نقد، بررسی و نظرات کتاب همین حوالی - جومپا لاهیری
مرتبسازی: پیشفرض
نرگس گیلانی
۱۴۰۳/۱۰/۲۷
00
کناب خوبی بود گویی دفتر خاطرات راوی را می خواندم البته هیچوقت در سراسر کتاب دوست نداشتم جای راوی باشم و احساس می کنم در عین حال که قلم لطیف و زیبایی داشتند اما در آخر هر بخش احساس غم و حسرت را در نوشته هایشان حس میکردماینکه عمیقا به اطرافت بنگری و آن را توصیف کنی طوری که احساساتت را در آن بگنجانی زیباست اما در کل نگاه نویسنده برایم تداعی کننده یک زن غمگین، تنها، درونگرا و منزوی بودزنی که سرزندگی را می فهمید اما در خودش نداشت فقط آن را حتی میتوانست در چهره پیرزنی که با یک عینک دودی بزرگ و دو لوله بزرگ به بدنش آویزان است و قدم از قدم نمیتواند بردارد تشخیص دهد!!! راستش این قسمت برایم یه کم درکش ثقیل بود! مشابه این تناقضات را در جاهای دیگری از کتاب خواندم و بنابر همین تناقضات احساس میکنم نقص هایی وجود دارد که سعی در کامل کردن یا از بین بردن آن نشده استدر کل دلم میخواست با دقت بیشتری بخوانم و این تناقضات را بیشتر پیدا کنم و شاید بتوانم درک کنم علتش چیست؟ در جایی دیگر نویسنده از رابطه با مردی متاهل بدون نشانی و البته نافرجام صحبت کرده، و باز هم برایم سوال بود که اشاره به این خاطره، با چه ذهنیتی عنوان شده بود در هیچ سطری نمیشد احساسات نویسنده را تشخیص داد! پشیمانی؟ دلتنگی؟ در نهایت میتوان گفت نویسنده یا راوی یا شخصی که داستانش را در قالب خاطرات درهم و برهم تعریف کرده از خودش راضی بود گرچه آدمهای اطرافش، شادی هایشان، مراسم هایشان و... برایش قابل تحمل نبودند.