نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب صوتی انک

انک
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۱۱/۲۴
00
داستان در مورد دختری هست که از خاطرات کودکیاش تعریف میکرد اینکه او و خواهر کوچکش مردی به نام اونک را بسیار دوست داشتند. اونگ از اقوام آنها بود و بسیار مهربان بود بیشتر جشنها کریسمسها پیش آنها بود و به آنها هدیه میداد. یک بار یک قلمدان با حرف اول اسمش به او داده بود او کچل بود. او برای آنها شیرین کاری میکرد اینکه چگونه با دست راه برویم یا گوشهایش را تکان میداد. با ماشین قراضهاش آنها را به گشت و گذار تفریح میبرد. او جراح بود و یک بار عمل آپاندیس او را انجام داد. او در بیمارستان غرق در کارش بود و سالها بعد که دختر بزرگ شد و ازدواج کرد و بچهدار شد. آنک دیگر پیر شده بود اودیگر مثل قبل به آنها سر نمیزد اما روزی از طرف او نامه به دستش رسید که در آن نوشته بود که قرار است عمل شود و از آنها خواست که به عیادت او بروند و از او مراقبت کنند دختر برخلاف میل باطنی با خواهرش به آن جا رفتن. اون که دیگه بد اخلاق شده بود و مثل قبل نبود او در تمام این سالها توانسته بود با کسی ازدواج کند و تنها زندگی میکرد. پس از عمل کمی بهبود یافت اما روزی بر اثر سکته قلبی مرد. آنها تمام وسایل او را گشتند تا نشانی از کسی یا چیزی یا عزیزی پیدا کند اما هیچ چیز نبود.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.