معرفی و دانلود کتاب راه جزیره‌ی گنج

معرفی کتاب راه جزیره‌ی گنج

ماتیلدا و پدرش باهم تفاوت‌های بسیاری دارند؛ با وجود این، در کنار هم حسابی خوش می‌گذرانند. این دو یار همیشگی، باهم وارد یک ماجراجویی جذاب می‌شوند؛ یافتن گنج در یک جزیره! این خلاصه‌ی کتاب راه جزیره‌ی گنج است. یک داستان مصور آموزنده به قلم زیبا و تصویرگری خلاقانه‌ی لیزی استوارت که برای ذهن‌های کنجکاو و قلب‌های کوچک کودکان، بسیار شیرین و دل‌پذیر است.

درباره‌ی کتاب راه جزیره‌ی گنج

لیزی استوارت (Lizzy Stewart) با نگارش و تصویرسازی داستان کودکانه‌ی راه جزیره‌ی گنج (The Way To Treasure Island)، درس بزرگی را به مخاطبان کوچک خود می‌آموزد. اینکه افراد با ویژگی‌های مختلفی خلق شده‌اند و پذیرش تفاوت‌های فردی، دوستی‌هایی پایدار می‌سازد. ماتیلدا کوچولو، دختری منظم و خوش‌رفتار است. او همیشه از بودن در کنار پدرش لذت می‌برد و حالا می‌خواهد همراه پدرش یک ماجراجویی جذاب را تجربه کند.

پدر و دختر؛ بامزه‌ترین جستجوگران گنج

لیزی استوارت با بهره‌گیری از طنزی ظریف، لحظات بامزه‌ای را به تصویر کشیده است که حتی بزرگسالان را نیز می‌خنداند. پدر و دختر در راه جزیره‌ی گنج همراه هم هستند؛ اما خدای من! این دو هیچ تفاهمی با هم ندارند. ماتیلدا به شدت قانونمند است و پدرش سر‌به‌هوا. پس از کلنجار بسیار برای انتخاب مسیر، سرانجام راهشان را از هم جدا می‌کنند. آن‌ها در تنهایی می‌فهمند که چقدر به هم نیاز دارند. پدر از اینکه به حرف‌های دختر فهمیده‌اش گوش نکرده، پشیمان می‌شود و ماتیلدا مدام با خودش تکرار می‌کند: «وقتی با هم هستیم، همیشه به ما خوش می‌گذرد.»

میترا نوحی جهرمی، کتاب داستان مصور راه جزیره‌ی گنج را به فارسی روان برگردانده و نشر برکه آن را چاپ و منتشر کرده است.

کتاب راه جزیره‌ی گنج برای شما مناسب است اگر

• به دنبال یک کتاب داستان آموزنده و هیجان‌انگیز برای کودکان 3 تا 9 سال هستید.
• می‌خواهید مفاهیمی مانند هم‌دلی، هم‌فکری و صبر را به کودکان خود بیاموزید.
• می‌خواهید یک داستان ماجراجویانه با تصاویر شاد و رنگی را به کودکان هدیه دهید.

در بخشی از کتاب راه جزیره‌ی گنج می‌خوانیم

موج غول‌پیکری ماتیلدا و پدرش را به ساحل جزیره‌ی گنج برد.
پدر جلبک دریایی را از لای موهایش درآورد و با خنده گفت: «شانس آوردیم.»
ماتیلدا که به نقشه نگاه می‌کرد، با بداخلاقی گفت: «دیگر نباید گم بشویم.»
وقتی از قایق پیاده شدند، ماتیلدا به راهی که به طرف کوه می‌رفت اشاره کرد و گفت: «از این طرف است.»
پدر گفت: «آن طرف؟ اما این یک راه خیلی جالب‌تر به نظر می‌رسد.»
ماتیلدا گفت: «نقشه می‌گوید که راه از این طرف است. پس من از این طرف می‌روم.»