نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی انک - اولریکه کولب
3.7
53 رای
مرتبسازی: پیشفرض
maniya
۱۴۰۳/۱۱/۲۴
00
داستان در مورد دختری هست که از خاطرات کودکیاش تعریف میکرد اینکه او و خواهر کوچکش مردی به نام اونک را بسیار دوست داشتند. اونگ از اقوام آنها بود و بسیار مهربان بود بیشتر جشنها کریسمسها پیش آنها بود و به آنها هدیه میداد. یک بار یک قلمدان با حرف اول اسمش به او داده بود او کچل بود. او برای آنها شیرین کاری میکرد اینکه چگونه با دست راه برویم یا گوشهایش را تکان میداد. با ماشین قراضهاش آنها را به گشت و گذار تفریح میبرد. او جراح بود و یک بار عمل آپاندیس او را انجام داد. او در بیمارستان غرق در کارش بود و سالها بعد که دختر بزرگ شد و ازدواج کرد و بچهدار شد. آنک دیگر پیر شده بود اودیگر مثل قبل به آنها سر نمیزد اما روزی از طرف او نامه به دستش رسید که در آن نوشته بود که قرار است عمل شود و از آنها خواست که به عیادت او بروند و از او مراقبت کنند دختر برخلاف میل باطنی با خواهرش به آن جا رفتن. اون که دیگه بد اخلاق شده بود و مثل قبل نبود او در تمام این سالها توانسته بود با کسی ازدواج کند و تنها زندگی میکرد. پس از عمل کمی بهبود یافت اما روزی بر اثر سکته قلبی مرد. آنها تمام وسایل او را گشتند تا نشانی از کسی یا چیزی یا عزیزی پیدا کند اما هیچ چیز نبود.
این کتاب دربارهی جراحیست که تنها زندگی میکند، رفتارهای عجیبی دارد، اما در عین حال بسیار مهربان و خونگرم است. من ارتباط صمیمانهی او با خانوادهی شخصیت راوی را دوست داشتم، اما مشخص نشد که به چه علت این رابطه به هم خورد. البته رفتارهای انک قابل پیشبینی نبود و همین وضیت روانی نامتعادل وی میتواند دلیل آن باشد. در هر صورت، شخصیت انک برای راوی قصه شخص تاثیرگذاری بوده و این تاثیر به خوبی در داستان مشهود است. عشق سادهی دوران کودکی، هدایا، خاطرات و شیرینکاریهای انک، کنار او بودن در هنگام بیماری... همه و همه ردپاهای واضحی از انک دارند. اما با وجود برونگرایی و مهربانی، او هرگز نتوانسته بود با کسی ارتباط عاشقانه برقرار کند و در پایان عمر هم در تنهایی مرد. بدون هیچ عکس یادگاری، وصیتنامه یا اثری از حضور یک شخص در زندگیش..
داستان حول شخصیت انک میچرخید با روایت بانویی که از کودکی تا بزرگسالی کمابیش در جریان زندگی و مرگ او بود. انک جراحی بود در قالب دوست خانوادگی. بانوی راوی شخصیت انک را دوست داشتنی میدید بجز کنشی نا معلوم که او با مادر خانواده داشت که باعث جداییش از خانواده نامبرده شدکه شاید دلیل روانپریشی او بود. آشناییش با زن عادی و معمولی که از نظر خود جراح متفاوت و خاص بود بین راوی و انک فاصله انداخت تا دلیل مرگ آنک در هالهای از ابهام با روانپریشی بسیار اتفاق بیوفتد.
داستان خیلی روان و بدون زوائد بود. اما برام گنگ موند که نویسنده میخواد اثرات مخرب جنگ رو گوشزد کنه؟ یا تنهایی خودخواسته یه آدم رو که خیلی هم تنها نبوده؟ یا نقد ورود به دنیای مدرن یا مهاجرت یا...؟ حداقل من اینطورم که باید نقد و بررسیاش رو بخونم تا بفهمم قضیه چی بوده
ضمنا خوانش بسیار خوبی داشت
ضمنا خوانش بسیار خوبی داشت
کتابی که بیانگر ارتباطات خانوادهای مسیحی با مردی تنهاست که ار اختلالات روانی رنج میبرد. صمیمیتی که به رویاپردازی دختر خانواده میرسد و سبب اشمئزاز مادر خانواده از این مرد میشود. اگرچه دختر خانواده تا آخر و در مراحل درمان مرد به او توجه و رسیدگی میکند. برای یکبار خواندن توصیه میکنم.