معرفی و دانلود کتاب گرگی که در زمان سفر می‌کرد

معرفی کتاب گرگی که در زمان سفر می‌کرد

گرگ‌ها همیشه در کوچ و سفر هستند، البته معمولاً نه سفر در زمان! اوریان للمان در کتاب گرگی که در زمان سفر می‌کرد تصورات ما را درباره‌ی این موجودات خاکستری زیرورو خواهد کرد. گرگ بامزه‌ی این داستان کودکانه، از ماجراجویی دست برنمی‌دارد. او در آخرین بریزوبپاش‌های خانه‌اش به یک کتاب عجیب رسیده؛ کتابی که ادعا می‌کند شما را راهی سفر در تاریخ خواهد کرد.

درباره‌ی کتاب گرگی که در زمان سفر می‌کرد

گرگ‌ها نمی‌توانند یکجا آرام بنشینند؛ بیشتر آن‌ها دنبال‌بازی با گوسفندها را ترجیح می‌دهند. اما آرام و قرار نداشتن قهرمان کتاب گرگی که در زمان سفر می‌کرد (Le loup qui voyageait dans le temps) علت دیگری دارد! اوریان للمان (Orianne Lallemand) نویسنده‌ی داستان‌های خنده‌دار و خالق ماجرای گرگی است که اگر یک لحظه هم بیکار بنشیند، حوصله‌اش مثل دیگ شیر سرریز می‌شود.

وقت خانه‌تکانی است! گرگ کوچولو آمده تا به انباری سری بزند و لابه‌لای وسایل کهنه‌ی آن سرکی بکشد. اغلب این اسباب و اثاثیه را سال‌هاست که ندیده. مثلاً آن کتاب قدیمی را که با جلد درخشان خود یک گوشه خاک می‌خورد. البته در این مرحله از قصه، گرگ هنوز نمی‌داند که گشودن این کتاب عجیب پای او را به چه ماجرایی باز خواهد کرد.

مراقب باشید! این کتاب می‌تواند شما را به تونل زمان بفرستد. می‌دانید که سفر به گذشته شبیه به سفر به پاریس یا لندن نیست. بسیاری از کسانی که راهی این ماجراجویی می‌شوند، سر از ناکجاآباد درمی‌آورند. با تمام این توصیه و اخطارها، راوی داستان گرگی که در زمان سفر می‌کرد، تصمیم می‌گیرد کتاب را باز کند و راهی یک گشت‌وگذار تازه شود. شما چطور؟ برای تماشای دایناسورها و ارابه‌سواری با رومیان باستان و قدم زدن در کاخ ورسای آماده هستید؟ پیشنهاد می‌کنیم این داستان سراسر رنگ و شادی و خنده را از دست ندهید.

این کتاب با تلاش نشر برکه آبی و ترجمه‌ای از کتایون مهرآبادی به دست شما می‌رسد.

کتاب گرگی که در زمان سفر می‌کرد برای شما مناسب است اگر

• می‌خواهید فرزندان خود را با خواندن یک داستان شاد و آموزنده و درعین‌حال سرگرم‌کننده، خوشحال کنید.
• به دنبال یک ماجرای آموزنده با موضوع آشنایی با تاریخ برای کودکان 3 تا 8 سال هستید.

در بخشی از کتاب گرگی که در زمان سفر می‌کرد می‌خوانیم

گرگه از صخره بالا رفت تا نگاهی به دوروبر بیندازد.
ولی... آخ، صخره از زمین کنده شد.
داد زد: «کمک!»
صدای کلفتی گفت:
«به دوره‌ی دایناسورها خوش آمدی. می‌خواهید یک دور بزنی؟»
گرگه نگاهی به زیر خودش انداخت.
باورش نمی‌شد؛ روی سر یک دیپلودوک نشسته بود!