نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی تیر چوبیهای تار سقف - عاطفه فرخی فرد
4
161 رای
مرتبسازی: پیشفرض
داستان مشکل ازدواج است. دختری که فقط زیبایی چندانی ندارد به میان سالی رسیده پرستاری عالی برای پدر ومادرش بوده. سختی بسیار کار او را شیر زنی زحمتکش و قابل و آبدیده کرده چندی ست که استقلال مالی پیدا کرده به واسطه پشتکارش. درست در زمانیکه قرار است مشکلاتش کم شود. بزرگان وسالخوردگان به اصطلاح خیر اندیش برایش تحفه ای پیدا کرده اند دیدنی و شنیدنی با اختلاف سنی و بچه داشتن و زشتی بسیار و چاقی بیش از حد او کاری ندارند چون دستش به دهانش میرسد کافی ست. تنها خواهرش او رامنع میکند ولی تنهایی سخت است و روزگار کج رفتار و سالخوردگان بیخرد برای دختربیچاره خانه بخت نمیخواهند. اوراتقدیم فردی میکنند که هیچ نقطه مثبتی ندارد بجز مال و اموال. دخترسیاه بخت فقط قرار است پرستارمادر وکارگر خانه فرد باشد و متاسفانه واقعیت جامعه فقر زده ما جز این نیست. ممنونم از تمام عزیزان روشنگر کتابراه
این کتاب صوتی بسیار زیبا بیان شده بود. چقدر خوب درددل یک پیردختر که قسمتش نشده ازدواج کند و کسی او را نخواسته است وقتی به آخر داستان رسید بدجور دلم برای این دختر ۴۵ساله سوخت. آقا مسلم او رو دوست نداشت فقط کنیزی و پرستاری از مادرش را میخواست انجام بدهد و برای اینکه پول به پرستار ندهد میخواست او را عقد کند که بشود وظیفه برایش. چقدر بد که به نام دوست داشتن از آدم سواستفاده کنند و کم نیستند در جامعه ما اینجور آدمها. متاسفانه چه بسیار انسانهایی که با دل دخترها بازی میکنند و فکر میکنند که آنها متوجه نمیشوند. با شنیدن این داستان بدجور دلم برای خودم سوخت. اصلا بهتره یه دختر درس بخونه و مستقل باشه اصلا شوهر هم نداشته باشه مهم نیست. مهم این هست که آدم خدا رو داشته باشه. زندگی درد قشنگیست که جریان دارد....
خطر اسپویل
داستان راجع به دختری ساده و روستایی است که به تنهایی در خانه روستایی شان زندگی میکند. یکی از همسایه ها که ساکن تهران هستند و در روستای آن ها ویلایی تفریحی دارند، او را برای برادرش خواستگاری میکند. دختر که به زعم خودش سنش خیلی بالا رفته و بر و روی چندانی هم ندارد، علی رغم اینکه از ظاهر مرد خوشش نمی آید، برای فرار از تنهایی و با هزاران آرزو و وعده های شیرین به خودش، برای ازدواج با مرد، با خواهر او به تهران میرود. ولی بعد متوجه میشود که قصد آن خواهر و برادر، فقط گرفتن خدمتکاری رایگان برای مادر پیرشان بوده و از تنهایی این دختر سوء استفاده کرده اند حرفهای ناگفته پشت داستان، زیاد و قابل تأمل است. و باعث شادی روح است که چنین نویسنده هایی با ذهن و قلمی قوی، همزبان و هموطن ما هستند.
داستان راجع به دختری ساده و روستایی است که به تنهایی در خانه روستایی شان زندگی میکند. یکی از همسایه ها که ساکن تهران هستند و در روستای آن ها ویلایی تفریحی دارند، او را برای برادرش خواستگاری میکند. دختر که به زعم خودش سنش خیلی بالا رفته و بر و روی چندانی هم ندارد، علی رغم اینکه از ظاهر مرد خوشش نمی آید، برای فرار از تنهایی و با هزاران آرزو و وعده های شیرین به خودش، برای ازدواج با مرد، با خواهر او به تهران میرود. ولی بعد متوجه میشود که قصد آن خواهر و برادر، فقط گرفتن خدمتکاری رایگان برای مادر پیرشان بوده و از تنهایی این دختر سوء استفاده کرده اند حرفهای ناگفته پشت داستان، زیاد و قابل تأمل است. و باعث شادی روح است که چنین نویسنده هایی با ذهن و قلمی قوی، همزبان و هموطن ما هستند.
داستان راجع به دختری ساده و روستایی است که به تنهایی در خانه روستایی شان زندگی میکند. یکی از همسایهها که ساکن تهران هستند و در روستای آنها ویلایی تفریحی دارند، او را برای برادرش خواستگاری میکند. دختر که به زعم خودش سنش خیلی بالا رفته و بر و روی چندانی هم ندارد، علی رغم اینکه از ظاهر مرد خوشش نمیآید، برای فرار از تنهایی و با هزاران آرزو و وعدههای شیرین به خودش، برای ازدواج با مرد، با خواهر او به تهران میرود. ولی بعد متوجه میشود که قصد آن خواهر و برادر، فقط گرفتن خدمتکاری رایگان برای مادر پیرشان بوده و از تنهایی این دختر سوء استفاده کردهاند حرفهای ناگفته پشت داستان، زیاد و قابل تأمل است.
داستان زیبایی هست درباره دختر میانسالی که ازدواج نکرده و بزرگترها او را تشویق به ازدواج با مردی میکنند که ظاهر بدی دارد و همسرش را به تازگی از دست داده.. دختر زمانی که به خانهی مرد میرود میفهمد که او فقط برای هزینه نکردن و استخدام نکردن پرستار، تصمیم به ازدواج دارد. داستان واقعا ناراحت کننده بود و به شدت عصبیم کرد، ولی متاسفانه واقعیت داره. همکاری خوب نویسنده و گوینده باعث شده بود احساس اون دختر را به خوبی درک کنم و اصلا انگار جای او بودم. احساس شرم، غم، سردرگمی، آوارگی، حیرت... همه رو داشتم و حتی انگار صدای شکستن قلب دختر رو هم شنیدم.
خطر اسپویل :
داستان یه دختر تنها و یتیم که سنش تا ۴۵ رسیده و و ازدواج نکرده وحالا برایش یه خواستگار زن مرده بدقیافه با دوتا بچه دختر اومده و مونده که بله بگه و سر پیری وکوری تنها نمونه یا بازم تنها بمونه که با خواستگار با خواهرش میاد دنبالش تا ببرش هم خونه زندگی اینده اش رو ببینه هم خرید کنه وهم عقد ولی با رفتن به خونه خواستگار ماجراهایی پیش میاد وخیلی از چیزها که ازش پنهان کرده بودن رو میشه. خیلی خوشم اومد از داستان روان وساده و واقعی.
داستان یه دختر تنها و یتیم که سنش تا ۴۵ رسیده و و ازدواج نکرده وحالا برایش یه خواستگار زن مرده بدقیافه با دوتا بچه دختر اومده و مونده که بله بگه و سر پیری وکوری تنها نمونه یا بازم تنها بمونه که با خواستگار با خواهرش میاد دنبالش تا ببرش هم خونه زندگی اینده اش رو ببینه هم خرید کنه وهم عقد ولی با رفتن به خونه خواستگار ماجراهایی پیش میاد وخیلی از چیزها که ازش پنهان کرده بودن رو میشه. خیلی خوشم اومد از داستان روان وساده و واقعی.
کتاب در مورد خواستگاری از دختری است که به سن ۴۵ سالگی رسیده و به اصطلاح عامیانه پیر دختر شده و با اینکه دختر از نظر مالی توانسته تا حدودی به استقلال برسد باز برای فرار از تنهایی حاضر میشود به مردی که به هیچ وجه مورد پسندش نیست بله بگوید مطالب نویسنده در ایجا بیانگر بی ارزشی مقام زن در فرهنگ و جامعهی ایرانی میباشد که متاسفانه ریشه در جهالت و نادانی دارد. تشکر از کتابراه
چقدر دردناک بود، امیدوارم که زنان بتوانندبه مرور زمان جایگاه خود را بیابند، و دیگر بازیچه مردان هوس باز و به هرطریقی از جمله همین داستان مورد سواستفاده خدانشناسان نشوند، قصه دردناک بود ولی نه اینکه تخیلی باشد، حقیقتی تلخ که شاید بارها با انواع آن در جامعه و سواستفادههایی که از این قشر میشود درگیر هستیم، به امید روزی که انسانها انسان باشند، سپاسگزارم
داستان تازهای بود
داستان در بارهی زنی بود که از اینکه داشت ازدواج میکرد خوشحال بود که از تنهایی راحت شده و دیگه تنها نیست
اما از بخت بدش داستان یه جور دیگهی بود
وقتی به تهران رفت برای عقد شوهراینده شو دید
که چشماش چپ موهاش ریخته و دندون نداشت مرد ۲ تا دختر داشت و همسرش سکته کرده بود و تازگیا فوت کرده بود
یه مادر مریض داشت و خواهرش از مادرش پرستاری نمیکرد و قرار بود این دخترو برا برادرش بگیره که پرستاری مادرشو بکنه وقتی عیبهای شوهرشو میدید میگفت که خودشم عیب داره و دلداری میداد و میگفت بهتر از تنهاییه خواهرش بهش گفته بود تو که دستت تو جیب خودته شوهر میخوای چیکار
وقتی رفت تویه کوچه صدای شوهر اینده شو شنید که داشت میگفت این زنو میگیرم تویه خونه نمیاریم و میذارمش پیش مادرش باشه پرستاری شو بکنه و اگه مادرش فوت کرد حتما طلاقش میده
دختر هم دلش برای خونه خودش تنگ شد برایه خاله رقیه و دید رکب خورده و اون حرفا همش دروغ بوده
ممنون از کتابراه