نقد، بررسی و نظرات کتاب بعد از آن روز - کریستین هیگینز
4.4
68 رای
مرتبسازی: پیشفرض
ماهور
۱۴۰۴/۰۹/۱۰
00
اثری نازل که نه فرم دارد و نه محتوا. شرح بی بندوباریها و لاقیدیهای جنسیِ مشمئزکننده که نویسنده به خطا، نام عشق بر آن گذاشته. شخصیت اصلی کتاب، دختری جوان و بااستعداد است که تلاش میکند میان کار و زندگی شخصی تعادل برقرار سازد اما کمتر موفق میشود. سوال اصلی او در سراسر کتاب این است که چرا انسانها نمیتوانند به راحتی با یکدیگر آشنا شده و ازدواج کنند. تجربهی تلخ بارها شکست عاطفی، باعث شده او نسبت به اکثر مردان بدبین باشد. و البته این بدبینی نادرست هم نیست. چرا که بهترین مرد زندگی او یعنی پدرش نیز در ادامه از رازی تلخ و تاریک پرده بر میدارد و مخاطب را نیز منزجر میکند. اینکه اخلاقیات و ایمان تا این حد در جوامع غربی به تباهی رفتهاند ریشه در آموزههای تحریف شدهی کلیسا دارد. انحراف دین مسیحیت از برآوردن نیازهای فطری و طبیعی هر انسان که میل به ازدواج و تولید مثل یکی از آنهاست، در کتاب به خوبی به چشم میخورد. پدر تیم پشت پنجرهی چوبی و مشبک اتاق کلیسا نشسته و به اعترافات مگی در آن سوی پنجره گوش میدهد. این پنجره در واقع نماد قید و بندهای نادرستِ کلیسا است. مگی از خودش میپرسد چرا نمیتوانم دست پدر تیم را از لای پنجره بگیرم و به او بگویم دوستش دارم؟ چرا یک کشیش نباید ازدواج کند و اگر این کار را بکند به سرنوشت تلخ کشیش شی دچار خواهد شد و جامعهی دینیِ کلیسا او را طرد خواهد کرد؟ به هرحال هیچ کدام از مردهای این کتاب آنقدر محکم، سالم، قابل اعتماد و شریف نیستند که مگی در گفتگو با شانتل نتواند آنها را از قلم بیندازد؟ آیا تو از پدرتیم بارداری؟ مالون؟ رییس ایستگاه آتش نشانی؟ ویلی؟ پارکینسون؟ یا حتی پدر خود مگی؟ این کتاب هیچ نکتهی آموزندهای برای شما ندارد و سراسر پوچی، لاقیدی و بی اخلاقیست.
خیلی چرت و مزخرف و اعصاب خورد کن بود. و چه موضوع چرتی داشت. یعنی چی؟ دختره تنها دغدغهاش پیدا کردن همسر بود. اصلا از رمانهای عاشقانه این مدلی خوشم نمیاد. موارد اضافه هم تا دلتون بخواد داشت. چیزایی که هیچ جذابیتی به داستان نمیدادند و پر شاخ و برگ و طولانیش کرده بودن. وسط داستان هی حوصلهام سر میرفت و هیچ کششی برای جذب خواننده نداشت. کتاب فقط یه موضوعی رو خیلی طوطی وار و کش و قوس دار تعریف میکرد من که هیچ لذتی نبردم. خوندن رمانهای عاشقانه فقط وقت تلف کردنه این یکی رو خوندم و پشیمونم باور کنید که هیچ چیز خاصی با خوندن این کتابها دستگیرتون نمیشه فقط عمرتونو هدر میدید. ای کاش لااقل موضوعش یکم جذاب بود اینکه هیچی نداشت اصلا. تنها وقت میگیره از آدم. مثلا الان خوندن داستان عاشقانه یه آدم چی به دردمون میخوره.
واقعا کتاب بی نظیری بود. عاشقش شدم. عاشق نویسندش شدم بقدری قلم روان و زیبایی داشت کلی از حرفها و اصطلاحاتش خندیدم، مگی دختر ساده دل و مهربونی که همیشه در تلاش بوده تا رستورانش رو خوب بگردونه و دنبال شوهر هم بوده. و هیچوقت خواستگاراش مناسبش نبودن و سگ عزیزش، کلنل که براش کلی گریه کردم کتاب عالی بود و در پایان مالون که رضایت به ازدواج داد. و برام فرهنگ مردمشون عجیب و جالب بود که اولا کسی حرف برای بقیه در نمیاره و دوما همه راز زندگیشونو بلند بلند بیان میکنن و بقیه انگار عادت دارن به این چیزا. و خوش بینیشون چقدر زیاد بود. توصیه میکتم کتاب رو بخونید پدر تیم هم فکر کنم در آخر عاشق مگی شده بود. محشر بود. مرسی از کتابراه💯🌸
سلام. این کتاب، یکی ازبهترین کتابهایی بود که تابه اکنون، خوانده ام. همه آدمها حسرت چیزهایی رامی خورند که ندارند، برخی هااین حسرت رابروز نمیدهند وجلوی دیگران، کاملا طبیعی رفتار میکنند، درصورتی که ازدرون میسوزند وبرخیها به اشکال مختلف، این حسرت رابه دیگران نشان میدهند. دراین کتاب، به خوبی باحسرت هاودغدغههای خانم جوانی آشنا میشوید که ازنظر دیگران، ازسن ازدواجش گذشته است وخودش ودیگران، به هردری میزنند تابرای او، همسری بیابند. کتاب جالبی بود. ممنون ازکتابراه
رمانی با دغدغههای زنانه! ماجرای دختری که برای انتخاب همسر مناسب با بدشانسیهای متعدد روبرو شده و حالا در قیاس با خواهر دوقلویش که در زندگیش به همه چیزهای خوب رسیده یک شکست خورده محسوب میشود و بعد از آشنایی با یک کشیش کاتولیک که امکان ازدواج ندارد بسته بدشانسیش کامل شده.
قسمتهایی از رمان که رگههایی از طنز یا غم شدید داشت بسیار جالب و تاثیرگذار بود. ترجمه عالی بود بخصوص توضیحات مترجم که نشان از تسلط ایشون بر زبان و فرهنگ نویسنده کتاب داشت.
قسمتهایی از رمان که رگههایی از طنز یا غم شدید داشت بسیار جالب و تاثیرگذار بود. ترجمه عالی بود بخصوص توضیحات مترجم که نشان از تسلط ایشون بر زبان و فرهنگ نویسنده کتاب داشت.
