معرفی و دانلود کتاب یک گربه‌ی گمشده: کتاب اول مجموعه گزارش‌های نقطه‌ای کارآگاه پژمان

معرفی کتاب یک گربه‌ی گمشده: کتاب اول مجموعه گزارش‌های نقطه‌ای کارآگاه پژمان

پیش از آن که کسی حرفی بزند، صداها خبر را می‌رسانند؛ قیژقیژِ در، فس‌فسِ آسانسور، خش‌خش پاهای همسایه... در کتاب یک گربه‌ی گمشده نوشته‌ی لاله زارع، دنیا همین صداها و لرزش‌های کوچک است که کارآگاه پژمان از میانشان حقیقت را بو می‌کشد و جواب معماها را کشف می‌کند. او یک کارآگاه کاربلد و فوق حرفه‌ای نابینا است که انگشت‌هایش بهتر از هر دوربین مداربسته‌ای می‌بیند، ترس و دروغ را بو می‌کشد و از روی صدای نفس‌کشیدن، مظنون‌هایش را پیدا می‌کند! حتی اگر کسی که دنبالش است یکی از چاق‌ترین و مرموزترین گربه‌های دنیا باشد.

درباره‌ی کتاب یک گربه‌ی گمشده

اگر در برج‌های بنفش بیست‌طبقه‌ای قدم بزنید که آسانسورش هم همیشه خراب است، احتمالاً پسربچه‌ی نابینایی را می‌بینید که ادعا می‌کند کارآگاه است. او هیچ خوش ندارد کسی فکر کند باید برایش دل بسوزانند، دوست ندارد به‌خاطر این تفاوت از پس کارهایی که دلش می‌خواهد، برنیاید. بویایی و لامسه و حس ششم دیوانه‌واری دارد و از اینکه می‌تواند گزارش‌های محرمانه‌ی مأموریت‌های فوق سری‌اش را با خط بریل بنویسد، خیلی خیلی خوشش می‌آید. چون آن‌وقت هرکسی که از راه رسید باید رمزگشایی‌شان کند و نمی‌تواند به این سادگی‌ها نوشته‌هایش را بخواند. در کتاب یک گربه‌ی گمشده، اولین جلد از مجموعه‌ی گزارش‌های نقطه‌ای کارآگاه پژمان نوشته‌ی لاله زارع با این پسربچه‌ی نابینای کارآگاه و رفیق شفیقش عسل کوچولو همراه می‌شویم و قدم به یکی از جنجالی‌ترین و هیجان‌انگیزترین پرونده‌های کارآگاهی می‌گذاریم.

گزارش‌های نقطه‌ای و پرونده‌های بنفش

داستان از یک صدای جیغ شروع می‌شود؛ یک جیغ بنفش تندوتیز که مثل نوک سوزن می‌خورد وسط کله‌ی برج بنفش. گربه‌ی خانم سوزن، یعنی حَنا، ناپدید شده! یک گربه‌ی خپلِ نرمالو، با موهایی که از بس می‌ریزد، برای پاک‌کردنش یک غلتک مخصوص لازم است! گربه از پنجره پریده، روی سقف ماشین آقای فولادزره، یک گلدان هم انداخته پایین… و حالا آب شده و رفته توی زمین. از همین‌جاست که مأموریت کارآگاه پژمان و دستیارش آغاز می‌شود و عملیات پیدا کردن این گربه‌ی نازنازی کلید می‌خورد.

پژمان با انگشت‌هایش سقف فرورفته‌ی ماشین را لمس می‌کند و چیزهایی از رد به جا مانده دستگیرش می‌شود. او از روی نفس‌ها و قدم‌ها، مظنون‌ها را یکی‌یکی می‌سنجد، از آقای وایتکس عطسه‌دار تا نگهبان مشکوکی که فیلم دوربین‌ها را قایم کرده؛ از عسل که گاهی رفتارهای عجیب دارد، تا خانم عقاب که سایه‌اش پهن می‌شود روی سر آدم‌ها. هر سرنخ با یک گزارش نقطه‌ای ثبت می‌شود؛ با خط بریلی که آخر داستان، خوانندگان کتاب هم یاد می‌گیرند چطور بخوانندش.

این کتاب از آن داستان‌هایی‌ست که هم دوستی دارد، هم خنده، هم بغض. نویسنده با ظرافتی دلنشین، دنیای یک کودک نابینا را طوری روایت کرده که نه ترحم دارد، نه اغراق؛ فقط یک نگاه تازه و گرم است به اینکه چطور می‌شود دنیا را بدون چشم هم دید؛ از راه صدا، بو، لمس، و کمی تخیل.

این کتاب برای بچه‌هایی‌ست که عاشق معما و هیجان‌اند، برای بزرگ‌ترهایی که دلشان یک قصه‌ی صمیمی می‌خواهد و برای هر کسی که دوست دارد چشم‌هایش را ببندد و دنیا را کمی جور دیگر ببیند. کارآگاه پژمان از نشر هوپا هم بامزه و شیرین است، هم پر از ماجرا و رمزوراز و خیلی زود تبدیل می‌شود به یکی از دوست‌داشتنی‌ترین کارآگاه‌های کودکی شما.

کتاب یک گربه‌ی گمشده برای شما مناسب است اگر

• در رده‌ی 9 تا 11 سال هستید و دنبال یک داستان پرهیجان و بامزه‌اید.
• به داستان‌های معمایی و کارآگاهی علاقه دارید و از پیدا کردن سرنخ‌ها لذت می‌برید.
• دلتان می‌خواهد دنیای یک کودک نابینا را با همه‌ی حس‌های قوی و متفاوتش بشناسید.
• به داستان‌هایی علاقه دارید که هم بامزه‌اند، هم احساسی، هم پر از رمز و راز.
• عاشق گربه‌ها هستید یا حتی از آن‌ها خوشتان نمی‌آید.
• دوست دارید در کنار هیجان و ماجراجویی، درباره‌ی دوستی، گوش‌دادن، تفاوت‌ها و مهربانی هم چیزهایی بخوانید.
• بدتان نمی‌آید با دو تا بچه‌ی بامزه که یکی‌شان نابیناست، در یک مأموریت مخفی پرماجرا همراه شوید.

در بخشی از کتاب یک گربه‌ی گمشده: کتاب اول مجموعه گزارش‌های نقطه‌ای کارآگاه پژمان می‌خوانیم

این صدای آسانسور قراضه‌ی ساختمان بود. درش باز شد و صدای پا آمد.

آقای فولادزره بود. این اسم واقعی‌اش است. وقتی باباجون گفت «فولادزره» یعنی آدم جدی و قوی و خشن، عسل با ته آرنجش زد به پهلوی من و این یعنی ای‌ول! اسم رمزی‌اش همین باشد.

صدای دامب‌دامب پاهای آقای فولادزره پشت در خانه‌ی خانم سوزن تمام شد. بعد صدای گرومب‌گرومب آمد. معلوم بود آقای فولادزره عصبانی است. در باز شد و خانم سوزن گفت: «چه خبره؟»

صدای تیزش، غمگین و لرزان بود، مثل سوزنی کج‌ومعوج. آقای فولادزره گفت: «خانم محترم، اون گربه‌ی چاق و بی‌ریختت کجاست؟»

خانم سوزن گفت: «حنا؟ نمی‌دونم. شما دیدینش؟»

آقای فولادزره گفت:

«نه خیررررر! ولی یه گلدون رو انداخته روی سقف ماشینم. سقف ماشین اندازه‌ی... اندازه‌ی... سقف ماشینم داغون شده.»