نقد، بررسی و نظرات کتاب پرنسس سوپ - گریگ ج. ویلیس
4
239 رای
مرتبسازی: پیشفرض
م کاظمی
۱۴۰۳/۰۹/۱۳
00
کتاب پرنسس سوپ یک حقیقتی کاملا واضح بود آن هم دست سرنوشت. که پرنسس جوان در کودکی توسط دو برادر از آب یخ زده بطور معجزه واری نجات پیدا میکند و هیچوقت هیچ تقدیری تا آن زمان از آن ها نشده بود. و پرنسس بعد از آن اتفاق عاشق انواع سوپ ها میشود. که بعد از جریانات مفصلی که در داستان هست که یا خوانده اید و یا خواهید خواند بالاخره یک مسابقه آشپزی سوپ برای یافتن شوهری مناسب برای پرنسس جوان درست شده هست که هر کس بهترین سوپ و کاملترین سوپ را بپزد انتخاب خواهد شد. از قضا یکی از همین برادران سرآشپز ماهری هست که اقدام به تهیه سوپ برای مسابقه میکند. سوپ با اینکه از هر نظر عالی بود ولی به نظر پرنسس یه چیزی کم داشت. آن چه میتواند باشد؟ که وقتی برادرش فرانک با همان سوپ به دیدار پرنسس می رود مورد قبول واقع میشود؟ واقعا آن یک چیز چیست؟ شاید آن یک چیز عشق باشد که در سوپ اولی که باری برد وجود نداشت ولی در سوپ بعدی که فرانک آورد وجود داشت. در سوپ دوم که مورد تست پرنسس قرار گرفت هر دو برادر به خواسته شان رسیدند. باری به بهترین سرآشپز شهر دوباره شهرت یافت و فرانک که عشق به پرنسس را داشت به آن رسید. بلی سرنوشت اینجوری هست که میگوید: تو نیکی میکن و در دجله انداز. که ایزد در بیابانت دهد باز. اینها من فکر میکنم بخاطر کار پسندیده ای بود که چند سال پیش بخاطر نجات دختر بچه انجام داده بودند. آن ها نمی دانستند که این دختر پادشاه هست یا گدا. آن ها فقط بخاطر این بود که دختری به کمک نیاز دارد
داستان در مورد یک پرنسس است که به سوپ علاقه ویژهای دارد زیرا در کودکی دو پسر او را از غرق شدگی نجات دادند و بعد او سوپ خورده است او بزرگ شده و گفته با کسی که بهترین سوپ دنیا را بپزد ازدواج میکند همه شرکت کردند ولی موفق نشدند پادشاه نیز ناامید شده بود آشپز معروف به نام باری نیز شکست خورد او عصبانی برگشت برادرش فرانک که زیاد آشپزیش خوب نبود و مدام به سفر میرفت ا خود ادویههای زیادی را آورده بود او به باری گفت علت شکستش عدم استفاده از ادویه است او به پرنسس علاقه پیدا کرده است و قصد دارد خود را امتحان کند نها بیشتر اوقات با یکدیگر دعوا میکردند و با هم تفاهم نداشتند فرانک سوپ را به سختی پخت با آنکه بلد نبود ولی با عشق پخت ادویه را نیز به آن اضافه کرد اما باره ماهرانه سوپ را درست کرد و ادویه را به آن اضافه کرد و گفت که این را ببرد فرانک برنده شد وبا پرنسس ازدواج کرد باری و فرانک اگرچه بیشتر اوقات با یکدیگر دعوا داشتند و افکارشان تفاهم نداشت اما یکدیگر را دوست داشتند و هوای هم را داشتند.
وقتی اسمش را خواندم فکر کردم در این داستان نخودیا لو بیا یا امسال مواد غذایی که درون سوپ وجود دارد پرنسس داستان باشد. اما بر خلاف تصور من داستان درباره ی پرنسسی بود که به دلیل خاطره ای به سوپ علاقه مند شده بود. او در کودکی بدون اطلاع پدر و مادرش به بیرون قصر رفت تا درون رودخانه ی یخ زده ای که در کنار قصر بود اسکیت کند ولی یخ ها شکستند و دو برادر او را نجات دادند. آن زمان او مریض شد و برای گرم کردن خود سوپ می خورد او این گونه به سوپ علاقه مند شده بود. سر انجام پدرش تصمیم می گیرد که برای تنها دخترش همسری شایسته پیدا کند. پرنسس دوست نداشت ازدواج کند، او شرطی برای ازدواجش گذاشت. او از پدرش خواست اجازه دهد خودش همسرش را انتخاب کند. او اعلام کرد که کسی که بهترین سوپ را پپزد و نزد او ببرد همسر آینده اش خواهد بود. خلاصه من از این داستان بسیار خوشم اومد. ممنون از کتابراه که این داستان را به من معرفی کرد
رمان درباره چرنسسی است که به شدت علاقه به خوردن سوپ دارد و تمام سوپها را میپسندد
این پرنسس مادر ندارد و با پدرش که پادشاه است زندگی میکند
روزی پادشاه تصپیمی میگیرد که دختر را شوهر بدهد برای همین هر کس را میاورد دخترش او را نمیپذیرد
روزی دخترش شرایطی را برای ازدواج گفت که پادشاه تعجب کرده است
او گفت با کسی اطدواج میکند که بتواند بهترین سوپ دنیا را درست کند
همه از سر تا سر قلمرو آمدند و دست خالی بازگشتند
هیچ کس سوپی که پرنسس میخواست را نمیتواند درست کند
باری هم که بهترین آشپز بود امد
اما پرنسس گفت سوپ او خوب است اما چیزی کم دارد
او ناراحت و عصبی شد و از قصر خارج شد
فرانک. برادر باری نزد او رفت و گفت میخواهد آن سوپ را درست کند تا بتواند با پرنسس ازدواج کند
او سوپ را درست میکند و وقتی نزد پادشاه میرود یهو باری با یه کاسه سوپ از راه میرسد و انها را عوض میکند
بله درسته
سوپ فرانک زیاد خوب نبود و چون باری خوشبختی برادرش را میخواست تصمیم گرفت که خودش دست به کار شود
این پرنسس مادر ندارد و با پدرش که پادشاه است زندگی میکند
روزی پادشاه تصپیمی میگیرد که دختر را شوهر بدهد برای همین هر کس را میاورد دخترش او را نمیپذیرد
روزی دخترش شرایطی را برای ازدواج گفت که پادشاه تعجب کرده است
او گفت با کسی اطدواج میکند که بتواند بهترین سوپ دنیا را درست کند
همه از سر تا سر قلمرو آمدند و دست خالی بازگشتند
هیچ کس سوپی که پرنسس میخواست را نمیتواند درست کند
باری هم که بهترین آشپز بود امد
اما پرنسس گفت سوپ او خوب است اما چیزی کم دارد
او ناراحت و عصبی شد و از قصر خارج شد
فرانک. برادر باری نزد او رفت و گفت میخواهد آن سوپ را درست کند تا بتواند با پرنسس ازدواج کند
او سوپ را درست میکند و وقتی نزد پادشاه میرود یهو باری با یه کاسه سوپ از راه میرسد و انها را عوض میکند
بله درسته
سوپ فرانک زیاد خوب نبود و چون باری خوشبختی برادرش را میخواست تصمیم گرفت که خودش دست به کار شود
با سلام
عالی بود کتاب بسیار خوبی بود
من در بابت داستان کتاب وقتی میخوانم خیلی فکر میکنم که آیا این داستانی که خواندم چه پیامی میتواند داشته باشد. در کتاب پرنسس سوپ یک حقیقتی کاملا واضح بود آن هم دست سرنوشت. که پرنسس جوان در کودکی توسط دو برادر از آب یخ زده بطور معجزه واری نجات پیدا میکند و هیچوقت هیچ تقدیری تا آن زمان از آنها نشده بود. و پرنسس بعد از آن اتفاق عاشق انواع سوپها میشود. که بعد از جریانات مفصلی که در داستان هست که یا خوانده اید و یا خواهید خواند بالاخره یک مسابقه آشپزی سوپ برای یافتن شوهری مناسب برای پرنسس جوان درست شده هست که هر کس بهترین سوپ و کاملترین سوپ را بپزد انتخاب خواهد شد. از قضا یکی از همین برادران سرآشپز ماهری هست که اقدام به تهیه سوپ برای مسابقه میکند. سوپ با اینکه از هر نظر عالی بود ولی به نظر پرنسس یه چیزی کم داشت. آن چه میتواند باشد؟ که وقتی برادرش فرانک با همان سوپ به دیدار پرنسس میرود مورد قبول واقع میشود؟ واقعا آن یک چیز چیست؟ شاید آن یک چیز عشق باشد که در سوپ اولی که باری برد وجود نداشت ولی در سوپ بعدی که فرانک آورد وجود داشت. در سوپ دوم که مورد تست پرنسس قرار گرفت هر دو برادر به خواسته شان رسیدند. باری به بهترین سرآشپز شهر دوباره شهرت یافت و فرانک که عشق به پرنسس را داشت به آن رسید. بلی سرنوشت اینجوری هست که میگوید: تو نیکی میکن و در دجله انداز. که ایزد در بیابانت دهد باز.
اینها من فکر میکنم بخاطر کار پسندیدهای بود که چند سال پیش بخاطر نجات دختر بچه انجام داده بودند. آنها نمیدانستند که این دختر پادشاه هست یا گدا. آنها فقط بخاطر این بود که دختری به کمک نیاز دارد. و نجاتشان داده بودند
با تشکر. مقدم
عالی بود کتاب بسیار خوبی بود
من در بابت داستان کتاب وقتی میخوانم خیلی فکر میکنم که آیا این داستانی که خواندم چه پیامی میتواند داشته باشد. در کتاب پرنسس سوپ یک حقیقتی کاملا واضح بود آن هم دست سرنوشت. که پرنسس جوان در کودکی توسط دو برادر از آب یخ زده بطور معجزه واری نجات پیدا میکند و هیچوقت هیچ تقدیری تا آن زمان از آنها نشده بود. و پرنسس بعد از آن اتفاق عاشق انواع سوپها میشود. که بعد از جریانات مفصلی که در داستان هست که یا خوانده اید و یا خواهید خواند بالاخره یک مسابقه آشپزی سوپ برای یافتن شوهری مناسب برای پرنسس جوان درست شده هست که هر کس بهترین سوپ و کاملترین سوپ را بپزد انتخاب خواهد شد. از قضا یکی از همین برادران سرآشپز ماهری هست که اقدام به تهیه سوپ برای مسابقه میکند. سوپ با اینکه از هر نظر عالی بود ولی به نظر پرنسس یه چیزی کم داشت. آن چه میتواند باشد؟ که وقتی برادرش فرانک با همان سوپ به دیدار پرنسس میرود مورد قبول واقع میشود؟ واقعا آن یک چیز چیست؟ شاید آن یک چیز عشق باشد که در سوپ اولی که باری برد وجود نداشت ولی در سوپ بعدی که فرانک آورد وجود داشت. در سوپ دوم که مورد تست پرنسس قرار گرفت هر دو برادر به خواسته شان رسیدند. باری به بهترین سرآشپز شهر دوباره شهرت یافت و فرانک که عشق به پرنسس را داشت به آن رسید. بلی سرنوشت اینجوری هست که میگوید: تو نیکی میکن و در دجله انداز. که ایزد در بیابانت دهد باز.
اینها من فکر میکنم بخاطر کار پسندیدهای بود که چند سال پیش بخاطر نجات دختر بچه انجام داده بودند. آنها نمیدانستند که این دختر پادشاه هست یا گدا. آنها فقط بخاطر این بود که دختری به کمک نیاز دارد. و نجاتشان داده بودند
با تشکر. مقدم
از نظر بنده شاید بتوان از آن به عنوان قصههای مناسب کودکان استفاده نمود. اما در مجموع داستانی کوتاه و بی محتوا بود. زیرا که:
۱. علاقهی شدید پرنسس به سوپ دور از باور و بسیار عجیب مینمود.
۲. شرط تعیین شده برای ازدواج، آن هم یک شاهزاده بسیار احمقانه و ناهوشمندانه بود که با تعاریف ابتدای داستان از هوش شاهزاده و پدرش به هیچ وجه همخوانی نداشت.
۳. در داستان ذکر شد که فرانک نیز آشپز است تا جایی که در سفرهای خویش ادویههای متنوع را جستجو میکند. که این با عدم مهارتش در انتهای داستان کوچکترین همخوانیای نداشت!
۴. شناخت برادران توسط پرنسس آنهم پس از چندین و چند سال در حالی که بیش از چند دقیقه و در حالت سرمای شدید آنها را ندیده بسیار دور از باور بود
در مجموع مطالعهی این کتاب رو توصیه نمیکنم (:
۱. علاقهی شدید پرنسس به سوپ دور از باور و بسیار عجیب مینمود.
۲. شرط تعیین شده برای ازدواج، آن هم یک شاهزاده بسیار احمقانه و ناهوشمندانه بود که با تعاریف ابتدای داستان از هوش شاهزاده و پدرش به هیچ وجه همخوانی نداشت.
۳. در داستان ذکر شد که فرانک نیز آشپز است تا جایی که در سفرهای خویش ادویههای متنوع را جستجو میکند. که این با عدم مهارتش در انتهای داستان کوچکترین همخوانیای نداشت!
۴. شناخت برادران توسط پرنسس آنهم پس از چندین و چند سال در حالی که بیش از چند دقیقه و در حالت سرمای شدید آنها را ندیده بسیار دور از باور بود
در مجموع مطالعهی این کتاب رو توصیه نمیکنم (:
فاقد پیام و محتوا بود.
کمی هم مشکلات نگارشی داشت چندجا نوشته بود "آندو" که بهتره "آن دو" نوشته بشه (ص۶و۷).
بهتره عبارت "بفوریت" نیز جداگانه و به صورت "به فوریت" نوشته شود (ص۵و۷).
نوشتار فعل "می طپیده" غلط است و "می تپیده" درست است (ص۵).
در پاراگراف "فرانک که مسن تر بود و علاقهای به مسافرت نداشت در شهر باقیماند" فرانک باید بشود "باری" و "باقیماند" هم بهتر است "باقی ماند" نوشته شود (ص۴).
از طرفی هم در اول داستان اشاره شده بود که پرنسس باهوش است و معیاری که برای ازدواج درنظرگرفته بود (بهترین سوپ دنیا به خاطر علاقه) که صرفا براساس احساسات درنظر گرفته شده بود و جز و موافقت پادشاه که گفته شده بود فردی منطقی است مطابقت نداشت.
کمی هم مشکلات نگارشی داشت چندجا نوشته بود "آندو" که بهتره "آن دو" نوشته بشه (ص۶و۷).
بهتره عبارت "بفوریت" نیز جداگانه و به صورت "به فوریت" نوشته شود (ص۵و۷).
نوشتار فعل "می طپیده" غلط است و "می تپیده" درست است (ص۵).
در پاراگراف "فرانک که مسن تر بود و علاقهای به مسافرت نداشت در شهر باقیماند" فرانک باید بشود "باری" و "باقیماند" هم بهتر است "باقی ماند" نوشته شود (ص۴).
از طرفی هم در اول داستان اشاره شده بود که پرنسس باهوش است و معیاری که برای ازدواج درنظرگرفته بود (بهترین سوپ دنیا به خاطر علاقه) که صرفا براساس احساسات درنظر گرفته شده بود و جز و موافقت پادشاه که گفته شده بود فردی منطقی است مطابقت نداشت.
کتاب "پرنسس سوپ" قشنگ بود به نظرم کتابی بود که میشد شب برای بچهها خوند حجم کمی داشت و داستانی زیبا داشت...
البته علاقه پرنسس به سوپ یکمی غیر واقعی و عجیب به نظر میاومد که چون داستانی کودکانه بیشتر نبود نمیشد بهش خرده گرفت...
ولی من فکر میکنم این یه توطئهی دست جمعی از طرف مامانهایی بود که میخوان به زور به بچه هاشون سوپ بدن در حالی که اونا میخوان ثابت کنن سوپ غذا نیست😂😂😂😂
در کل کتاب با مزهای بود و من لذت بردم از خوندنش اگه نسخه چاپیاش رو تهیه کنید هدیهی خوبی برای بچهها خواهد بود👌🏽✨
البته علاقه پرنسس به سوپ یکمی غیر واقعی و عجیب به نظر میاومد که چون داستانی کودکانه بیشتر نبود نمیشد بهش خرده گرفت...
ولی من فکر میکنم این یه توطئهی دست جمعی از طرف مامانهایی بود که میخوان به زور به بچه هاشون سوپ بدن در حالی که اونا میخوان ثابت کنن سوپ غذا نیست😂😂😂😂
در کل کتاب با مزهای بود و من لذت بردم از خوندنش اگه نسخه چاپیاش رو تهیه کنید هدیهی خوبی برای بچهها خواهد بود👌🏽✨
برای افراد بزرگسال فکر نمیکنم خیلی جالب باشد، داستان پرنسسی است که خواستگاران خود را با سوپی که خودشان پخته باشند، میآزماید! همه خواستگاران را رد میکند تا در انتها، دست بر قضا به یکی از دو برادری که در کودکی جانش را نجات داده بودند، علاقهمند میشود و باقی ماجرا... داستانهای کودکانه زیادی با شباهت بسیار زیاد به همین قصه وجود دارد و به خاطر تکراری بودن و نداشتن محتوای به خصوص، به نظرم ارزش خواندن ندارد. تنها نکته مثبت میتواند این باشد که فلش بکی به کودکی زدم، همین!
کتاب بسیار زیبایی بود از خواندنش لذت بردم برای دخترم خواندمش او هم نظر مرا تایید کرد که کتاب زیبایی است درباره یک پرنسس وعلاقه مندی هایش...
فضای داستان بسیار ساده و زیبا است البته در تاریخ ادبیات داستانویسی فراوان داستانهای شاهزادگان را داریم که برای ازدواج شرایط عجیب و غریب میگذاشتند این شرط هم در این داستان کودکانه بسیار زیبا پرداخته شده خصوصا در مورد سوپ که مورد علاقه بسیاری خصوصا بچه هاست. با تشکر وسپاس
فضای داستان بسیار ساده و زیبا است البته در تاریخ ادبیات داستانویسی فراوان داستانهای شاهزادگان را داریم که برای ازدواج شرایط عجیب و غریب میگذاشتند این شرط هم در این داستان کودکانه بسیار زیبا پرداخته شده خصوصا در مورد سوپ که مورد علاقه بسیاری خصوصا بچه هاست. با تشکر وسپاس
داستان ابتدایی و سادهای بود و فقط برا سرگرمی چند دقیقهای خوب بود
از ایده جدیدی استفاده نشده و مثل اکثر داستانهای پرنسس و پادشاهی که یه مسابقه میزارن و برنده مسابقه با پرنسس ازدواج میکنه داستان تموم میشه
همچنین اشتباهاتی در نوشتن وجود داشت و کلمه با اینکه "گواینکه" و کلمه به هیچ وجه "بهیچوجه" نوشته شده بود
سعی کنین اصلاح کنین باتشکر
از ایده جدیدی استفاده نشده و مثل اکثر داستانهای پرنسس و پادشاهی که یه مسابقه میزارن و برنده مسابقه با پرنسس ازدواج میکنه داستان تموم میشه
همچنین اشتباهاتی در نوشتن وجود داشت و کلمه با اینکه "گواینکه" و کلمه به هیچ وجه "بهیچوجه" نوشته شده بود
سعی کنین اصلاح کنین باتشکر
کتابی بود ک میشد برایه بچهها خواند
و انها رو سرگرم کرد
کتاب جالبی بود در بارهی پرنسسی که عاشق پسری شده بود ووقتی به قصر امده بود سوپ خورده بود و هروقت سوپمیخورد یاد آن پسر میوفتاد
اخرشم شرط ازدواجش پختن بهترین سوپ بود که همون پسر پخت براش
و اخرشم دو برادر که باهمنمیساختن باهم مهربان شدن و برادر بزرگتر در حق برادر کوچکتر خودش لطف بزرگی انجام داد
و انها رو سرگرم کرد
کتاب جالبی بود در بارهی پرنسسی که عاشق پسری شده بود ووقتی به قصر امده بود سوپ خورده بود و هروقت سوپمیخورد یاد آن پسر میوفتاد
اخرشم شرط ازدواجش پختن بهترین سوپ بود که همون پسر پخت براش
و اخرشم دو برادر که باهمنمیساختن باهم مهربان شدن و برادر بزرگتر در حق برادر کوچکتر خودش لطف بزرگی انجام داد
یه سریال تلویزیون داشت، امیرعلی نبویان رفته بود خواستگاری، قرار بود بختشون مثه هندونهای باشه که باز میکنن، هندونه رو باز کردن سفید بود و بد طعم ولی چون عروس و داماد همدیگه رو دوست داشتن خوردن و گفتن خوشمره هست! اون داستان از این داستان پر معنا تر بود.
یه عده گفتن برای بچهها خوبه، به نظر من حتی واسه بچهها هم داستان خوبی نبود واقعا بی فکرانه و بی منطق بود
یه عده گفتن برای بچهها خوبه، به نظر من حتی واسه بچهها هم داستان خوبی نبود واقعا بی فکرانه و بی منطق بود
جالب بود، بنظرم همون قضایای عشق مقدر شده رو میرسونه یا چیزی شبیه سرنوشت.
کل دلیلهای منطقی و غیر منطقیه داستان دست به دست هم دادن تا دو نفر رو باهم آشنا کنن که از بچگی دیگه هم رو ندیدن.
این علاقه عجیب شاهزاده خانوم به سوپ و گذاشتن مسابقه هم فکرمیکنم بخاطر این بود که امیدوار بود روزگار بتونه دوباره اون دیدار رو تکرار کنه.
کل دلیلهای منطقی و غیر منطقیه داستان دست به دست هم دادن تا دو نفر رو باهم آشنا کنن که از بچگی دیگه هم رو ندیدن.
این علاقه عجیب شاهزاده خانوم به سوپ و گذاشتن مسابقه هم فکرمیکنم بخاطر این بود که امیدوار بود روزگار بتونه دوباره اون دیدار رو تکرار کنه.