کتاب خوبیه ولی به نظرم تا یه محدوده سنی قابل اجراس
نه اینکه نشه تو سن بالا رویاهات رو دنبال نکنی نه! منظورم این نیست ولی مثلا من الان ۳۸ سالمه دبیرستان عاشق این بودم برم رشته انسانی که بتونم روانشناسی بخونم و روانشناس شم اما به خاطر جو خانه و خانواده حتی جرات اینکه بگم میخوام برم انسانی رو نداشتم چون قطعا اجازه نمیدادن و هزار جور داستان داشتم
نتیجتا به اجبار خانواده رفتم ریاضی و از اونجایی که متنفر بودم از ریاضی دوام نیاوردم و به تجربی تغییر رشته دادم شاید به روانپزشک شم و نهایتا کنکور هم مهندسی کشاورزی قبول شدم و باز هم به اجبار خانواده رفتم و ۴ سال از عمرم رو هدر دادم و قبل اتمام دانشگاه هم ازدواج کردم
هر چه جستجو کردم دیدم دقیقا افسردگی و ناراحتی و نارضایتی من از همه چی و زندگی دقیقا بعد از انتخاب نکردن رشته انسانی دبیرستان شروع شد و تا الان که به این سن رسیدم با اینکه زندگی خیلی خوبی دارم و آرزو خیلیها ولی راضی نیستم از وجود خودم راضی نیستم از دست خودم عصبانی و خشمگینم و هیچ جوره آروم نمیشم البته من یه دهه شصتی هستم زمان ما همه چی خیلی سخت بود کلا پدر مادر و مدرسه اقوام برای ماها تصمیم میگرفتن و نظر ما مهم نبود خدا رو شکر بهتر شده الان
ولی خواهشا اگه پدر مادرین بزارین بچه خودش تصمیم بگیره درسته شاید اشتباه باشه و موفق هم نشه ولی افسوس و حسرت نمیخوره بعدا و این نارضایتی همیشگی از پا نمیندازتش
درسته اگه انسانی میرفتم ممکن بود هیچ وقت نتونم روانشناسی قبول شم ولی این حس که ممکن بود روانشناسی بتونم بخونم و نشد حداقل همیشه باهام نبود رضایت از وجود خودم داشتم
نه اینکه نشه تو سن بالا رویاهات رو دنبال نکنی نه! منظورم این نیست ولی مثلا من الان ۳۸ سالمه دبیرستان عاشق این بودم برم رشته انسانی که بتونم روانشناسی بخونم و روانشناس شم اما به خاطر جو خانه و خانواده حتی جرات اینکه بگم میخوام برم انسانی رو نداشتم چون قطعا اجازه نمیدادن و هزار جور داستان داشتم
نتیجتا به اجبار خانواده رفتم ریاضی و از اونجایی که متنفر بودم از ریاضی دوام نیاوردم و به تجربی تغییر رشته دادم شاید به روانپزشک شم و نهایتا کنکور هم مهندسی کشاورزی قبول شدم و باز هم به اجبار خانواده رفتم و ۴ سال از عمرم رو هدر دادم و قبل اتمام دانشگاه هم ازدواج کردم
هر چه جستجو کردم دیدم دقیقا افسردگی و ناراحتی و نارضایتی من از همه چی و زندگی دقیقا بعد از انتخاب نکردن رشته انسانی دبیرستان شروع شد و تا الان که به این سن رسیدم با اینکه زندگی خیلی خوبی دارم و آرزو خیلیها ولی راضی نیستم از وجود خودم راضی نیستم از دست خودم عصبانی و خشمگینم و هیچ جوره آروم نمیشم البته من یه دهه شصتی هستم زمان ما همه چی خیلی سخت بود کلا پدر مادر و مدرسه اقوام برای ماها تصمیم میگرفتن و نظر ما مهم نبود خدا رو شکر بهتر شده الان
ولی خواهشا اگه پدر مادرین بزارین بچه خودش تصمیم بگیره درسته شاید اشتباه باشه و موفق هم نشه ولی افسوس و حسرت نمیخوره بعدا و این نارضایتی همیشگی از پا نمیندازتش
درسته اگه انسانی میرفتم ممکن بود هیچ وقت نتونم روانشناسی قبول شم ولی این حس که ممکن بود روانشناسی بتونم بخونم و نشد حداقل همیشه باهام نبود رضایت از وجود خودم داشتم