با صدای مهربونی پرسید: «ببخشید، درختای عزیز، می‌شه بگین کی بهار میاد؟» اما درختا هیچ جوابی ندادن. خرگوش کوچولو فکر کرد شاید درختا اونو ندیدن. بالاخره اون خیلی کوچیک بود و درختا خیلی بزرگ. پس سعی کرد تا بیشتر دیده بشه. روی نوک انگشتاش وایستاد، گوشاشو بالا و پایین کرد و حتی شروع به بالا و پایین پریدن کرد. اون دور خودش چرخید و همه کار کرد تا توجه درختا رو جلب کنه، ولی هیچ جوابی نشنید. خرگوش کوچولو با خودش گفت: «شاید اونا صدای منو نشنیدن!» برای همین شروع کرد به بلندتر داد زدن. این‌بار با تمام توانش صدا کرد: «هی، درختا! کی بهار میاد؟» ولی بازم هیچ صدایی از درختا نیومد.

فهرست مطالب کتاب صوتی