معرفی و دانلود کتاب کافه آرزو

معرفی کتاب کافه آرزو

کتاب کافه آرزو، داستانی عاشقانه و دلنشین است. منیر نوری، نویسنده‌ی کتاب، در قالب داستانی تأثیرگذار، دغدغه‌های دختران جوان را در این اثر بررسی کرده است. داستان این رمان، زندگی دو زن از نسل‌های مختلف را پیش روی مخاطب قرار می‌دهد. پونه، دختری جوان و بلندپرواز که سودای استقلال در سر دارد و پریچهر، زنی که ازدواج ناموفقی را تجربه کرده و هنوز در آتش عشق اولش می‌سوزد.

درباره‌ی کتاب کافه آرزو

کتاب کافه آرزو، خواننده را با رمانی عاشقانه همراه می‌کند. منیر نوری، نویسنده‌ی کتاب، در این اثر با نگاهی به دغدغه‌های چند نسل اخیرِ بانوان ایرانی، فراز و فرودهای عاطفی، اجتماعی و خانوادگی بانوان در جامعه‌ی امروز ایران را در قالب داستانی خواندنی گنجانده است.

داستان عاشقانه کافه آرزو با محوریت پونه و پریچهر روایت می‌شود. منیر نوری، خط داستانی این شخصیت‌ها را در دو محور مجزا، پیش برده است. پونه، دختری است جوان که سودای استقلال مالی در سر دارد. این آرزو، باعث می‌شود تا پونه به کار در اتوبوسی مسافربری مشغول شود. کار در این اتوبوس، پونه را گرفتار باند قاچاق دختران جوان می‌کند. پونه، ربوده می‌شود و اتفاق‌های هیجان‌انگیزی برای این شخصیت در داستان کافه آرزو رخ می‌دهد.

بخش دیگری از این کتاب به روایت ماجراهای پر سوز و گذار پریچهر اختصاص دارد. پریچهر، زنی است که از همسرش جدا شده و زندگی را با افسردگی و حسرت سپری می‌کند. خواننده در ادامه‌ی مطالعه‌ی کتاب عاشقانه کافه آرزو متوجه می‌شود که پریچهر در دوران جوانی، دلباخته‌ی پسری با نام پیمان بوده است. آتش این عشق به رغم ازدواج پریچهر و طلاقش، همچنان در دل او شعله‌ور است. چرخ روزگار، یک بار دیگر پیمان را سر راه پریچهر قرار می‌دهد تا آتش عشق دیرین، حرارت تازه‌ای پیدا کند. منیر نوری، در داستان کافه آرزو تلاش کرده تا در قالب داستانی سرشار از چالش‌های روابط عاطفی، تجربه‌های اجتماعیِ زنان را در این اثر به تصویر بکشد.

کتاب کافه آرزو را انتشارات نوآوران سینا چاپ و روانه‌ی بازار کرده است.

کتاب کافه آرزو برای شما مناسب است اگر

• به داستان‌های اجتماعی و معاصر ایرانی علاقه دارید.
• می‌خواهید رمانی درباره‌ی مشکلات اجتماعیِ زنان مطالعه کنید.
• اهل خواندن داستان‌های عاشقانه‌ی ایرانی هستید.

در بخشی از کتاب کافه آرزو می‌خوانیم

«ما در روستایی که چند ساعت با شهر فاصله داشت زندگی می‌کردیم. آنجا فاقد آب آشامیدنی بود حتی رودی نداشت که بتوانیم در آنجا ظرف و رخت و لباس بشوریم یا حتی نیازهای اولیه خود را رفع کنیم. به ناچار مرتب در حال کوچ کردن و پناه بردن به روستاهای اطراف بودیم.

کار و بار درست وحسابی نداشتم. همیشه زن و بچه‌ا‌م گرسنه بودند. هر چند وقت یکبار فرصت حمالی پیش می‌آمد و پولی کف دستم می‌گذاشتند. چهار تا بچه دارم یک دختر و سه تا پسر، روزی رهگذری پیشنهاد داد به تهران بروم گفت آنجا پول کف خیابان‌ها ریخته فقط باید دولا شوی و جمع کنی. خوب من ساده و بی‌سواد بودم نمی‌دانستم که واقعیت ندارد. با زنم که مثل خودم بی‌سواد بود مشورت کردم او از اینکه می‌توانست از روستا به شهر برود خیلی خوشحال شد.

خلاصه با زن و بچه آمدیم تهران. آن موقع زینب 12 ساله بود. خیلی‌خوشگل بود. چشم‌های بادامی با پلک‌های پفی داشت. موهای مشکی و لختش تا کمرش می‌رسید. پوستش مثل پنبه سفید بود.

اطراف تهران داخل چادر زندگی شهری خودمان را شروع کردیم. حتی تصورم نمی‌کردم چنین زندگی‌ای در انتظارمان باشد. اگر در دهات به کمک یکی دو آشنا شکم زن و بچه‌ام سیر می‌شد، اینجا همان آشنا را هم نداشتیم.

تا اینکه با مردی آشنا شدم. از سر و وضعم فهمید محتاج پولم. وقتی از خانوادم گفتم، خواست آنها را ببیند. او را با خود به چادر بردم. از اول تا آخر به زینب نگاه می‌کرد. اشاره کرد از چادر بیرون برویم. دنبال او رفتم. گفت دختر خوشگلی داری نگذار مثل تو با بدبختی زندگی کند. خوب خواست خودم هم همین بود دوست نداشتم بچه‌هام بدبخت باشند. پیشنهاد داد دخترم را برای تحصیل به خارج از کشور بفرستم. از من پول نمی‌خواست، به خاطر خدا قصد کمک داشت. دخترم را بورسیه کرد و در عوض به ما پول داد. واقعیتش دوست نداشتم از دخترم جدا شوم ولی از اینکه قرار بود به خارج برود و درس بخواند خوشحال بودم.

فهرست مطالب کتاب

مقدمه
فصل اول
فصل دوم
روز بعد از مهمانی
زیرزمین خوفناک
در جستجوی پونه
خانه پیرزن
پریچهر... بخش اول
پریچهر... بخش دوم
پریچهر... بخش سوم
پریچهر... بخش چهارم
پریچهر... بخش پنجم
فصل سوم
اولین روز کاری
دانشگاه
فصل چهارم
گذشته‌ی امید
سفر رؤیایی
عزاداری
فصل پنجم
فصل ششم
فصل هفتم
گذشته‌ی نازگل
فصل هشتم
فصل نهم
فاش شدن راز
فصل آخر
افتتاحیه‌ی کافی‌شاپ
روز زایمان
آثار دیگر نویسنده