راستش رو بخوای، نازنین از اون کتاباییه که در نگاه اول ساده و بیدردسر به نظر میاد، ولی وقتی یه کم عمیقتر بهش فکر میکنی، میبینی چقدر تلخه. داستان یه مرد بیدستوپاست که کل زندگیش روی دوش زنش، نازنین، میچرخه. زنی که عشقش خالصه، ولی اونقدر خودش رو وقف شوهرش کرده که دیگه انگار هیچ هویتی جز «همسر نازنین» بودن نداره.
داستایوفسکی همیشه تو شخصیتپردازی سنگتموم میذاره، و اینجا هم همین کارو کرده. شوهر نازنین یه نمونه از آدمای وابسته و بیعرضهست که بدون یه تکیهگاه از هم میپاشن. از اون طرف، خود نازنین هم اونقدر غرق عشق شده که یادش رفته خودش کیه. اینجاست که داستان یه پیام عمیق میفرسته: عشق وقتی از حد بگذره، آدمو از بین میبره.
با اینکه این کتاب مثل جنایت و مکافات یا برادران کارامازوف پیچیده و فلسفی نیست، ولی یه جورایی به آدم سیلی میزنه که حواست باشه تو رابطه، خودتو گم نکنی. اگه دنبال یه داستان کوتاه، ساده ولی پرمعنا هستی، نازنین گزینه خوبیه.
داستایوفسکی همیشه تو شخصیتپردازی سنگتموم میذاره، و اینجا هم همین کارو کرده. شوهر نازنین یه نمونه از آدمای وابسته و بیعرضهست که بدون یه تکیهگاه از هم میپاشن. از اون طرف، خود نازنین هم اونقدر غرق عشق شده که یادش رفته خودش کیه. اینجاست که داستان یه پیام عمیق میفرسته: عشق وقتی از حد بگذره، آدمو از بین میبره.
با اینکه این کتاب مثل جنایت و مکافات یا برادران کارامازوف پیچیده و فلسفی نیست، ولی یه جورایی به آدم سیلی میزنه که حواست باشه تو رابطه، خودتو گم نکنی. اگه دنبال یه داستان کوتاه، ساده ولی پرمعنا هستی، نازنین گزینه خوبیه.