داستان حکایت مردیه که خشم خودش از زندگیش و بچه هاش رو با بی انصافی سر مردم خالی میکنه. درک میکنم چنین افرادی وجود داشته باشند اما قصد نویسنده از نوشتن چنین داستانی رو درک نمیکنم.
در کل خوب بود
داستان کوتاه و جالب و بحث بر انگیزی بود
یه مرد پولدار و مرفه که شبها تفریحش زیر کردن مردم بود و از شکسته شدن استخونهای مردم لذت میبرد و اخرش عاشقانه سپر ماشینش که مردما زیر گرفته بود نگاه میکرد
وای حالت تهوع گرفتم از شخصیت این داستان که متاسفانه امثالش در جامعه ماهم کمتر نیست ادمایی که حیوانات از اونهاهم والامقامترندوصدای راوی داستان هم خیلی بد بودبخاطر همین دوستاره کم کردم
بنظرم امثال این، مثلا آدم، مشکل روانی، دارن و هرکی هم که خوشش بیاد، مطمئنا مشکل روانی داره و باید خودشو به دکتری نشون بده، و به نحوی، خودشو معالجه کنه. واقعا حرص آدم درمیاد برا چنین افکاری
نگاه از بالا به پایین انسان قدرتمند باعث میشه بقیه انسانها رو بی ارزش و برده تمایلات خودش ببینه و همین شروع ظلم رو در جامعه گسترش میده، حاکمان قدرتمند و ظالم نتیجه گسترش وسیع این ظلم هستند.
کتاب خوبی بود. واقعا دارد زمانهی مارا تعریف میکند.که پول و ثروت انسانیت را از بین برده است.به قول معروف. مشکل از جایی شروع شد که طرف برای منفعتش، معرفتَش را زیر سوال میبرد 🥀
داستان سر وته معلومی نداشت. تیکههایی از داستان اضافی بود و در کل داستان بر مبنی قصهای جذاب نمیچرخیدصدای گوینده خوب بود ولی اگر صداهای ادمهای مختلف یکسان نبود داستان شاید کمی بهتر میشد.
داستانی کوتاه و پر معنا و جالبی است که واقعیت برخی از جوامع مرفه را بازگو میکند که عقدههای خود را چگونه خالی میکنند و حتی خم به ابرو نمیآورند و وجدانهای مردهای دارند
خیلی خوب بود. با وجود کوتاه بودن داستان بیانگر خیلی چیزا و خلق و خوی انسانی هستش که آدم میتونه چقد راحت دست به کارهای عجیب غریب بزنه ذهن آدمی چه چیزهایی رو ک میتونه پذیرا باشه
با وجود کوتاه بودن داستان بیانگر خیلی چیزا و خلق و خوی انسانی هستش که آدم میتونه چقد راحت دست به کارهای عجیب غریب بزنه ذهن آدمی چه چیزهایی رو ک میتونه پذیرا باشه
با گوش دادن به این داستان میفهمیم که افراد فوق ثروتمند دیگه لذتهای مالی اون هارو راضی نمیکنه و برای راضی نگه داشتن مغز وتفکر زنگ زده شون به سمت کشتن آدمهای بی گناه روی آوردن.
جالب بود. من دوبار گوش کردم تا متوجه شدم. هر کلمه داستان نشان دهنده چیزی در داستان است. ثروت. شهوت. حذف انسانهای فقیر و بعد آرامش ولی به ظاهر و روزمرگی و تکرار و تکرار و تکرار...
نشون میده که آدمهای نزدیکت رو هم حتی تا آخر نمیتونی بشناسی. همیشه همان اتفاق میافتاد و حس بهتری داشت، کلماتی که زمان انتخاب مقتول بکار برد. ضربه خوبی بود،
زیاد هستند آدمهای پولداری که نابود کردن زندگی انسانهای دیگه برایش عذاب وجدانی نداره و شاید احساس قدرت بیشتری هم میکنن
خانواده اون زن منتظر برگشتش بودن...
در کل خوب بود