نقد، بررسی و نظرات خلاصه کتاب دور زدن آزاد! -
4.2
150 رای
مرتبسازی: پیشفرض
خلاصه کتابها را که میخوانید دنبال اصل مطلب و نکات مفیدی هستید که تیتروار و هلو بپر تو گلو برای شما باشند.
نمیدانم توقع از خلاصه کتاب برای دیگران واقعا چیست؟ اما در آموزشهای این اتفاق، تقریبا بیان شده که به اهم مطالب اشاره شود.
کتاب اینقدر از سوم شخص استفاده کرده است که گویی دارید پرونده کارآگاهی میخوانید و معما را رمزگشایی میکنید و در آخر همه هم از این دور زدن آزاد، راضی و شاد هستند. فکرکنم هرجا زندگی که باشید در حال دور زدن هستید؟!:)))
اینکه متوجه شدید راه اشتباه رفتید یا اصلا راه دیگری رفتید، حکایت این سده زندگی ما میماند. کیا تبدیل به چیا میشوند؟!
نمیدانم توقع از خلاصه کتاب برای دیگران واقعا چیست؟ اما در آموزشهای این اتفاق، تقریبا بیان شده که به اهم مطالب اشاره شود.
کتاب اینقدر از سوم شخص استفاده کرده است که گویی دارید پرونده کارآگاهی میخوانید و معما را رمزگشایی میکنید و در آخر همه هم از این دور زدن آزاد، راضی و شاد هستند. فکرکنم هرجا زندگی که باشید در حال دور زدن هستید؟!:)))
اینکه متوجه شدید راه اشتباه رفتید یا اصلا راه دیگری رفتید، حکایت این سده زندگی ما میماند. کیا تبدیل به چیا میشوند؟!
از عنوان کتاب که ذکر شده بود تجربههای آموزنده انتظار نوعی بیان مستند، ذکر هویت یا تجربههای تغییر مسیر مربوط به افراد مشهور و موفق میرفت، ولی عدم ذکر هویت افراد تجربه گر با عنوان کتاب دور از انتظار بود، هرچند این سبک که تجربههای انسانهای معمولی و ناشناس بود به نوعی جذاب و خواندنی و تاثیر گذار بود، اما گاهی حس تخیلی و ساختگی بودن داستانها رو میداد به من و از تاثیر گذاری اون کم میکرد، ولی در کل از مطالعه اون لذت بردم و برای من مفید بود، تشکر
کتاب خیلی خوبی بود بعد از دانلود یک سره خوندم تا تمام شد.... اگر شما هم در ادامه مسیری که توش هستید دچار تردید شدید و احساس میکنید که نیاز به دور زدن و تغییر مسیر دارید، این کتاب قطعا براتون مفید و کاربردیه و نخوندنش براتون گرون تموم میشه.
مخصوصا کسانی که از شغل یا رشته تحصیلیشون احساس رضایت ندارند و در انتخاب مسیر جدید دچار ترس و اضطراب هستند، این کتاب براشون مفید و جذاب خواهد بود.
مخصوصا کسانی که از شغل یا رشته تحصیلیشون احساس رضایت ندارند و در انتخاب مسیر جدید دچار ترس و اضطراب هستند، این کتاب براشون مفید و جذاب خواهد بود.
چیزی که من در این کتاب پسندیدم توصیف احساسات درون فردیه که راه اشتباهی رو انتخاب کرده و جالب اینجاس که با این همه حس بد که هر فرد تو راه اشتباه داره ذهن ما برای اینکه تغییر رو دوست نداره بازهم مارو گول میزنه ک تو راه درستی هستیم
و مورد بعدی هم اینکه کاملا میتونه بفهمونه که بجز برگشتن از راه اشتباه چاره دیگهای نداریم هر چقدر هم خودمون رو گول بزنیم که تو راه درستی هستیم و تغییر رو عقب بندازیم.
و مورد بعدی هم اینکه کاملا میتونه بفهمونه که بجز برگشتن از راه اشتباه چاره دیگهای نداریم هر چقدر هم خودمون رو گول بزنیم که تو راه درستی هستیم و تغییر رو عقب بندازیم.
موضوع خیلی خوبی داشت. ولی تصورم قبل از خواندن این کتاب این بود که قراره نویسنده تکنیکهایی رو به افرادی که قصد دارن راهشون رو عوض کنن یاد بده تا حسارت لازم برای تغییر رو پیدا کنن. ولی نویسنده به شرح چند داستان واقعی در مورد آدمهایی که در مرحلهای از زندگی نیاز به تغییر رو حس کردن و به قولی دور زدن و از راه جدیدی رو شروع کردن بسنده کرده. ولی در کل کتاب خوبی بود.
تجربه تغییر مسیر، احتمالی هست که در این دنیا برای خیلیها واجب و ضروری است.
من جهت گریز ناپذیری در زندگی خودم پیشبینی میکنم و این کتاب بسیار کمک میکند که این تغییر را آزادانه و با آرامش انجام دهم و از ناگزیر
بودن و افتادن در یک راه باطل به یک انتخاب آزاد
و آرامشی ساده دست یابم.
خدا حفظتون بکنه.
من جهت گریز ناپذیری در زندگی خودم پیشبینی میکنم و این کتاب بسیار کمک میکند که این تغییر را آزادانه و با آرامش انجام دهم و از ناگزیر
بودن و افتادن در یک راه باطل به یک انتخاب آزاد
و آرامشی ساده دست یابم.
خدا حفظتون بکنه.
نه اینکه نشه تو سن بالا رویاهات رو دنبال نکنی نه! منظورم این نیست ولی مثلا من الان ۳۸ سالمه دبیرستان عاشق این بودم برم رشته انسانی که بتونم روانشناسی بخونم و روانشناس شم اما به خاطر جو خانه و خانواده حتی جرات اینکه بگم میخوام برم انسانی رو نداشتم چون قطعا اجازه نمیدادن و هزار جور داستان داشتم
نتیجتا به اجبار خانواده رفتم ریاضی و از اونجایی که متنفر بودم از ریاضی دوام نیاوردم و به تجربی تغییر رشته دادم شاید به روانپزشک شم و نهایتا کنکور هم مهندسی کشاورزی قبول شدم و باز هم به اجبار خانواده رفتم و ۴ سال از عمرم رو هدر دادم و قبل اتمام دانشگاه هم ازدواج کردم
هر چه جستجو کردم دیدم دقیقا افسردگی و ناراحتی و نارضایتی من از همه چی و زندگی دقیقا بعد از انتخاب نکردن رشته انسانی دبیرستان شروع شد و تا الان که به این سن رسیدم با اینکه زندگی خیلی خوبی دارم و آرزو خیلیها ولی راضی نیستم از وجود خودم راضی نیستم از دست خودم عصبانی و خشمگینم و هیچ جوره آروم نمیشم البته من یه دهه شصتی هستم زمان ما همه چی خیلی سخت بود کلا پدر مادر و مدرسه اقوام برای ماها تصمیم میگرفتن و نظر ما مهم نبود خدا رو شکر بهتر شده الان
ولی خواهشا اگه پدر مادرین بزارین بچه خودش تصمیم بگیره درسته شاید اشتباه باشه و موفق هم نشه ولی افسوس و حسرت نمیخوره بعدا و این نارضایتی همیشگی از پا نمیندازتش
درسته اگه انسانی میرفتم ممکن بود هیچ وقت نتونم روانشناسی قبول شم ولی این حس که ممکن بود روانشناسی بتونم بخونم و نشد حداقل همیشه باهام نبود رضایت از وجود خودم داشتم