معرفی و دانلود کتاب افسانه‌های ازوپ 9

معرفی کتاب افسانه‌های ازوپ 9

کتاب افسانه‌های ازوپ 9 نهمین مجلد از مجموعه‌ی «افسانه‌های ازوپ» نشر برکه‌ی آبی است. این کتاب شامل سه قصه از داستان‌سرای کهن یونانی، ازوپ است که توسط گروه ادبی گریباودو بازنویسی شده. بچه‌ها از خلال این سه قصه، سازگاری، راست‌گویی و آینده‌نگری را یاد می‌گیرند.

درباره‌ی کتاب افسانه‌های ازوپ 9

قصه و بازی همیشه بهترین راه‌ها برای آموزش به بچه‌ها هستند. شما به‌عنوان والدین یا مربی، می‌توانید مهم‌ترین درس‌های زندگی را با قصه به بچه‌ها یاد بدهید و کاری کنید که این درس‌ها تا همیشه در ذهنشان ماندگار شوند. قصه‌های ازوپ (Aesop) داستان‌سرای قدیمی یونانی از همان دسته داستان‌هایی هستند که در عین سرگرم‌کننده بودن، عمیق‌ترین مفاهیم اخلاقی را به بچه‌ها یاد می‌دهند. نشر برکه‌ی آبی این قصه‌ها را در قالب مجموعه‌ی «افسانه‌های ازوپ» منتشر کرده. مهم‌ترین ویژگی این مجموعه این است که گروه ادبی گریباودو آن‌ها را بازنویسی نموده و بدین ترتیب، این قصه‌ها برای مخاطب کم‌سن‌وسال امروزی هم خواندنی و جذاب شده‌اند.

کتاب افسانه‌های ازوپ 9، نهمین مجلد از این مجموعه است. این کتاب با سه قصه‌ی «گراز و روباه»، «خفاش و راسوها» و «موش کور و مادرش»، سازگاری، راست‌گویی و آینده‌نگری را به بچه‌ها یاد می‌دهد.

در قصه‌ی گراز و روباه، ماجرای روزی را می‌شنویم که روباه در جنگل، به گرازی برخورد که داشت در خلوت و تنهایی، دندان‌هایش را با تنه‌ی درخت تیز می‌کرد. روباه که کنجکاو شده بود، به آرامی نزدیک گراز رفت و از او پرسید چرا حالا که خطری او را تهدید نمی‌کند، در حال تیز کردن دندان‌هایش است؟ جوابی که گراز به روباه داد، تبدیل به یکی از مهم‌ترین درس‌هایی شد که روباه در زندگی‌اش یاد گرفته بود...

کتاب افسانه‌های ازوپ 9 کاری از انتشارات برکه‌ی آبی است. این کتاب را با ترجمه‌ی کتایون مهرآبادی در اختیار دارید.

کتاب افسانه‌های ازوپ 9 برای شما مناسب است اگر

• به دنبال کتاب داستانی مصور و آموزنده برای بچه‌های 7 تا 10 ساله هستید.
• مایلید کودکان را در برابر خطرات احتمالی ایمن کنید و به آن‌ها اهمیت چاره‌اندیشی، صداقت و انعطاف را یادآور شوید.

در بخشی از کتاب افسانه‌های ازوپ 9 می‌خوانیم

این را که موش‌های کور تقریباً چیزی نمی‌بینند، همه می‌دانند.
ولی گویا یک موش کور کوچک این موضوع را فراموش کرده بود.
او یک روز دوید به سوی مادرش و فریاد کشید:
«مادر! مادر! من می‌توانم ببینم!
من درختان و گل‌ها و پرندگان و بقیه‌ی چیزها را می‌بینم.»