معرفی و دانلود کتاب گورکن ناقلا

معرفی کتاب گورکن ناقلا

در جنگل سرسبز ماجرای کتاب گورکن ناقلا، همه در صلح و صفا زندگی می‌کنند، همه به جز گورکن! خب به‌هرحال او خیلی ناقلاست. نور تونای خالق این داستان کودکانه و شیرین است و در کتاب ماجرای گورکنی را تعریف می‌کند که از روبه‌رو شدن با هیچ خطری ترس ندارد. البته باید دید عاقبت لجبازی‌های این گورکن ریزه‌میزه به کجا می‌رسد.

درباره‌ی کتاب گورکن ناقلا

دنیای حیوانات رنگارنگ‌تر از چیزی است که فکر می‌کنید. تا حالا نام گورکن به گوشتان خورده؟ یک حیوان زبروزرنگ که بهترین تونل‌ها را در زمین حفاری می‌کند. اغلب گورکن‌ها خجالتی هستند، البته می‌گوییم اغلب چون قهرمان کتاب گورکن ناقلا (Çılgın Bal Porsuğu) اصلاً و ابداً این‌طور نیست. نور تونای (Nur Tunay) نویسنده‌ی این داستان خواندنی برای ما تعریف خواهد کرد که از چه حرف می‌زنیم.

بگذارید قدری از خصوصیات شگفت‌انگیز گورکن ماجرا بگوییم. خب، او دیوانه‌وار عسل را دوست دارد و هر کجا کندویی ببیند باید تا آخر عسل‌های آن را ببلعد. دوستانش در جنگل او را گورکن عسل‌خوار دیوانه صدا می‌زنند، زیرا گویی وقتی عسل می‌خورد واقعاً از خود بی‌خود می‌شود. آن وقت است که شروع می‌کند به سربه‌سر دیگران گذاشتن.

باید اعتراف کرد دیگر حیوانات جنگل از دست راوی داستان کودکانه‌ی گورکن ناقلا آرام و قرار ندارند. او نه تنها بقیه را اذیت می‌کند، بلکه با قلدری هم روبه‌رویشان می‌ایستد. تازه فقط این‌ها نیست؛ گورکن ما غذای باقی حیوانات هم می‌خورد. در حالی که همه‌ی دوستان جنگلی حسابی از دست گورکن کلافه شده‌اند، دوست ناقلای ما به دردسر بزرگی می‌افتد. اما آیا بقیه حاضرند او را نجات دهند؟ برای فهمیدن جواب این سؤال پیشنهاد می‌کنیم به این داستان طنز و بامزه و ادامه‌ی آن در کتاب «گورکن ناقلا و پارلای بلا» سر بزنید.

این کتاب با تلاش نشر برکه آبی تهیه شده و نازلی خلیلی صفا ترجمه‌ی آن را برعهده داشته است.

کتاب گورکن ناقلا برای شما مناسب است اگر

• به دنبال یک داستان ساده و کوتاه با حوادث خنده‌دار برای بچه‌های 3 تا 8 هستید.
• داستان حیوانات و ماجراهای تصویری و خوش‌آب‌ورنگ جنگلی را می‌پسندید.

در بخشی از کتاب گورکن ناقلا می‌خوانیم

وقتی که مار فرار کرد، گورکن گرسنه‌اش شد.
همیشه هم که نمی‌شود عسل خورد، کاش کمی گوشت بود...
همان موقع با گله‌ای از شیرها روبه‌رو شد!
دوید و دوید... و وسط گله پرید!
شیرها خیلی تعجب کردند.
سلطان شیر گفت: «گورکن چه کار می‌کنی؟»
گورکن گفت: «گرسنه‌ام.»
«خب، برو شکار کن.»
حالش را ندارم، مطمئنم شما کلی خوردنی‌های خوشمزه دارید!»