نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی چشمه - توران صادقی
4.1
96 رای
مرتبسازی: پیشفرض
noori Ijadi
۱۴۰۳/۵/۱۲
11
داستان برمبنای حرکتی برآمده ازسنتها شکل میگیرد و گسترش پیدا میکند. شخصیت زنً نازا در اتفاقی نادر متوجه میشود نوزادی کهبه دلیل مرگ قرار است به خاکبسپرند، زندهاست و به توصیه بانو قرار میشود کهبه آبادی دیگری بروند و درحقیقتبچه را صاحب شوند. داشتان شروع مناسبی دارد و هر چند اطلاعات تا حدی، مقدمهوار روایت شدهاند ولی قابل قبول هستند. گسترش داستان میتوانست بیشتر به روحیات زن نازا بپردازد تا بر باورپذیری پایان بندی داستان بیفزاید. دو نکته نیز در متن اثر به چشم میآید: الف-بانو دستیار قابله بوده و علاوه بر کسب تجربههای فراوان، آگاهی یا اشنایی با علوم روز دارد و تشخیص داده که زایو را باید به بیمارستان ببرند. با توضیحی که درباره وضع جسمانی و فیزیکی او میدهد به نظرم مرگ او محتملتر از مرگ نوزادانش بوده. ب- در شرایطی که شهر و بیمارستان در نزدیکی روستا هست، چطور این دو زن میتوانند خودشان را در آبادی یا روستای دیگری گم و گور کنند؟ امکانات شهری و نزدیک بودن به شهر، یعنی در جهان مدرن زیستن و صد البته شناسنامه داشتن. از طرفی شوهر زن و خانوادههای وابسته در ده یا روستا حتما دنبالشان میگردند، پس برای زن باتجربهای مثل بانو انتخاب چنین تصمیمی در پایان، منطقی نیست (در جهانِ این داستان). به نظرم داستان شتابزده به پایان میرسد.
خطر اسپویل:
کتاب چشمه عجیب بود اینکه مردم اون روستا اعتقاد داشتن زن نازا بچه رو دفن کنه قلب ادمو درد میاورد زنی که خودش فرزندی نداشته و حالا باید بچه ی مرده ی مردم و خاک کنه وقتی به زن میگن بچه های دوقلویی که سر زا رفتن و دفن کن حتی هوا هم عجیب و غریب بوداعتقاد داشتن باید سر چشمه بچه هایی نوزاد و خاک کنن و وقتی داشتن بچه هارو غسل میدادن یکی از بچه ها تکانی میخوره و میفهمن که زنده است و زنها بهم میگن بیا بچه رو خودمون بزرگ کنیم و اونا که فکر میکنن بچه ها فوت کردن اما امان از دل مادر جوانی که داغ ۲ تا بچه به دلش مانده درسته این زن بچه نداشت باهاش کنار امده وگذشته اما اون مادر جوانی که درد زایمان و کشیده و بچه هاش مردن و فک میکنه مردن بیشتر از نظر من گناه داره هرچند اخر کتاب باز بود اما به نظرم باید بچه رو به مادر اصلیش میدادن ممنون از کتابراه
کتاب چشمه عجیب بود اینکه مردم اون روستا اعتقاد داشتن زن نازا بچه رو دفن کنه قلب ادمو درد میاورد زنی که خودش فرزندی نداشته و حالا باید بچه ی مرده ی مردم و خاک کنه وقتی به زن میگن بچه های دوقلویی که سر زا رفتن و دفن کن حتی هوا هم عجیب و غریب بوداعتقاد داشتن باید سر چشمه بچه هایی نوزاد و خاک کنن و وقتی داشتن بچه هارو غسل میدادن یکی از بچه ها تکانی میخوره و میفهمن که زنده است و زنها بهم میگن بیا بچه رو خودمون بزرگ کنیم و اونا که فکر میکنن بچه ها فوت کردن اما امان از دل مادر جوانی که داغ ۲ تا بچه به دلش مانده درسته این زن بچه نداشت باهاش کنار امده وگذشته اما اون مادر جوانی که درد زایمان و کشیده و بچه هاش مردن و فک میکنه مردن بیشتر از نظر من گناه داره هرچند اخر کتاب باز بود اما به نظرم باید بچه رو به مادر اصلیش میدادن ممنون از کتابراه
داستان در مورد دو نوزاد دوقلویی بود که سر زایمان مادر فلک زده شون از دست میرن و طبق رسم و رسوم کم خردانهی اهالی روستا باید بدست مادران سابقی در سر چشمه دفن شوند که خودشون داغ نوزاد دیده بودن. یکم با افکار من مغایرت داشت چون نوزادی که بهر دلیل دچار شوک ایست قلبی یا تنفس میشه، وقتی به زندگی برمی گرده باید بشدت گریه کنه نه اینکه وانمود کنه از خواب ناز بیدار شده. تصمیم نا بخردانه بانو هم دور از عقل و تفکر بود ولی بهر حال پایان متأثر کننده و یکم خنده داری داشت. سپاس از کتابراه که لحظات کتابخوندن مارو افزایش داده
با سلام. داستان بسیار جالبی بود ۱_. زنده شدن نوزاد. ۲_ حس مادرانی که فرزند ازدست دادهاند و باید از هم جدا شوند بی آنکه لذت بزرگ شدن کودک را ببینند ۳_ تفهیم غم نداشتن نوزاد و عدم حس مادری. و. و آن حس جدایی و درد که این زن باید وظیفه دفن رو به عهده داشته باشه ۴_ حس زیبای آن عمر از دست رفته و انتظار مادر شدن در حین دفن. (داستان کوتاه وگویا)