نقد، بررسی و نظرات کتاب اسب سرخ - جان اشتاین بک

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
هادی علیزاده
۱۴۰۳/۶/۲۴
کلا جان استاین بک نویسنده جالبیه. تو همه کتاباش درد یک انسان رو خیلی خوب میشه فهمیددر یک قسمتی از داستان بیلی رو میبینیم که بخاطر اینکه از جودی شرمنده نشه حاضر میشه اسب نازی به نام نلی رو بکشه تا کره اونو به جودی بده. جالبه بعد این دیگه از کره و اسب هیچ حرفی نمیشه. مثل اینکه آدم وقتی به آرزوش درمورد چیزی میرسه دیگه براش عادی میشهاز طرفی پدر بزرگی رو میبینیم که به یاد ایام جوانیش و جنگ و رهبری که کرده زندگی میکنه و دوست داره همش تکرارش کنه ولی وقتی دامادش از این قضیه عصبانی میشه و پدر بزرگ میشنوه یجورایی از زندگی دلسرد میشه و تبدیل به یه مرده متحرک میشه. نباید از انسانها دلخوشیشونو گرفت و یا از انجام کاری که سالهاست با اون خوشه بازداشت در اینصورت دیگه هیچی برای آدم نمیمونه جودی که تا یکسال شب و روز نداشت و در انتظار به دنیا اومدن کره اسب بود. بعد از رسیدن به خواستش دیگه داشت با موشا بازی میکرد و اونارو شکار میکرددر آخر متوجه نشدم چرا فقط میخواست برای پدربزرگش لیموناد درست کنه و خودش نمیخواست بخورهکتاب خوبیه. پیشنهاد میکنم بخونین کتاب موشها و آدمها، خوشه های خشم هم محشره