نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی فراری - میلاد دهکت نژاد
3.9
196 رای
مرتبسازی: پیشفرض
داستان صوتی فراری از کتاب آخرین قطار که بیاید دیگر رفته ایم به قلم آقای دهکت نژاد است. نویسنده در این داستان ماجرای مردی را به تصویر کشیده که روزهای پایانی دهه سوم زندگی خود را میگذراند مردی که از نظرش همه چیز تکراری و رخوت انگیز است. چرا که او از خود و بخشی از وجود خود و گذشتهاش فرار میکند و این باعث شده که قلب و ذهنش در تاریکی فرو برود. وقایع داستان در کافهای تاریک اتفاق میافتد که درون خود مرد است. اما در طی داستان او بالاخره با بخشی از وجودش که آن را انکار کرده بود و تاریک میدید روبه رو میشود آن را میپذیرد و به نور و امید دست مییابد و صندلی خالی درون کافه ذهنش را برای نفر بعدی خالی میگذارد که او نیز نیاز دارد بخش فراموش شدهی خود را بازیابد. اسم داستان نیز برگرفته از روایت داستان و فرار مرد از خودش گرفته شده است. داستان کمی حالت گنگ دارد و پی بردن به مفهوم داستان سخت است و این از خصوصیات داستان کوتاه است که برخلاف ظاهرش در عمق خود مفاهیم زیادی را به خواننده بنابه درک و برداشت او میرساند. گویندگی طبق معمول ضعیف و بی روح بود.
به نظرم آقای دهکت نژاد باید خودشون رو ضمیمه داستانهاشون بکنن و در مورد داستان هاشون توضیح بدن.
چیزی که من فهمیدم داستان میخواست نشان بدهد که ما وقتی از زوایای تاریک وجودمون فرار کنیم، بیشتر به سوی اون میریم و ناچار هستیم باهاش روبرو بشیم، اما در ادامه داستان میگه در این تاریکی غرق میشیم اما این اصلا با واقعیت مغایر هست وقتی با تاریکیهای وجودمون آشنا میشیم، میتوانیم ارتقا پیدا کنیم، روابط بهتری با دیگران خواهیم داشت و تحول بزرگی در آدم رخ میده و آدم به نسخه بهتری از خودش تبدیل میشه. اما در اینجا چنین چیزی اتفاق نیفته و اینکه میگه نوبت من تمام شد رو منظورش رو نفهمیدم. داستان جالبی هست، به نظرم نسبت به دو داستان سی سالگی و آخرین شب بهتر بود و مفهومش رو بهتر رسانده. توصیه میکنم گوش بدین
چیزی که من فهمیدم داستان میخواست نشان بدهد که ما وقتی از زوایای تاریک وجودمون فرار کنیم، بیشتر به سوی اون میریم و ناچار هستیم باهاش روبرو بشیم، اما در ادامه داستان میگه در این تاریکی غرق میشیم اما این اصلا با واقعیت مغایر هست وقتی با تاریکیهای وجودمون آشنا میشیم، میتوانیم ارتقا پیدا کنیم، روابط بهتری با دیگران خواهیم داشت و تحول بزرگی در آدم رخ میده و آدم به نسخه بهتری از خودش تبدیل میشه. اما در اینجا چنین چیزی اتفاق نیفته و اینکه میگه نوبت من تمام شد رو منظورش رو نفهمیدم. داستان جالبی هست، به نظرم نسبت به دو داستان سی سالگی و آخرین شب بهتر بود و مفهومش رو بهتر رسانده. توصیه میکنم گوش بدین
من به شخصه به این داستان یا موضوع درون خودم درگیر هستم. دقیق
احساس هیچ و پوچ، بی انگیزه، بی هدف بودن درگیری درونیات خودم هستم. و سر در گم شدن نمیدونستم مشکلم چیه ترس از خودم و در آخر فهمیدم که به علت گذشت روزهای سخت و انتخاب مسیر اشتباهی بی تجربگی و از دست دادن ستون خانواده پدر عزیزم خداوند بیامرزد تمام اموات ازدست رفتهگانمان،. که زندگی من در اون جریان داشت و ندیدم دیگر مانند او... با تشکر از نویسنده عزیز و محترم که راهی رو که گم شدی درش یا به عقب باز گشتی غرق شدی استاپ خورده زندگیت رو درک میکنی و میفهمی حتی من اطرافیان و همسرم و خانواده جفتمون متعجب و سوال؟!؟!؟ شده براشون بسیار عالی بود
احساس هیچ و پوچ، بی انگیزه، بی هدف بودن درگیری درونیات خودم هستم. و سر در گم شدن نمیدونستم مشکلم چیه ترس از خودم و در آخر فهمیدم که به علت گذشت روزهای سخت و انتخاب مسیر اشتباهی بی تجربگی و از دست دادن ستون خانواده پدر عزیزم خداوند بیامرزد تمام اموات ازدست رفتهگانمان،. که زندگی من در اون جریان داشت و ندیدم دیگر مانند او... با تشکر از نویسنده عزیز و محترم که راهی رو که گم شدی درش یا به عقب باز گشتی غرق شدی استاپ خورده زندگیت رو درک میکنی و میفهمی حتی من اطرافیان و همسرم و خانواده جفتمون متعجب و سوال؟!؟!؟ شده براشون بسیار عالی بود
کتاب خوبی بود، حس کردم مسافری سوار بر قطار زندگی هستم که گذشت لحظهها، ساعتها، روزها و سالهای زندگیم را از پنجره آن میبینم روزی که من سوار این قطار میشدم مسافری پیاده شد تا من بتوانم روی صندلی خالی او بنشینم و مسیر زندگیم را طی کنم نمیدانم چند وقت دیگر به پایان راه میرسم اما میدانم با پیاده شدن من جا برای نفر بعد باز میشود.
قهرمان قصه داستان فراری سعی میکرد از تیرهگیهای درون خود رها بشود و از آنها به گونهای فرار کند تا به روشنایی و افکار مثبت وجودش راه پیدا کند.
سپاس از شما.
داستانتان لذت بخش بود.
زهرا فتحیپور
قهرمان قصه داستان فراری سعی میکرد از تیرهگیهای درون خود رها بشود و از آنها به گونهای فرار کند تا به روشنایی و افکار مثبت وجودش راه پیدا کند.
سپاس از شما.
داستانتان لذت بخش بود.
زهرا فتحیپور
سلام. داستانهای کوتاه همیشه اثر بهتر و عمیقتری بر روح خواننده میگذارند و طوری است که تا سالها ممکن است یک داستان کوتاه را مه خواندهای فراموش نکنی.
دکتر غلامحسین ساعدی استاد بی بدیل داستانهای کوتاه است. به همهی کتاب خوانهای عزیز داستانهای این استاد عزیز را توصیه میکنم.
داستان فراری داستانی جالب بدون فضا و مکان مشخص در داستان است که همین به خواننده قدرت تخیل بیشتری میدهد. مردی فراری از گذشته یا از خودش در کافهای عجیب و غریب. در کل دوست داشتم
دکتر غلامحسین ساعدی استاد بی بدیل داستانهای کوتاه است. به همهی کتاب خوانهای عزیز داستانهای این استاد عزیز را توصیه میکنم.
داستان فراری داستانی جالب بدون فضا و مکان مشخص در داستان است که همین به خواننده قدرت تخیل بیشتری میدهد. مردی فراری از گذشته یا از خودش در کافهای عجیب و غریب. در کل دوست داشتم
نویسنده نتونسته بود خوب منظورش و برسونه تو قالب داستان و متوسل شده بود به اینکه نکته رو صریح بگه که اون دنیای درون خودش بوده و اون آدما خودش بودن. جذابیت داستان پایین بود نویسنده فقط متمرکز شده بود رو اینکه یه پیامی رو برسونه. البته یه چیزی و که خوب به تصویر کشیده بود احساس اون مردی بود که از دختر جوان خسته شده بود و میخواست ول کنه و فرار کنه و به تنها چیزی که فکر میکرد رهایی خودش بود و هیچ چیز دیگهای براش مهم نبود.
اولین اثری بود که از آقای دهکت نژاد شنیدم روایت مردی که ناگزیر از کارش مجبوره که همیشه سفر کنه و یه چرخه طولانی رو سوار بر قطار سرنوشت طی کنه هر از گاهی در توقف گاهی یا کافهای به بازشناسی درون خودش بپردازه تعلیقی که نویسنده سعی میکنه با شخصیتهای درون کافه از جمله مرد فراری پازل درونی خود مرد رو کامل کنه. خوب بود و از شنیدنش لذت بردم چون بخشی از مجموعه داستانه ترغیبم کرده اپیزودهای دیگه رو هم گوش کنم
داستان خوبی بود گنگ بود و من در فهمیدن اون دچار مشکل شدم ولی باخوندن نظرات بقیه به نکته داستان هم پی بردم اگه ما سعی کنیم از مشکلات زندگیمون فرار کنیم و با اونا کنار نیایم پایانی جز زندانی شدن در ناامیدی و تاریکی وجودمون نخواهیم داشت ولی چیزی که واسه من سوال شده اینه که چه طور میتونیم باوجود سختیهای زندگیمون باتموم دشواریهای مسیر روبه رو با شکستهای پی در پی زندگی بازهم امید وار باشیم و روشنایی رو در درونمون حفظ کنیم؟
کتاب فراری از انسانی میگوید که ناامید و خسته بود وزندگی برایش تکراری شده بود شاید دنبال امید میگشت. در کافه تمام افرادگذشته وحال خود اوبودند تاریکی که وجودش را فرا گرفته بود. مردی فراری بود مانند خودش به او گفت آن جا نماند و خودش را نجات بدهد. انسان همیشه در هر شرایط زندگی که دارددچار یاس و ناامید میشود و به جای نجات دادن خودش در تاریکی غرق میشود هرچندخیلی دشوار است کهبتوانیم امیدوارم بشویم.
به نظر من هم آقای دهکت نژاد باید توضیح کتابشونو ضمینهاش کننداستان کتاب فراری داستانی گنگ هست و سخت متوجهش میشیدمن توصیفات کتاب رو هم دوست نداشتمبا آنجنان لذتی از بوی دود سیگار صحبت میکنه انگار چه کار جالب و باحالیه.... در کل ممنون از کتابراه بابت کتابهای رایگان دارم متوجه میشم تقریبا تمام کتابایی که با دیدن اسمشون سمتشون نمیرم رو واقعا دوست ندارم
داستان در بارهی فردی بود از درون تاریک خودش به دنبال نور و روشنایی بود
حتی فردی که سمت راست اون نشسته بود و از داستانش براش تعریف میکرد یه وجهی از زندگی خود مرد بود
کم کم با خودش کنار امد
و منظورش از اینکه این اخرین قطاره یا این شهر هیچ خروجی نداره این بود که
نمیتونی. از خودت فرار کنی
حتی فردی که سمت راست اون نشسته بود و از داستانش براش تعریف میکرد یه وجهی از زندگی خود مرد بود
کم کم با خودش کنار امد
و منظورش از اینکه این اخرین قطاره یا این شهر هیچ خروجی نداره این بود که
نمیتونی. از خودت فرار کنی
داستان گنگ بود و من با خوندن نظر بقیه فهمیدم که منظور و اصل قضیه چیه. گویندگان میتونستن کمی بهتر بیان کنن. ولی بازم خوب بود. مردی که در اوج ناامیدی قرار گرفته و از وقایع زندگیش فرار میکنه. و فردی هم که داستان زندگیش رو برای مردتعریف میکنه. قسمتی از درون خود مرد هستش. و درپایان خودش رو پیدا میکنه.
معمولا ارتباط گرفتن با چنین نوشتههای مفهومی سخت است و میتوان گفت فرصت برداشت آزاد را به مخاطب میدهد. این نوشته تعبیری جالب از دنیای پیچیده درون هر فرد را به نمایش میگذارد. هر کس با توجه به نیازهایش، کمبودهایش، آنچه در جستجویش است و.... میتواند کافه درونی متفاوتی داشته باشد....
به نظرم داستانی که ان فرد، در تاریکی درونش، روشنایی را جست و جو میکرد. که از این همه نا امیدی بیرون بیاید، تمامی کسانی که داخل کافه بودند، بخشی از وجود خودش بودند، چون به خوبی به او شناخت داشتند، حتی کسی که سمت راستش نشسته بود داستان زندگیاش را تعریف کرد او را متعجب نساخت، شاید بخشی از خودش بود که درونش ناپدید شده بود و نمیتوانست با خودش کنار بیاید که همه آنها خود او هستند ولی در آخر متوجه شد که نمیتواند این بخش از وجودش را انکار کند، پذیرفت که همه بخش پنهانی در وجود خودشان دارند که از آن هراس دارند، اما نمیتوانند با ان کنار بیایند، درون خودشان غرق میشوند.
و به همراه خود تاریکی و نا امیدی هم دارد به همین دلیل صندلی بعدی را برای کسی که از درون خودش وحشت دارد به جا گذاشت تا بتواند خودش را بیابد یا تمامی کسانی که در کافه بودند، مثل خودش از اتفاقات زندگی شان فرار کرده بوند، میتوانستند با سختیها کنار بیایند،
این داستان کمی فهمش سخت هست. گویندگان میتوانستند کمک کنند، اما عملکرد ضعیفی داشتند، که باعث دشواری فهم میگردید.
داستان با این که پیچیده بود اما بی عیب و نقص بود و توانایی نویسنده را میرساند.