معرفی و دانلود کتاب خلبان مشاور: مجموعه خاطرات سرتیپ دوم ستاد خلبان سید محمود آذین

معرفی کتاب خلبان مشاور: مجموعه خاطرات سرتیپ دوم ستاد خلبان سید محمود آذین

کتاب خلبان مشاور نوشته‌ی بهرام مرادی، رشادت‌ها، ایثارگری‌ها و فعالیت‌های یکی از بهترین خلبان‌های جسور هشت سال دفاع مقدس را به تصویر می‌کشد که در طول جنگ نیز عملیات‌های بزرگی را با موفقیت به پایان رساند.

درباره‌ی کتاب خلبان مشاور:

خلبان سید محمود آذین در سال 1341 دانشکده در افسری وارد شد و به استخدام ارتش نیز درآمد. او به دلیل علاقه زیادی که به پرواز داشت در سال 1348 وارد هوانیروز شد و بعد از طی کردن دوره مهندسی فنی در ایتالیا، مسئولیت یگان فنی هوانیروز در اصفهان را به عهده گرفت. خلبان به دلیل تعهد، تخصص و وجدان کاری بالای در جنگ ظفار، مجوز ورود به دوره خلبانی را کسب کرد و در مرکز آموزش هوانیروز اصفهان در سال 1355 دوره پرواز با بالگرد 206 را زیر نظر «هیومیچل» آمریکایی و دوره بالگرد 205 را با استادی «جورج تاکر» با 220 ساعت پرواز طی کرد.

وی علاوه بر نقش آفرینی در غائله کردستان در طی جنگ تحمیلی عراق بر ایران نیز عملیات‌های گوناگونی مانند ثامن‌الائمه، والفجر مقدماتی تا والفجر 8، فتح‌المبین، بیت‌المقدس و ... نیز شرکت داشت و در طول خدمتش مشاغل متعددی مانند معاونت پرسنلی هوانیروز، مشاور نظامی نخست‌وزیری، مدیرعامل صنایع پشتیبانی و نوسازی بالگردهای ایران و ... ایفای نقش نمود و سپس بعد از 55 سال خدمت خالصانه، بازنشسته شد.

کتاب خلبان مشاور برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به خاطرات فرماندهان جنگ ایران و عراق علاقه دارید، این کتاب برای شماست.

در بخشی از کتاب خلبان مشاور می‌خوانیم:

پانزده خرداد سال 1342، ما دانشجوی سال اول بودیم. ورامین و تهران شلوغ شد. آماده باش دادند. به ما هم گفتند: "دانشجویان بروند تفنگ تحویل بگیرند و آماده باشند." عرض کردم که من بچه هیئتی و مذهبی بودم. گفتم: "تفنگ بگیریم، برویم سینه‌زن امام حسین (ع) را بکشیم؟! " سر همین حرف مرا گرفتند و پیش تیمسار خزایی فرمانده دانشکده بردند.

پدر من با تیمسار خزایی از زمانی که توپخانه بود آشنایی داشت. آن‌جا پدر من در مرکز توپخانه سخنرانی کرده بود. تیمسار خزایی به ایشان گفته بود: "تو هم پیرو امام‌علی (ع) بودی و من نمی‌دانستم؟!" چون تیمسار خزایی، خودش هم آدم مؤمنی بود. تا مرا خدمت ایشان بردند، خودم را معرفی کردم. ایشان فوراً مرا شناخت و پس از چند لحظه (که برای من خیلی طولانی بود) گفت: "این دانشجو اصلاً لیاقت اسلحه دست گرفتن ندارد. بفرستید برود و به او کاغذ بدهید که منشی و رابط شود." همان روز هم آماده باش تمام شد و تفنگ‌ها را تحویل دادند. ده روز بعد تیمسار خزایی مرا صدا کرد و گفت: "پسر! تو چطور این حرف‌ها را این‌جا می‌زنی؟ این‌جا دانشکده‌ افسری است، یا اخراج می‌شوی یا دستگیرت می‌کنند." خاطره‌ این فرمانده بردبار دانشکده افسری را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.

ببینید! خیلی مهم است. فرمانده دانشکده افسری زمان شاه، این قضیه را چنان با لیاقت، درایت و تعهد مدیریت کرد که هم برای من پاپوش و دردسر درست نشد، هم مسئولیت‌پذیر بودن خودش را نشان داد و زیر سؤال هم نرفت. تیمسار خزایی کارهای عجیبی می‌کرد که برای آن زمان و حتی حالا هم دور از ذهن و باورنکردنی است. مثلاً گاهی مهمانان ویژه‌ و یا شخصیت‌های بزرگ کشور را برای سخنرانی به دانشکده‌ افسری دعوت می‌کرد.

برای مثال «اولاف» که پادشاه نروژ بود، یا «ژنرال دوگل» که به ایران آمده بود را به دانشکده افسری دعوت کرد. پروفسور هشترودی آمدند و پیشرفت و علوم جدید را تشریح کردند. ژنرال دوگل سخنرانی کرد و تیمسار خزایی هم پس از او سخنرانی بسیار خوبی به زبان فرانسه انجام داد. ژنرال دوگل از جایش برخاست و مدتی برای ایشان کف زد. تیمسار خزایی دوره افسری را در دانشکده افسری «سن سیر» فرانسه دیده بود. اعتقاد داشت در دانشکده‌ افسری، هم باید مسجد باشد هم شادی. می‌گفت: "در فرانسه، یکشنبه‌ها برنامه‌های متنوع مذهبی و شادی برای دانشجویان دارند. این‌جا هم باید همین‌طور باشد. لکن ما مسجد نداریم. من شما راکجا ببرم؟"

فهرست مطالب کتاب

سخن ناشر
مقدمه
دانشگاه افسری امام علی (ع)
نه به دستور
اولین تشویقی نظامی من
شهید نامجو و شهید اقارب‌پرست، یاور نمازگزاران
دوره چتر‌بازی
همت بلند
دوره در ایتالیا
خلبان شدم
دافوس و سفر به ترکیه و مصر
استاد مسیحی مسلمان شد
انقلاب و بحران بعد از آن
غائله‌ کردستان، غائله‌ پاوه
رژه هوایی هوانیروز در محضر امام (ره)
خاطره‌ای از کردستان
شهادت برادرم شاهرخ
انهدام شنود عراقی توسط هوانیروز
عملیات ثامن‌الائمه و فتح‌المبین
عملیات بیت‌المقدس
از عملیات والفجر مقدماتی تا والفجر 3
والفجر 3
سفرهای خارجی
اسناد، مدارک، تصاویر