نقد، بررسی و نظرات کتاب مسخ - فرانتس کافکا
مرتبسازی: پیشفرض
Razi
۱۴۰۳/۰۹/۲۵
00
درود به همگی امیدوارم حالتون خوب باشهکتاب چیزی فراتر از یه داستان عادی بود، این روندی که شخصیت اصلی داستان با نزدیک ترین افراد زندگیش طی کرد غمگین و تامل برانگیز بود، از اون جهت که واقعا همیشه باید برای اطرافیان و جامعه مفید بود؟ اگه این روند رو پیش ببریم طبعا این زندگی برای خودمون نیست و شاید گاهی همه ی ما لازم داشته باشیم توی زندگی به موجود دیگه ای تبدیل بشیم که واقعیت ها خودشون رو بهمون نشون بدن؟! از جهتی حس می کنم تبدیل شدن شخصیت داستان به یه موجود دیگه در ادامه ی هویتی بود که خودش برای خودش ساخته بود، همیشه تلاشش بر این بود که برای خانواده اش و اطرافیانش مفید باشه و خواسته های بقیه رو به خواسته های خودش ارجحیت بده و در نهایت هویت خودش رو به طور کامل از دست داد و فراموش کرد که واقعا کی بوده و حتی چه چیز هایی می خواسته؛ این روند شاید اولش برای بقیه خوب باشه اما از یه جایی به بعد کسی دلش نمی خواد این حجم زیاد بیگانگی یک فرد رو بپذیره، حتی نزدیک ترین افراد زندگیِ اون فرد.
داستان در مورد بازاریاب جوانی به نام گرگور سامسا است که یک روز صبح از خواب بیدار میشود و متوجه میشود که به یک مخلوق نفرت انگیز حشره مانند تبدیل شده است. دلیل مسخ سامسا در طول داستان بازگو نمیشود و خود کافکا نیز هیچگاه در مورد آن توضیحی نداد. لحن روشن و دقیق و رسمی نویسنده در این کتاب تضادی حیرت انگیز با موضوع کابوس وار داستان دارد. داستان غم انگیز «گرگور سامسا» حاکی از بیگانگی با هنجارها است. گویی او خود میخواهد که بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه میتوان گفت که مسخ شدن گرگور نوعی فرار از واقعیت حاکم است. ولادیمیر ناباکوف در مورد این داستان گفته است: «اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیال پردازی حشره شناسانه بداند، به او تبریک میگویم؛ چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.» [۱] [۲] مترجم فرانسه مسخ معتقد است که گرگور سامسا در واقع کنایهای از خود شخصیت نویسنده (کافکا) است. [۳]در این رمان نویسنده به طور هنرمندانهای با رعایت فاصله زمانی آشکار شدن مسخ بر خانواده شخصیت اصلی داستان، این واقعیت را بیان میکند که مسخ علت بی فایده و طرد شدن او نیست؛ بلکه او در پی انجام ندادن وظایفی که بر او متحمل شده بود، طرد میشود و این طرد شدن به شکل استعاری با مسخ توجیه میشود. به بیان دیگر، میتوان گفت گرگور که دیگر وظایف گذشتهاش را انجام نمیدهد، برای خانواده مانند یک سوسک بی مصرف است. این تعبیر خانواده، هرچند در ابتدا گرگور را دلسرد نکرد اما در ادامه داستان او خود تصمیم به طرد شدن گرفت و به گونهای با اعتصاب غذا به زندگی خود پایان داد.
مسخ شاهکار کافکا هزارتوی در هم تنیده ایست از درام زندگی و مفهوم ناپیدای آن. آدمی در احاطهی بایدها و مقبولیتهای حاکم دچار تغییراتی بنیادین میشود. آنگونه که دیگر نه برای خود و نه برای جامعه پذیرفتنی نیست. ناهنجاری شکل میگیرد و اجتماع متنفر میشود و انسان مجازات. مسخ آینهای تمام قد در برابر تمدن بشر است.