واقعاً شجاعت میخواد که بیای صادقانه و بدون سانسور، داستان زندگیت رو با همهی فراز و فرودهایی که داشته و همهی اشتباههایی که مرتکب شدی، تبدیل به یه کتاب کنی تا میلیونها انسان بخوننش!
خیلی حس خوبی داشت که دیدم یه نفر اینجوری داره برای یه زندگی حقیقی میجنگه، که سعی میکنه از اشتباهاش درس بگیره، که وقتی همه چیز سخت و طاقت فرسا شد، به جای جا زدن سعی کنه اوضاع رو بهبود ببخشه، که تا ابد از کسی که بهش بدی کرده، بدش نیاد و سعی کنه بهش فرصت بده و بفهمه چرا این کار رو کرده، که دنبال حقیقت باشه، که تو یه سری چیزا که بهش پی میبره اشتباهه، تجدیدنظر کنه، که اگه میبینه از پس خیلی چیزا برنمیاد از بقیه کمک بگیره (رفتن به تراپی)، که به معنی درد و رنج فکر کنه و بفهمه فلسفهاش چیه، که دنبال خدای حقیقی بگرده و بهش نزدیکتر بشه و...
به نظر من قهرمان این کتاب، صرفاً گلنن نیست؛ کریگ هم بی شک قهرمانه. توی این داستان، فقط یه جنگجو نیست، بلکه دو تا جنگجوست!
در ضمن، ترجمه هم کاملاً روانه...
خیلی حس خوبی داشت که دیدم یه نفر اینجوری داره برای یه زندگی حقیقی میجنگه، که سعی میکنه از اشتباهاش درس بگیره، که وقتی همه چیز سخت و طاقت فرسا شد، به جای جا زدن سعی کنه اوضاع رو بهبود ببخشه، که تا ابد از کسی که بهش بدی کرده، بدش نیاد و سعی کنه بهش فرصت بده و بفهمه چرا این کار رو کرده، که دنبال حقیقت باشه، که تو یه سری چیزا که بهش پی میبره اشتباهه، تجدیدنظر کنه، که اگه میبینه از پس خیلی چیزا برنمیاد از بقیه کمک بگیره (رفتن به تراپی)، که به معنی درد و رنج فکر کنه و بفهمه فلسفهاش چیه، که دنبال خدای حقیقی بگرده و بهش نزدیکتر بشه و...
به نظر من قهرمان این کتاب، صرفاً گلنن نیست؛ کریگ هم بی شک قهرمانه. توی این داستان، فقط یه جنگجو نیست، بلکه دو تا جنگجوست!
در ضمن، ترجمه هم کاملاً روانه...