نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی ساعت‌ها نمی‌میرند - سعید مبین شهیر

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
حسین نوری
۱۴۰۳/۰۱/۲۶
توصیف جزئیات خیلی قشنگی داره به همراه آرایه هایی که به جزئیات ساده اطراف احساس می بخشن، داستانی در مورد یک پسر که روزی تصمیمی می گیرد، تصمیمی تاثیرگرفته از شرایط و تجربیات پیشینش، ما آدما معمولا در مواجهه با بحران ها اولین مرحله ای که دچارش می شیم شک هست و انکار...، من به شخصه نمی تونم به اون پسر با اون تجربیاتی که داشت حق ندم چنین تصمیمی بگیره، با این حال ممکنه شخصی دیگه در همین موقعیت قرار بگیره و علاوه بر اینکه مثل این پسر برای تغییر شرایط اقدامی بکنه، اقدامش سنجیده تر باشه، گرچه شرایط باز هم روی فرد اثر خودش رو داره، نمودار کوبلر-راس نموداری برای نمایش رفتار انسان بعد از مواجهه با یک بحرانه، شاید اگه بتونیم این فرایند رو سریع تر طی کنیم بتونیم تو شرایط بحرانی اقدامات مفیدتری انجام بدیم از نظر من کانون فرهنگی چوک اجراهای صوتی خوبی داره و ویژگی داستان هایی که انتخاب میکنه اینه که قرار نیست آخرش لزوما خوش یا ناخوش باشه
احمد
۱۴۰۳/۰۱/۱۹
سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز داستان ساعت‌ها نمی‌میرند داستانی جالب و زیبا است و بیانگر این موضوع است که زمان را نمیشود به عقب برگرداند و گاهی اوقات باید تسلیم سرنوشت و تقدیر شد. توماس فکر میکند پدر و مادر بزرگش را دکتر کشته است و برای اینکه مادر بیمارش را برای زمان بیشتری داشته باشد باید ساعت دفتر کار دکتر را به عقب بکشد و زمانی که دکتر با دارو به بالین مادر توماس میرسد با بدن سرد او روبرو میشود البته دکتر میخواست زودتر به خانه‌ی مادر توماس برود ولی سربازی که مجروح شده بود و جانش در خطر بود باعث شد دکتر دیر به خانه‌ی آن‌ها برسد و بنابراین مادر توماس جانش را از دست داد. گاهی اوقات اتفاقات خارج از کنترل و توان ما هستند و جز پذیرش آن‌ها کاری از ما بر نمی‌آید. با تشکر از کتابراه و آرزوی موفقیت برای نویسنده و تشکر از اجرا کنندگان نقشها و تلاش بیشتر آن‌ها برای اجرای بهتر و تاثیر گذارتر نقشها. با تشکر و سپاس از برنامه کتابراه عزیز باسپاس
مهدیه
۱۴۰۳/۰۱/۰۱
زیبا و دلنشین بود اینکه اون شخصیت اصلی یعنی پسری کم سن مثل توماس و رویا هایی که هنوز به حقیقت نپیونده بودند. حقیقت اینه که برای رسیدن به رویایی بزرگ که هیچوقت نتونستیم بهش برسیم مثل بودن توماس کنار مادرش در شهربازی و تفریح..... ممکنه رویا هایی که بهش رسیدیم رو از بین ببریم واینکه زندگی همیشه در جریانه و ما نمیتونیم زمان رو عقب بندازیم بلکه باید از زمانی که داریم استفاده کنیم از دیدگاه من من حق رو به توماس میدم چون در سن کمش بین زندگی و رویایی که به زندگی نزدیک بود گیر افتاده بود نمیدنست دقیقا باید چی کار کنه رویایی که اون قرار بود بهش برسه یعنی زنده بودن مادرش از برخی ادم ها ادم مهربان و از برخی ادم بد و هیولا ساخته بود مثل دکتر مارتین از نظر اون دکتر مارتین زمان مرگ مادرش رو تععین می کرد اون فکر می کرد اگه تمام ساعت ها خراب بودند می تونست زمان بیشتری رو کنار مادرش بمونه اما نمیدونست که نمیتونه زمان رو متوقف کنه!!
اعظم منصوری
۱۴۰۲/۰۷/۲۰
داستان ساعتها نمی‌میرند داستانی جالب و زیبا است و بیانگر این موضوع است که زمان را نمیشود به عقب برگرداند و گاهی اوقات باید تسلیم سرنوشت و تقدیر شد. توماس فکر میکند پدر و مادر بزرگش را دکتر کشته است و برای اینکه مادر بیمارش را برای زمان بیشتری داشته باشد باید ساعت دفتر کار دکتر را به عقب بکشد و زمانی که دکتر با دارو به بالین مادر توماس میرسد با بدن سرد او روبرو میشود البته دکتر میخواست زودتر به خانه‌ی مادر توماس برود ولی سربازی که مجروح شده بود و جانش در خطر بود باعث شد دکتر دیر به خانه‌ی آن‌ها برسد و بنابراین مادر توماس جانش را از دست داد. گاهی اوقات اتفاقات خارج از کنترل و توان ما هستند و جز پذیرش آن‌ها کاری از ما بر نمی‌آید. با تشکر از کتابراه و آرزوی موفقیت برای نویسنده و تشکر از اجرا کنندگان نقشها و تلاش بیشتر آن‌ها برای اجرای بهتر و تاثیر گذارتر نقشها.
شکوفه امیری
۱۴۰۱/۱۱/۰۸
درود بر شما، درکتاب صوتی ساعت‌ها نمی‌میرند، همانطور که از اسمش پیداست، زمان هرگز نمی‌ایستد، زندگی همیشه رو به جلو حرکت می‌کند. حتی اگر ساعت‌ها را دستکاری کنیم، نه به عقب میروند نه می‌ایستند، همیشه حال را به ما نشان می‌دهد، پس بنابراین ما باید قدر ثانیه به ثانیه زندگیمان و آینده‌ای که پیش روی ماست را بدانیم، فکر نکنیم زمان برای ما می‌ایستد تا بتوانیم از لحظات لذت یبریم یا خردمند شویم.
شاید با عقب کشیدن ساعت پزشک، امید پسربه زنده ماندن تنها عزیزش بیشتر میشد، ولی زمان حقیقی در گذر بود، بنابراین نتیجه میگیریم بعضی اوقات بهتر است صبوری کنیم، حتی اگر برای ما دشوار باشد، چون ممکن است زندگی مان تقدیر دیگری داشته باشد،
کتاب بسیار جالب بود ممنون از نویسنده که همچین ابتکاری به خرج داد و این کتاب خلق کرد ولی گویندگان بسیار ضعیف اجرا کردند متاسفانه صدا‌ها ازار دهنده بودند.
سمیرا ابراهیم پور
۱۴۰۲/۰۲/۱۴
کتاب صوتی ساعت‌ها نمیمیرند داستان پسر بچه‌ای است که مادرش بیمار و در استانه‌ی مرگ است. او قبلا پدر و مادربزرگ خود را نیز از دست داده است و گمان میبرد که دکترها باعث مرگ عزیزانش شده‌اند در ادامه او ساعت دکتر و گذر زمان را عامل از دست دادن عزیزانش میپندارد و به همین علت ارزوی مرگ ساعت هارا میکند. با عقب کشیدن ساعت دکتر میکوشد تا برای بودن در کنار مادرش زمان بخرد غافل از اینکه با فرار از گذر زمان نمیتوان از سرنوشت و تقدیر از پیش تعیین شده‌ی خود فرار کرد و این مفهومیست که نویسنده سعی در بیان ان دارد. نام کتاب نیز برگرفته از ارزوی پسر بچه برای مرگ ساعت‌ها و روایت داستان میباشد. از نکات مثبت داستان میتوان به توصیف‌ها و استعاره‌های زیبایی که برای وصف مناظر و صحنه‌ها استفاده شده اشاره کرد. گویندگی نیز در حد متوسط بوده و چندان جالب نبود.
ن د ا ز ر ن د ی
۱۴۰۱/۱۰/۱۶
نویسنده‌ای که داستان می‌نویسد شجاعت و تحمل بالایی دارد. داستان نویسی همان طور که زیبا و جذاب است، نقد و نظرات زیادی، نیز، به همراه دارد. یکی خوشش می‌آید و در روند داستان خودش را می‌یابد و دیگری دنیای قصه را نمی‌پسندد، کاملا شخصی و متناسب با زمانش. داستان معلوم بود که از نظر یک ایرانی، کاراکتر فرنگی را به عنوان قهرمان دارد و درد و غم پررنگ آن، گویای بیشتر این دلیل است. روایت با عقربه‌های ساعت زیباتر شد. میخواستم سه ستاره بدهم، ولی چون قصه است و جسارت نوشتن‌، چهار ستاره می‌دهم. آگاه باشید و موفق بزرگواران.
سما جعفری
۱۴۰۳/۰۸/۲۳
داستان خیلی زیبایی بود درباره این که زمان حرکتی رو به جلو داشته و نمیتوان آن را به میل خود تغییر داد. پسر کوچکی که فکر میکند دکتر هیچ کاری برای مادر بیمارش نمیکند و حتی او را خواهد کشت. به همین دلیل ساعت دکتر را کمی به عقب میکشد تا دکتر دیرتر به ملاقات مادرش بیاید. در حالی که دکتر داروی مادرش را در دست دارد، اما بخاطر کار این پسر، دیر میرسد و زن میمیرد.. خیلی برایم ناراحت کننده بود، اما خب آن پسربچه از روی علاقه و بچگیش این کار را کرد و دلش میخواست مادرش کمی بیشتر کنارش بماند.
فرییا جمالی
۱۴۰۲/۰۶/۲۲
ساعت‌ها نمی‌میرند داستان پسربچه‌ای غمگین که در رویاهای کودکانه‌اش میاندیشد اگر ساعت‌ها نبودند اگر ساعت‌ها می‌ایستادند زمان هم می‌ایستاد و او میتوانست بیشتر در کنار مادرش بماند اما افسوس که این خیالی بیش نبود. زمان در گذر است حتی اگر ساعت‌ها بایستند. اگر ساعت‌ها نباشند. زمان میگذرد عمر ما میگذرد‌ای کاش قدر لحظه لحظه‌های آن را بدانیم. و در حال با حالی خوش زندگی کنیم به دور از تشنج گذشته و نگرانی از آینده.
مهدی
۱۴۰۲/۰۱/۱۶
گویندگی داستان را دوست نداشتم. خیلی تصنعی بودند البته با تمرین میتونن یه گوینده خوب بشن ولی داستان قشنگی بود. اینکه ما بعضی وقتها همه تلاشمون را برای تغییر یه چیز میکنیم ولی در مقابل تقدیر نمی‌تونیم کاری کنیم و اون اتفاق میفته. البته آدم باید تلاشش را بکنه. خیلی وقتها هم تغییر حاصل میشه ولی در هر صورت باید نتیجه را به خدا سپرد و تسلیم مشیت الهی بود هرچند ممکنه سخت باشه.
ژیلا شجاعی
۱۴۰۱/۱۰/۰۹
گویندگی خیلی خیلی ضعیف و بدون هیچ احساسی
اما داستان جالبی بود واقعا وقتی زمان از دست بره برگشت پذیر نیست.
و یکی از زیبایی‌های داستان این بود که پر از تشبیهات ناب و زیبا بود بطور مثال کوه پر از برف را به بستنی سفید تشبیه کرده بود و سوز سرما را به تیری که در تن پسرک فرو می‌رفت خیلی عالی بود لذت بردم از این تشبیهات ناب
Az Ir
۱۴۰۲/۰۱/۱۱
این کتاب ۳۵ دقیقه‌ای با تشبیهات و استعاره‌های بسیار زیبا و به جا خیلی راحت افکار انسان را تحت تاثیر قرار میدهد. موضوع غم انگیز از دست دادن و عشق سرشار و دوست داشتن مادر و فرزند و پایانی که باور نمیکنی به تلخی زهر باشد، همه در کنار هم ارزش شنیدن این نوشته تحسین برانگیز را دو چندان میکند.
ناهید
۱۴۰۳/۰۱/۰۲
اوقات خوشی را برایتان تمنا دارم... امیدآنکه ساعات گذران، نه مانند ساعت داستان غم انگیز، بلکه لحظات شاد را برای شما نشان دهد.. داستان همراه با آرایه‌های زیباست. نوع گویندگی بر غم داستان می‌افزاید. اما من شخصا دلم میخواهد داستانهای شیرین و خوش را بشنوم و بخوانم. موفق باشید
مهدی عزتی
۱۴۰۲/۰۶/۲۷
پایان غم انگیزی داشت واقعا که نمیتوان با راه حل‌های ساختگی مشکلات را حل کرد
خلاصه:
پسری برای جلوگیری ازمرگ مادرش درساعت معین شده ساعت دکتر را به عقب میکشد و دکتر چون فکر میکند وقت دارد به بیمار دیگری رسیدگی‌ میکند و وقتی به خانه زن میرود متوجه همه چیز میشود
F.javan
۱۴۰۲/۰۲/۱۲
اوایل کتاب شبیه داستانهای بچگی بود یه مادر مریض و یه بچه تنها! ولی آخر داستان کلی حرف داشت. کلی درس داشت. جابجا کردن ساعت تو دنیای بچگی که شاید شبیه تصمیمات سطحی مون باشه! باعث شد اون اتفاقی که دوست نداشت بیفته. کتاب خوبی بود فقط باید تا آخرش بخونی تا نتیجه خوندنش و بفهمی
Elen
۱۴۰۳/۰۸/۰۹
داستان فقط در مورد اینکه گذر زمان تحت کنترل ما نیست بود، ولی پسر بچه داستان فکر میکرد اگه ساعت رو عقب کشه از اتفاقی که قراره بیوفته جلوگیری میکنه یا میتونه اون رو به تعویق بندازه! یه جاهایی استعاره‌های قشنگی به کار برده بود، گویندگی ضعیف بود
علی عامریون
۱۴۰۲/۰۲/۱۱
این کتاب طوری زمان رو برات به تصویر میکشه که بتونی هر ثانیه از زندگیتو حس کنی قدر وقتتو بدونی
به این نتیجه برسی که‌ی انتخاب اشتباه چقدر میتونه به زندگیت ضربه وارد کنه
و بزرگترین سرمایه ادم وقت و زمانشه پس باید بدونه داره کجا استفاده میکنه.
حسین خان
۱۴۰۱/۱۱/۰۹
داستان عالی بود با شروع و پایانی مناسب. مهارت داستان نویسی را نویسنده می‌داند. ایده جدیدی دنبال شد و خیلی نکته‌های ریزی داشت که هم فلسفی بودند هم روانشناختی بودند.
داستان خیلی عالی بود که به خاطرش صدای گوینده هارا فاکتور بگیریم.
Massi ,Ebi
۱۴۰۲/۰۱/۲۷
داستان خوب بود لذت بردم البته نه از غم داخل داستان بلکه از قلم نویسنده. غم داستان سادگی کودکی رو نشون میداد که برای نجات خانوادش دست به یه کار کودکانه میزنه اما متاسفانه تقدیر چیز دیگه‌ای براش رقم زده بوده
Zhilashoon
۱۴۰۱/۱۰/۰۹
تشبیه‌ها زیباترین تشبیهاتی بودن که میشد در داستان شنید. چرا این همه نقد میکنن گوینده هارو ولی همچنان هستن تو داستان ها؟ نثر داستان خیلی قویه و نویسنده مشخصه حرفه‌ای هست. من کیف کردم. دست مریزاد.
مانا
۱۴۰۲/۰۳/۱۵
کتاب صوتی ساعت‌ها نمی‌میرند موضوع جالبی داشت اینکه هر کاری بکنیم زمان نمی‌ایستد و به راه خودش ادامه میدهد این ما هستیم که در راه می‌مانیم کاش راوی بهتری برای این داستان انتخاب میشد. ممنون
...؟
۱۴۰۲/۰۱/۰۵
داستان عالی بود
و پیشنهاد میدم که حتما مطالعه کنید
این کتاب صوتی یاد می‌دهد که باید قدر هرلحظه را بدانیم و از ثانیه به ثانیه زندگی استفاده کنیم
چون هرگز نمی‌توان زمان به عقب برگرداند...
علیرضا
۱۴۰۱/۱۰/۰۹
داستان درجه یکه
همه چی عالیه و سر جاش هست
شخصیت به حد کافی توصیف شده
صحنه‌ها واقعیه و احساس میکنه آدم جای شخصیت اصلیه. یکی از بهترین داستان‌های عمرم بود از بس داستان چرت آدم میشنوه
Negin
۱۴۰۲/۱۰/۱۳
کتاب صوتی ساعت‌ها نمی‌میرند جالب نبود، خیلی راحت‌ی کودک رو قاتل جلوه داده بود و اینک اصلا صدا رو خوب کار نکرده بودن، صدای راوی مدام تغییر میکرد و همین باعث نارضایتی من شد
فریبا نوروزی
۱۴۰۲/۰۱/۲۱
این کتاب بسیار زیبا نادانی یک کودک و عشق به مادرش را نشان داده است برای من بسیار جالب و جذاب بود و فکر می‌کنم باید با کودکان صحبت شود تا فکرهای غلط خود را درست کنند
دیانا دیانتی
۱۴۰۱/۱۰/۱۰
و عقربه‌ها بی گناه محکوم شده بودند.
حکم مرگ را نیرویی قوی تر صادر کرده بود.
و داستان بسیار خوب بود منتظر سایر داستان‌های این نویسنده با استعداد هستم.
محمد علی فرهادی
۱۴۰۳/۰۴/۲۰
سلام ارایه‌های ادبی خوبی برای توصیف کرده بود و به آدمی می‌گفت که قدر لحظات را بدانیم و بهترین استفاده را از روزگار ببریم زیرا وقتی گذشت دیگر برنمی‌گردد.
maniya
۱۴۰۳/۰۱/۱۸
پسری که میخواست با برگرداندن عقربه های ساعت مادر مریضش راکه در حال مرگ بود بیشتر زنده نگه دارد. داستان قشنگ بود ولی گویندگی صدا مبتدی و خیلی طبیعی نبود.
مهناز کیان مهر
۱۴۰۲/۰۷/۰۸
داستان تلاش معصومانه یک کودک برای نجات مادرش هست غافل از این سرنوشت را نمیشه تغییر داد. بیان داستان ساده و روان هست و کار گوینده‌ها هم بد نیست.
زهرا رفیعی
۱۴۰۱/۱۲/۱۹
دنیای کودکی و افکارش خیلی جالب است. داستان درباره پسری که سعی دارد مادرش را نجات دهد حتی با عقب کشیدن ساعت، زمان مرگ مادرش را به تعویق بیاندازد!
A.asgari
۱۴۰۱/۱۱/۳۰
ممنون از کتابراه و این داستان کوتاه
تشابه تشابها عالی بود
داستان در باره‌ی زمان بود
و مفهومش این بود زمان اگه از دست رفت هیچ جوری نمیشه برش گردوند
Sinaw /:
۱۴۰۱/۱۰/۰۷
از کانون چوک متشکرم
فضای برفی و حال و هوای کریسمس و محتوای غنی داستان عین کارتون‌ها میمونه. من پنج ستاره بهش میدم.
مرتضی ظهیری
۱۴۰۳/۰۷/۱۵
داستان کوتاه و ساده و پر از پند هست هر کاری کنیم نه زمان رو به عقب نمیتوان برگرداند پس باید نهایت استفاده رو کرد ممنون از کتابراه
اعظم عرب پور
۱۴۰۲/۱۰/۲۷
نکته جالبی داشت که برای من بارها اتفاق افتاده، این که صبور باشیم و عجله نکنیم، و بذاریم کائنات کار خودش رو بهترین نحو انجام بده.
منیژه پورمحمدی
۱۴۰۱/۱۱/۲۳
کاش راوی یه کم احساس چاشنی صدا می‌کرد. داستان سرشار از احساس بود، غم، اضطراب، ولی گوینده ساده وبی حس خوند، در کل داستان خوب وجالبی بود
خانوم راد
۱۴۰۱/۱۱/۱۶
واقعا صدای این گوینده اصلا خوب نیست.. ای کاش درانتخاب گوینده دقت بیشتری میشد. ‌.. اصلا نمیشه بااین صدا داستانها رو تاانتها گوش کرد
فاطمه کریم پور
۱۴۰۱/۱۱/۰۹
کتاب بسیارعالی بودکلاتک تک کتابای این کتابراهه بی نظیرن واقعادستتون دردنکنه. چقدفکرجالبی کردین براهمچین روش فرهنگ کتابخوانی. تشکرفراوان
ghazale rafeie
۱۴۰۳/۰۱/۱۴
اجرا خوب بود موضوع هم خیلی قشنگ نشون میداد جهل ماها باعث دردسر و مشکلاتمونه و عدم تمرکز بر یادگیری و برطرف کردن جهل
حسین رومنجانی
۱۴۰۲/۰۶/۱۸
بیانی شیوا از بعضی امور تلخ زندگی که واقعا از دست ما خارج شده، با کمی تفکر در زوایای دنیا، و صداقت کودکانه. خوب بود
ژینو شامحمدی
۱۴۰۱/۱۰/۱۲
نکته بین، استفاده از کلمان تکان دهنده، جمله‌های برجسته، شخصیت بخشی مناسب و پایانی غمناک... عالی بود
ا.رمضانی
۱۴۰۱/۱۰/۰۵
داستان عالی بود. صحنه‌ها احساسی بودند. وقتی فهمیدم توماس چه می‌کند خیلی ناراحت شدم.
ه سرفراز
۱۴۰۲/۰۸/۲۷
کاش میشد بانگه داشتن ساعت زمان رو هم نگه داشت وجلو اتفاقات ناگوار رو گرفت. کتاب خوبی بودوغم انگیز
mahboobeh.gh64
۱۴۰۲/۰۶/۱۹
خوندشون واقعا بده هیچ حسی در خوندنشون نیست فقط از روی کتاب دارن طوطی وار میخونن
فرزانه
۱۴۰۲/۰۳/۱۹
خیلی معمولی بود. خیلی خوشم نیومد هم قلم نویسنده هم موضوع. کتابخوان هم خیلی جالب نبود
افسون
۱۴۰۲/۰۱/۲۶
داستانی درام در مورد پسر بچه‌ای که سعی دارد مادر خود را با افکار کودکانه نجات دهد
اتنا کاربخش
۱۴۰۱/۱۰/۰۷
برای توماس ناراحت شدم
داستان خوب بود بد نبود نمیدونم چرا من صدای گوینده رو دوست ندارم
شکوفه عوض پور
۱۴۰۱/۱۰/۰۶
داستان جالبی بوود و لحظات احساسی زیادی داشت
فائزه
۱۴۰۳/۰۲/۱۵
جالب بود. گاهی وقت‌ها راه گریزی نیست و باید تسلیم سرنوشت بود.
مرتضی غفاری
۱۴۰۳/۰۱/۰۳
صدای خواننده کتاب بقدری مزخرف بود که منصرف شدم از گوش دادن.
❤️زهرا_ محمدی ❤️
۱۴۰۲/۱۰/۰۷
خوب بود ولی اصلا خوشم از صدای اون پیرمرد و پسر بچه نمی‌یاد.. ااااااه
1 2 >>