نقد، بررسی و نظرات کتاب بلا تار، پس از پایان - ژاک رانسیر

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
سعید جلوخانی
۱۴۰۳/۱۲/۰۱
شرحی بر فیلم اسب تورین بلاتار و تانگو شیطان ب✍️سعید جلوخانی #نیچه از هتلی در شهر "تورینو" بیرون می‌آید و مشاهده می‌کند که یک درشکه چی با ضربه‌های شلاق اسبش را می‌زند. نیچه به اسب نزدیک می‌شود و جلو چشمان درشکه چی، سر و یال اسب را در آغوش می‌گیرد و با صدای بلند می‌گرید. این رویداد باعث فروپاشی روانی نیچه می‌شود. حیوان قربانی انسان می‌شود همان اسبی است که نیچه پس از آغوش گرفتنش در خیابان‌های تورین به دنیا تاریک جنون وارد شد، اما همین اسب نماد زندگی گاریچی از کار افتاده و دخترش هم هست. اسب هستی به سوی مرگ و زوال را نشان می‌دهد. اسب، دختر و پیر مرد نماد تکرار و ملالت دنیا مدرن، چاه خشکیده طبیعت و احساس، شور زندگی زیر پای شهر سازی، مهندسی، تمدن، علم و فناوری له می‌شود. دنیا مدرن و نظام دروغین آپولونی باعث شده است صدای رقص برگ درختان دیگر نشنویم. سرنوشت شوم جهان آپولونی تکرار درد و ملال است. دوربین ملال این جهان آپولونی دروغین که بر چهره حقیقت نقاب زده است را برای ما نمایان می‌کند. بلاتار نابغه سینما است هر فیلم او یک شاهکار فلسفی است. هر چرخش دروبین او منظرگاهی را به ما نشان می‌دهد. سیب زمینی خوردن پدر و دختر هر بار از ضوایع مختلف تکرار ملال آور زندگی. نیچه می‌خواست نظام آپولونی را آجر به آجر تخریب کند و جهان به وحدت آپولو و دیونوسوس تبدیل شود. شور، احساس در کنار عقل تکنیک. بازگشت به دوران پیشا سقراطی. ژاک رانسیر فیلسوف معروف می‌گوید " در کافه‌ی تانگوی شیطان بلاتار وظیفه‌ی انتقال همین ایده را به هالیکس ژنده پوش می‌سپارد تا آن را در قالب گلایه‌ای طولانی بر زبان بیاورد: باران بارانی‌اش را مثل سنگ کرده است، طوری که حتی جرات نمی‌کند دکمه هایش را باز کند؛