نقد، بررسی و نظرات کتاب جنگجوی عشق - گلنن دویل ملتن
مرتبسازی: پیشفرض
Debora
۱۴۰۲/۰۶/۱۵
00
اگر میخواید احساسات صادقانه آدمی فارغ از نژاد و ملیت را بخوانید این کتاب مخصوص شماست. از نظر بیان احساسات در کلمات واقعا قوی و شیوا بود. داستان از اول تا تقریبا دو بخش مانده به آخر عالی بود. اما به نظرم اگر کتاب بعد از رسیدن این زنو شوهر به تفاهم تمام میشد بهتر بود. چون من انتظار نداشتم وقتی برای سخنرانی درباره چاپ کتابش به یک کنفرانس میره بعد دو بخش دیگه درباره داستان ادامه داشته باشه. خب اگر کتاب چاپ شده پس دو فصل اخر کی و چطور به کتاب اضافه شده! به نظرم یکم زیادی بعضی جاها کِش داده بود گاهی خسته کننده میشد از بس درباره فکرو خیالات تو سرش حرف میزد. و یکم زیادی آخرهای داستان فضا رو رواحانی و معنوی کرده بود. اگر فقط آخرهای کتابو میخوندم فکر میکردم نویسنده مسلمونه! و یکم به نظرم زیادی تو زندگیش به همه چیز گیر میداد. انگار در هر برهه از سن و زندگیش دنبال بهانه بود که زندگی عادیشو کنار بزاره. انگار حوصله زندگی نداشت. لوس بود. انگار خوشی زده بود زیر دلش. چون همه چی داشت. و یک شوهر احمق که به هر ساز اون میرقصید. یک جور خوددرگیری مزمن داشت. افسردگی یا روانپریشی که هرزگاهی درگیرش میشد. در کل من فقط از نوع متفاوت بیان احساسات درونیش خوشم اومد نه از شخصیت داستان یا داستان زندگیش.
واقعاً شجاعت میخواد که بیای صادقانه و بدون سانسور، داستان زندگیت رو با همهی فراز و فرودهایی که داشته و همهی اشتباههایی که مرتکب شدی، تبدیل به یه کتاب کنی تا میلیونها انسان بخوننش!
خیلی حس خوبی داشت که دیدم یه نفر اینجوری داره برای یه زندگی حقیقی میجنگه، که سعی میکنه از اشتباهاش درس بگیره، که وقتی همه چیز سخت و طاقت فرسا شد، به جای جا زدن سعی کنه اوضاع رو بهبود ببخشه، که تا ابد از کسی که بهش بدی کرده، بدش نیاد و سعی کنه بهش فرصت بده و بفهمه چرا این کار رو کرده، که دنبال حقیقت باشه، که تو یه سری چیزا که بهش پی میبره اشتباهه، تجدیدنظر کنه، که اگه میبینه از پس خیلی چیزا برنمیاد از بقیه کمک بگیره (رفتن به تراپی)، که به معنی درد و رنج فکر کنه و بفهمه فلسفهاش چیه، که دنبال خدای حقیقی بگرده و بهش نزدیکتر بشه و...
به نظر من قهرمان این کتاب، صرفاً گلنن نیست؛ کریگ هم بی شک قهرمانه. توی این داستان، فقط یه جنگجو نیست، بلکه دو تا جنگجوست!
در ضمن، ترجمه هم کاملاً روانه...
خیلی حس خوبی داشت که دیدم یه نفر اینجوری داره برای یه زندگی حقیقی میجنگه، که سعی میکنه از اشتباهاش درس بگیره، که وقتی همه چیز سخت و طاقت فرسا شد، به جای جا زدن سعی کنه اوضاع رو بهبود ببخشه، که تا ابد از کسی که بهش بدی کرده، بدش نیاد و سعی کنه بهش فرصت بده و بفهمه چرا این کار رو کرده، که دنبال حقیقت باشه، که تو یه سری چیزا که بهش پی میبره اشتباهه، تجدیدنظر کنه، که اگه میبینه از پس خیلی چیزا برنمیاد از بقیه کمک بگیره (رفتن به تراپی)، که به معنی درد و رنج فکر کنه و بفهمه فلسفهاش چیه، که دنبال خدای حقیقی بگرده و بهش نزدیکتر بشه و...
به نظر من قهرمان این کتاب، صرفاً گلنن نیست؛ کریگ هم بی شک قهرمانه. توی این داستان، فقط یه جنگجو نیست، بلکه دو تا جنگجوست!
در ضمن، ترجمه هم کاملاً روانه...
من قبل از خوندن این داستان اول نظرات را خوندم. هشت تا نظر مثبت که توصیه به خوندن کتاب میکرد. چون توی سفرم تا صفحه 77 خوندم ولی هنوز به نظر بقیه دوستان نرسیدم. تا الان که نویسنده از خود واقعی نبودن دفاع کرده. از لودگیهای افراطی. از تکرارهای غلط که هربار خواسته درستش کنه اما بعد دیده همون طرز فکر اولش درست بودههههه. مجددا پشیمون میشه و این تسلسل تا روز ازدواجش ادامه داشته.
امیدوارم بقیه ماجرا جور دیگهای رقم بخوره. اگه این نظرم ثبت بشه حتماااا بعد از پایان متن نظرم را میذارم درباره قلم نویسنده و متن اون.
امیدوارم بقیه ماجرا جور دیگهای رقم بخوره. اگه این نظرم ثبت بشه حتماااا بعد از پایان متن نظرم را میذارم درباره قلم نویسنده و متن اون.
هدف از کتاب جنگجوی عشق؛رمز و راز رهایی است، نزدیکتر کردن تو به خودت و از نو بنا کردن رابطهی تو با خودت. جملاتی از کتاب: داشتن چیزی برای گفتن و نبودن کسی برای شنیدن خیلی وحشتناک است. اوج بیکسی است. فقط یک قهرمان وجود دارد، اگر درون قلبت راببینی دیگر لازم نیست از آنچه که"هستی" بترسی. با خواندن زندگینامه ی" گلنن دویل ملتن "، با مسیر زندگی خود همراه میشوی، سایه هایت را میشناسی و نقابهایی را که ناخواسته با خود حمل میکنی را درک میکنی، میپذیری و در نهایت شروع به اصلاح خود میکنی.
خیلی داستان جالبی داشت نه فقط از جهت عاشقانه بودنش بلکه از جنبه برقراری ارتباطی دوستانه با خدا؛ در بخشی از کتاب گلنن میگه:"اگر خدا جایی ست که ترس به آن راهی ندارد پس چرا یاد گرفتهام که از خدا بترسم؟؟حیرت زدهام از این خدا، از این عشق، اما نمیترسم. ترس و خدا دیگر هرگز باهم برایم معنایی نخواهند داشت... "
کتابی است که خواندنش رو به دیگران توصیه میکنم داستان زندگی نویسنده با قلمی روان واقع بینانه بدون پرده پوشی که نشان میدهد چگونه با وجود قرار گرفتن در بدترین شرایط و مشکلات با کمک خانواده وهمسر ونیروی اراده قوی وذهن تحلیل گرش به عشق و زندگی ایده ال نایل میشود.. بسیار تاثیر گذار وتفکر برانگیز.
واقعا عالی بود و تاثیر گذار و جنگ درون را بسیار عالی به رشته تحریر درآورد و کشمکشهایی که همه ما سالیان سال در وجود خودمان داریم اما قدرت شفاف ساختن آن حتی در خلوت خودمان را نداریم و این زمزمههای ذهن که همیشه در مغزمان وجود دارد مثل یک آکواریوم شلوغ و درهم و جنگ نفسانی را بسیار زیبا عنوان کردند عالی بود