🍁کتابی سیاسی که سارتر فرانسوی بنویسه و صادق هدایت ترجمه کنه مگه میشه بینظیر نباشه؟! فضای کتاب منو یاد کتاب نظم از چارلی جاپلین، و کتاب آخرین روزهای یک محکوم از ویکتور هوگو انداخت!
داستان درمورد ۳ زندان سیاسی به نامهای تام، ژوآن، و پابلو اوی اتا (راوی داستان) هست که محکوم به اعدام شدند، و روزهای آخر عمرشونو قبل از اجرای حکوم توی زندان میگذرونن.
شب آخر قبل از اجرای حکم، دکتری بلژیکی، به سلول اونها اضافه میشه و میتونه احساسات، خشم و ترس اونها رو به دقت بررسی و به اونها کمک کنه! دکتر به اونها گفت که اومدم تا از بار سنگین این چند ساعت شما بکاهم!
جوونی به نام اشتین هم بود که شب آخر به اونها اضافه شد که قرار بود فردا اعدام شه! و بعد تام و ژوان هم میفهمن کما اینکه کاری نکردهاند، اسم اونها هم توی ایست اعدامی هاست! توی کتاب چندین تعالیر عمیق و گاها جالب وجود داشت. مثلا؛
- انجام حرکتهای ورزشی برای یه آدم چاق با پی زیاد برای غلبه بر احساس سرما در زندان درشب قبل از اعدام اش!
- فرو رفتن گلولههای سوزان تفنگ به تن یه آدم چاق که میتونه مثل یه غالب کره، توی تن پر از چربی فرو بره!
- محکومین برای هم شبیه آینه بودند. یعنی یکی که رنگ خاکستری، عرق و لرز دیگری رو میدید، مثل این بود که خودشو دیده!
- پابلو وتام که هیچ نقطه مشترکی نداشتند، اما در دقایق آخر مانند دوقلوها شده بودن! چون قرار بود مثل هم بترکند وبمیرند!
- جا خیس کردن تام از ترس، یا جیغ وداد کردن پابلو توی خواب، قبل از اعدام خیلی دردناک بودن.
- اینکه همه زندگی آدم چطور جلوی چشم آنها مرور میشد!
آخر داستان شکه شدم، با اینکه پابلو نمیخواست گری رو لو بده، اما به طرز عجیبی گفتههای پابلو درست درآمد، گری مرد و اون زنده موند☘️
داستان درمورد ۳ زندان سیاسی به نامهای تام، ژوآن، و پابلو اوی اتا (راوی داستان) هست که محکوم به اعدام شدند، و روزهای آخر عمرشونو قبل از اجرای حکوم توی زندان میگذرونن.
شب آخر قبل از اجرای حکم، دکتری بلژیکی، به سلول اونها اضافه میشه و میتونه احساسات، خشم و ترس اونها رو به دقت بررسی و به اونها کمک کنه! دکتر به اونها گفت که اومدم تا از بار سنگین این چند ساعت شما بکاهم!
جوونی به نام اشتین هم بود که شب آخر به اونها اضافه شد که قرار بود فردا اعدام شه! و بعد تام و ژوان هم میفهمن کما اینکه کاری نکردهاند، اسم اونها هم توی ایست اعدامی هاست! توی کتاب چندین تعالیر عمیق و گاها جالب وجود داشت. مثلا؛
- انجام حرکتهای ورزشی برای یه آدم چاق با پی زیاد برای غلبه بر احساس سرما در زندان درشب قبل از اعدام اش!
- فرو رفتن گلولههای سوزان تفنگ به تن یه آدم چاق که میتونه مثل یه غالب کره، توی تن پر از چربی فرو بره!
- محکومین برای هم شبیه آینه بودند. یعنی یکی که رنگ خاکستری، عرق و لرز دیگری رو میدید، مثل این بود که خودشو دیده!
- پابلو وتام که هیچ نقطه مشترکی نداشتند، اما در دقایق آخر مانند دوقلوها شده بودن! چون قرار بود مثل هم بترکند وبمیرند!
- جا خیس کردن تام از ترس، یا جیغ وداد کردن پابلو توی خواب، قبل از اعدام خیلی دردناک بودن.
- اینکه همه زندگی آدم چطور جلوی چشم آنها مرور میشد!
آخر داستان شکه شدم، با اینکه پابلو نمیخواست گری رو لو بده، اما به طرز عجیبی گفتههای پابلو درست درآمد، گری مرد و اون زنده موند☘️