معرفی و دانلود کتاب تکاور دهه نودی

معرفی کتاب تکاور دهه نودی

محمد رسول دهقانی، عرفان محمدیان، سعید عین آبادی، سبحان جباران، محمد متین دهنوی، نویسندگان دهه نودی کتاب تکاور دهه نودی تلاش کرده‌اند برای دوستان و همفکران خود اثری منتشر کنند که در آن همان نگاه قدیمی همفکران آن‌ها ارائه شده است. محتوایی که در این کتاب خواهید خواند همان مواردی است که بعد از انقلاب مقدس اسلامی شاهدش بوده‌ایم، اما این بار از زبان نوجوانانی که هنوز راه درازی دارند.

درباره‌ی کتاب تکاور دهه نودی

کتاب تکاور دهه نودی نوشته‌ی محمد رسول دهقانی، عرفان محمدیان، سعید عین آبادی، سبحان جباران، محمد متین دهنوی همانطور که از اسمش هم پیداست کتابی است که در راستای اهداف انقلاب اسلامی از زبان نوجوانان همراستا با ارزش‌های انقلاب حرکت می‌کنند. شما در این کتاب شاهد مسائل روز از دیدگاه جوانان انقلابی هستید که در صدد پاسخ به سوالات دیگران هستند.

موضوعاتی که در این کتاب در قالب بخش‌هایی کوتاه آورده شده، همگی همان موضوعات مورد بحث در جامعه هستند. همان ماجراهایی که برای بسیاری از مردم به معنی مشکلات، ناتوانی‌ها و ضعف‌ها و برای عده‌ای نماد قدرت و اقتدار است. حال همه این توجیه‌ها که در جاهای مختلف دیگر هم می‌توانید ببینید و بشنوید در قالب چندین داستان کوتاه، در این کتاب آورده شده است.

نویسندگان دهه نودی این کتاب همچنان روی باورهای گذشته تاکید دارند و ارزش‌های خود را در قالب داستان‌هایی نه چندان دشوار به لحاظ معنایی، گرد هم آورده‌اند تا خوانندگان را توجیه کنند. این کتاب را انتشارات فروغ سیمرغ منتشر کرده است.

کتاب تکاور دهه نودی برای شما مناسب است اگر

• به ارزش‌های انقلاب اسلامی پایبند هستید و مایلید داستان‌هایی در این راستا مطالعه کنید.
• به داستان‌هایی با درون‌مایه‌ی انقلابی-مذهبی علاقه‌مند هستید.

در بخشی از کتاب تکاور دهه نودی می‌خوانیم

خیابان‌ها خیلی شلوغ بود، اصلاً نمی‌دانستم که این همه آدم در طول سال کجا بودند و چیکار می‌کردند. ماشین را پارک کردیم و راه افتادیم. وارد فروشگاه لباس شدیم. مادرم صدایم زد و گفت عماد عزیزم ببین این لباس‌ها کدامشان قشنگ است به مادرم گفتم مادر جان من امسال لباس لازم ندارم چون همین چند وقت پیش برایم لباس خریده‌اید مادرم گفت هرجور خودت می‌دانی پسرم اما بعد پشیمان نشوی که دیگر وقت نداریم که به خیابان بیاییم من گفتم چشم مادر جان اگر پشیمان شدم خودم یک کاریش می‌کنم شما نگران نباش ناگهان صدای جر و بحثی در فروشگاه بلند شد مردی به دوستش می‌گفت تو که آنقدر هوای دولت را داری و همه جا از دولت دفاع می‌کنی خوب دولت هم باید هوای تو را داشته باشد و نه اینکه هوای فلسطین و لبنان را داشته باشد. اصلاً ما آنقدر در کشور خودمان فقیر داریم به جای اینکه دولت به فلسطین و لبنان کمک کند به فقرا برسد‌. من از پدر و مادرم اجازه گرفتم که بروم و جواب آن مرد را بدهم پدر و مادرم گفتن برو پسرم ولی زود برگرد و مواظب خودت باش من به سمت آن دو مرد راه افتادم به آنجا که رسیدم دیدم دوست آن مرد جوابی برای حرف دوستش ندارد و من من می‌کند من گفتم آقا اگر اجازه هست من جواب شما را بدم. مرد با حالت غرور گفت: بگو ببینم!

من گفتم اولا بودجه رفاهی از بودجه نظامی جداست خرج نظامی نمی‌شود دوما کمک به آنها در واقع کمک به امنیت خودمان است چون آنها خط مقدم و خاکریز ما هستند ما در زمین همسایه می‌جنگیم تا به زمین ما نرسند مهم‌ترین نکته خیلی از فقرای کشور حاضر نیستند که کار کنند در حالی که در کشورمان کمیته و بهزیستی داریم اگر اقدام کنند می‌توانند ماهیانه مبلغی را دریافت کنند فقیر نمی‌مانند. مرد که معلوم بود که قانع شده، تشکر کرد و بهم گفت اسم شما چیه من گفتم عماد مرد گفت عماد هر کدام از لباس‌ها را که می‌خواهی برای خودت بردار و این عیدی من به تو است.

فهرست مطالب کتاب

مقدمه‌ای بر کتاب "تکاور ده‌نودی”
فصل اول
داستان اول: ترکیه‌ای‌ها محروم‌ترند یا حاجی‌ها
داستان دوم: نیازمندان ایران یا مهمانان خدا
داستان سوم: عیدی غیر منتظره
داستان چهارم: سروش ناراضی و پاسخ آتشین عماد
داستان پنجم: کلاس تاریخ و یک سوال انفجاری
فصل دوم
داستان اول: چالش نیمه شب عماد
داستان دوم: از سرود ملی تا نماز
داستان سوم: سوغاتی مشهد و یک درس بزرگ
داستان چهارم: زنده باد ایران
داستان پنجم: نهنگ‌های اروپا و گوسفندان قربانی
فصل سوم
داستان اول: از دندان درد تا درد دین
داستان دوم: از اروپا تا ایران
داستان سوم: نه کرونا نه سرطان
داستان چهارم: لبوی داغ
داستان پنجم: مرگ موش
فصل چهارم
داستان اول: عماد و مهیار
داستان دوم: از خودکار تا گوشت
داستان سوم: مناظره شبانه
داستان چهارم: کوه‌نوردی فکری
داستان پنجم: فرار یا فداکاری
فصل پنجم
داستان اول: اگر خانواده نبودند
داستان دوم: یک لقمه حرف حساب
داستان سوم: تشنه اما استوار
داستان چهارم: قند و عسل اربعین
داستان پنجم: اشک مؤمن نه اشک تمساح
فصل ششم
منبع