نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی چشمه - توران صادقی
4
152 رای
مرتبسازی: پیشفرض
noori Ijadi
۱۴۰۳/۵/۱۲
33
داستان برمبنای حرکتی برآمده ازسنتها شکل میگیرد و گسترش پیدا میکند. شخصیت زنً نازا در اتفاقی نادر متوجه میشود نوزادی کهبه دلیل مرگ قرار است به خاکبسپرند، زندهاست و به توصیه بانو قرار میشود کهبه آبادی دیگری بروند و درحقیقتبچه را صاحب شوند. داشتان شروع مناسبی دارد و هر چند اطلاعات تا حدی، مقدمهوار روایت شدهاند ولی قابل قبول هستند. گسترش داستان میتوانست بیشتر به روحیات زن نازا بپردازد تا بر باورپذیری پایان بندی داستان بیفزاید. دو نکته نیز در متن اثر به چشم میآید: الف-بانو دستیار قابله بوده و علاوه بر کسب تجربههای فراوان، آگاهی یا اشنایی با علوم روز دارد و تشخیص داده که زایو را باید به بیمارستان ببرند. با توضیحی که درباره وضع جسمانی و فیزیکی او میدهد به نظرم مرگ او محتملتر از مرگ نوزادانش بوده. ب- در شرایطی که شهر و بیمارستان در نزدیکی روستا هست، چطور این دو زن میتوانند خودشان را در آبادی یا روستای دیگری گم و گور کنند؟ امکانات شهری و نزدیک بودن به شهر، یعنی در جهان مدرن زیستن و صد البته شناسنامه داشتن. از طرفی شوهر زن و خانوادههای وابسته در ده یا روستا حتما دنبالشان میگردند، پس برای زن باتجربهای مثل بانو انتخاب چنین تصمیمی در پایان، منطقی نیست (در جهانِ این داستان). به نظرم داستان شتابزده به پایان میرسد.
خطر اسپویل:
کتاب چشمه عجیب بود اینکه مردم اون روستا اعتقاد داشتن زن نازا بچه رو دفن کنه قلب ادمو درد میاورد زنی که خودش فرزندی نداشته و حالا باید بچه ی مرده ی مردم و خاک کنه وقتی به زن میگن بچه های دوقلویی که سر زا رفتن و دفن کن حتی هوا هم عجیب و غریب بوداعتقاد داشتن باید سر چشمه بچه هایی نوزاد و خاک کنن و وقتی داشتن بچه هارو غسل میدادن یکی از بچه ها تکانی میخوره و میفهمن که زنده است و زنها بهم میگن بیا بچه رو خودمون بزرگ کنیم و اونا که فکر میکنن بچه ها فوت کردن اما امان از دل مادر جوانی که داغ ۲ تا بچه به دلش مانده درسته این زن بچه نداشت باهاش کنار امده وگذشته اما اون مادر جوانی که درد زایمان و کشیده و بچه هاش مردن و فک میکنه مردن بیشتر از نظر من گناه داره هرچند اخر کتاب باز بود اما به نظرم باید بچه رو به مادر اصلیش میدادن ممنون از کتابراه
کتاب چشمه عجیب بود اینکه مردم اون روستا اعتقاد داشتن زن نازا بچه رو دفن کنه قلب ادمو درد میاورد زنی که خودش فرزندی نداشته و حالا باید بچه ی مرده ی مردم و خاک کنه وقتی به زن میگن بچه های دوقلویی که سر زا رفتن و دفن کن حتی هوا هم عجیب و غریب بوداعتقاد داشتن باید سر چشمه بچه هایی نوزاد و خاک کنن و وقتی داشتن بچه هارو غسل میدادن یکی از بچه ها تکانی میخوره و میفهمن که زنده است و زنها بهم میگن بیا بچه رو خودمون بزرگ کنیم و اونا که فکر میکنن بچه ها فوت کردن اما امان از دل مادر جوانی که داغ ۲ تا بچه به دلش مانده درسته این زن بچه نداشت باهاش کنار امده وگذشته اما اون مادر جوانی که درد زایمان و کشیده و بچه هاش مردن و فک میکنه مردن بیشتر از نظر من گناه داره هرچند اخر کتاب باز بود اما به نظرم باید بچه رو به مادر اصلیش میدادن ممنون از کتابراه
این قصه، به باورهای خرافی مردم در جاهای دورافتاده و خصوصا در گذشته اشاره دارد. داستان را توضیح نمیدهم که اگر کسی بخواهد بخواند، قصه لو نرود. اما به نظرم، این قصه در روایت مشکلاتی دارد و پایان معقولی هم ندارد. مثلا پرندهای که آنها را تعقیب میکرد، چه شد؟ زن که خود نوزادی نداشت و نازا بود، چگونه شیر داشت؟ و اصلا این دو زن که خود، از غم نداشتن فرزند عذاب میکشیدند چگونه توانستند فرزندان مادر داغدیدهای را بدزدند و با خود ببرند؟ آن هم به این خیال که آنها را در یکی از همان آبادیهای اطراف بزرگ کنند و کسی هم متوجه چیزی نشود! نویسنده، خواننده را با انبوهی از سوالات بی جواب رها میکند، بدون آن که سرنخی به دست او داده باشد و دقیقا به همین دلیل، این داستان، یک روایت ناموفق از آب درآمده است.
چه داستان جالبی بود. اینکه آخر داستان بچهها برگشتند به دنیا و زنده موندن منو به یاد فیلم بوعلی سینا انداخت که بوعلی رفت توی قبرستون و دید همون قصابی که در بازار چربی میخورد امروز مرده و بهش تنفس داد و روی سینهاش گذاشت و از مرگ نجاتش داد و مرد قصاب زنده شد و مردم فرار کردند. ولی این داستان قشنگ بود ولی خرافات هم یکم قاطیش بود. توی این دنیا متاسفانه خیلیها از نداشتن بچه هر روز حسرت میخورن و از این دکتر به اون دکتر میروند که خدا بهشون بچه بده و بعضی افراد که میتونن بچه دار بشن یکی که دارن دیگه دومی رو نمیخوان و بچه سقد میکنن. میدونید هرکس یه جور هست این دنیا محل امتحان هست.
با سلام و تشکر از تیم کتابراه عزیزداستان خیلی واقع گرایانه و ملموس بود، از دیرباز سنتهای جورواجور بر افکار حاکم بوده مثل این داستان که زن نازا باید نوزاد را دفن کند که خدا رحمش کند و دامنش با بچه پر شود. راوی داستان را خیلی قشنگ خوانش میکنه و آدم را جذب میکنه واقعا اون زمانها که هنوز علم پزشکی پیشرفت نکرده بود مشکلات نازایی باعث شده بود که زنان نازا چه بدبختی ها که نکشند، شوهرانشون زن دوم و سوم میگرفتند و یا طلاقشون میدادند و بین مردم بدون اینکه گناهی مرتکب شده باشند مورد تنفر قرار میگرفتند. شنیدنش خالی از لطف نیست.
داستان در مورد دو نوزاد دوقلویی بود که سر زایمان مادر فلک زده شون از دست میرن و طبق رسم و رسوم کم خردانهی اهالی روستا باید بدست مادران سابقی در سر چشمه دفن شوند که خودشون داغ نوزاد دیده بودن. یکم با افکار من مغایرت داشت چون نوزادی که بهر دلیل دچار شوک ایست قلبی یا تنفس میشه، وقتی به زندگی برمی گرده باید بشدت گریه کنه نه اینکه وانمود کنه از خواب ناز بیدار شده. تصمیم نا بخردانه بانو هم دور از عقل و تفکر بود ولی بهر حال پایان متأثر کننده و یکم خنده داری داشت. سپاس از کتابراه که لحظات کتابخوندن مارو افزایش داده
داستان کتاب روایت جهل و نادانی ست و نداشتن بهداشت. زنان و نوزادان قربانیهای اصلی این جهالت و ارتجاع هستند. متاسفانه در بعضی از روستاهای دور از مرکز در همین حال حاضر همین جهل و نادانی حاکم است و نداشتن بهداشت و قابله و ماما تشدیدکننده است زنان و نوزادان میمیرند و جان شیرین از کف میدهند اما متآسفانه هیچ گونه اقدام عملی نمیشود. به امید ایرانی آباد با شهروندان و روستاییان آموزش دیده و باسواد که دیگر جایی برای اینگونه ارتجاع و عقب ماندگی در هیچ جای جغرافیای ایران دیده نشود. ممنونم از کتابراه
با سلام. داستان بسیار جالبی بود ۱_. زنده شدن نوزاد. ۲_ حس مادرانی که فرزند ازدست دادهاند و باید از هم جدا شوند بی آنکه لذت بزرگ شدن کودک را ببینند ۳_ تفهیم غم نداشتن نوزاد و عدم حس مادری. و. و آن حس جدایی و درد که این زن باید وظیفه دفن رو به عهده داشته باشه ۴_ حس زیبای آن عمر از دست رفته و انتظار مادر شدن در حین دفن. (داستان کوتاه وگویا)
درود به مسیوولین کتابراه و سپاسگدارم.
این کتاب هم برای من مثل خیلی از قصههای واقعی میتونه باشه که در این دنیا به وجود میاید البته کلا هر موضوعی که در افکار نویسنده خطور میکنه میتونه در یک جایی از دنیا در حال وقوع باشه. نویسنده باید خواننده را با جملاتش و نوشته هاش جدب کتاب کنه انشالله موفق باشند.
این کتاب هم برای من مثل خیلی از قصههای واقعی میتونه باشه که در این دنیا به وجود میاید البته کلا هر موضوعی که در افکار نویسنده خطور میکنه میتونه در یک جایی از دنیا در حال وقوع باشه. نویسنده باید خواننده را با جملاتش و نوشته هاش جدب کتاب کنه انشالله موفق باشند.