نقد، بررسی و نظرات کتاب سوپ پیاز - ب. ر. هوشتتر
2.9
58 رای
مرتبسازی: پیشفرض
همسر مردی که در ابراز احساسات مشکل دارد و حتی نمیتواند گریه کند، به همین دلیل می خواهد او را ترک کند. مرد سعی دارد با پختن سوپ به همسرش نشان بدهد که به او اهمیت میدهد و همچنین با خرد کردن پیاز، کاری کند که اشک چشمانش جاری شود، اما باز هم در نهایت وقتی همسرش از او راجع به گریه کردن سوال میکد، طفره میرود. نویسنده ی این داستان سعی دارد نشان بدهد که بیان احساسات اهمیت و تاثیر مثبت زیادی دارد، گرچه بعضی افراد علاقه شان به دیگران را از طریق رفتارهای خود نشان میدهند. البته فکر میکنم غرور بیش از حد هم مانع بزرگی برای پیشروی صحیح روابط می باشد.
مردی بودکه نمیتوانست احساسات خود را ابراز کندیاگریه امروزنش میخواست اوراترک کند مردبرای ممانعت اوگفت که سوپرایز داروغه آشپز خونه رفت تاسوپی درست کندزن کلافه شدوعجله داشت ومرددرحال توضیح دادن بودکه چگونه سوپ را تهیه میکند زن گفت من عجله دارم و مرد بجای بیان احساس ازسوپ حرف میزد او صورتش خیس شدوزن با تعجب گفت گریه کردی؟ اما مرد گفتن عرق کرده!! چه بداست که انسان نتواند حالات درونی خودراابرازکند.
داستان اینه که طرف چون تو ابراز احساساتش ضعیف بوده زنش میخواد ترکش کنه.
این میره سوپ پیاز درست کنه تا با بوی پیاز چشاش خیس بشه و زنش فک کنه تغییر کرده و ترکش نکنه.
اما تهش وقتی زنش ازش میپرسه میگه عرق کردم نه اینکه بگه گریه میکنم.
ولی وجدانا چرا این خارجیا اینقدر لوسن؟ اخه اینم شد دلیل جدایی؟ هرکی رو همونجوری که هستش بخواین ییا از اول سمتش نرین.
این میره سوپ پیاز درست کنه تا با بوی پیاز چشاش خیس بشه و زنش فک کنه تغییر کرده و ترکش نکنه.
اما تهش وقتی زنش ازش میپرسه میگه عرق کردم نه اینکه بگه گریه میکنم.
ولی وجدانا چرا این خارجیا اینقدر لوسن؟ اخه اینم شد دلیل جدایی؟ هرکی رو همونجوری که هستش بخواین ییا از اول سمتش نرین.
داستان خوبی بود. کسی که هر کاری میکند تا نگذارد همسرش برود. خود را به آب و آتش میزند تا برای همسرش سوپ درست کند و تلاش میکند تا سوپ را به موقع آماده نماید. ولی تنها کاری که نمیکند آن است که احساسش را بیان نمیکند. در حالی که برای همسرش بیان احساسش خیلی مهمتر از سوپی است که او پخته است. اگر واقعا ما در بیان احساساتمان اینهمه ناتوان هستیم پس چرا برای یادگرفتن راه اصولی کاری نمیکنیم. چرا وقتی همه چیزی رو باختیم اون زمان مینشینیم و بقیه را متهم میکنیم. بیان احساس مون کاری هست که هیچ هزینهای ندارد ولی در عوض کاری میکند که هزاران میلیارد هم خرج کنی نمیتوانی آن مقصودی را که داری بهش برسی. اگر جیرمی آن موقع فقط میگفت آره گریه کردم. عاشقتم. دوستت دارم. نمیتوانم از تو جدا بشوم دیگر نیازی به اینهمه تلاش نبود. چون همسرش اینها را میخواست بشنود. چون او منتظر مانده بود که او بیاید و از اینها حرف بزند. ولی بازم اینکار را نکرد. غرور کاذب بیجا. بدترین دشمن انسان. دشمنی که اجازه نمیدهد تا فردی احساسش را بیان نماید و به یک آرامش درونی واقعی برسد.
به امید روزی که همه واقعا به آرامش درونی واقعی برسند و از زندگی لذت ببرند