ضعیف در فرم و محتوا
*ممکن است از نظر بعضیها، بعضی قسمتهای نوشتهام اسپویل محسوب شود. *
راوی قرار است مثلا یک جور آدم روشن فکر باشد که دیدی انتقادی به همه کس و همه چیز دارد، و مثلا از سطحی بودن ارزشهای جامعه و آدمهای اطرافش رنج میبرد؛ و گاهی هم با آن مبارزه میکند؛ اما آدم لمپن و خود پرستی از آب در آمده است که هر از گاهی بی دلیل با مشتی یا فحشی حوالهی کسی میکند. حتی یک جمله یا توصیف مثبت در کتاب در مورد کسی یا چیزی وجود ندارد جز در مورد راوی یا هم سر یا پسرش. همهی آدمهای دیگر داستان قرار است احمق و نفهم و عوضی و قابل تحقیر باشند، -حتی بدون این که خیلی وقتها بفهمیم دقیقا از چه نظر احمق و عوضی هستند- غیر از راوی و هم سر و پسرش، -که از قضا ظاهرا عوضیترین آدمهای داستان اند! -.
از اینها که بگذریم هیچ چیز داستان با غقل جور در نمیآید، چه تناسبی هست بین شام در یک رستوران گران قیمت و بحث در مورد چنین موضوعی؟ نویسنده خواسته است یک جور روایت موازی بین شام کذایی و اتفاق اصلی داستان برقرار کند ولی نتیجه شده است موقعیتهای تصنعی، شخصیتهای توأمان باور ناپذیر و دوست نداشتنی (بلکه لج درآر!)، واکنشهای اغراق شده و چرند، و داستانی که هر چه جلو تر میرود احمقانه تر و فرسایشی تر میشود، و ماجرای اصلی که تازه از نیمهی کتاب شروع، و در نهایت شتاب زده و شل و ول جمع میشود، با لحنی که بعضی جاها که گویا قرار است قدری طنز باشد. اینها را بگذارید کنار اینکه راوی مثلا صد باری یادآوری میکند که همسرش چقدر باهوش است و شخصیتش چنان است، و چقدر بودن در کنارش برایش آرامش بخش است و غیره و غیره.
اما بدترین جنبهی داستان پایان و پیام آن است؛ در این زمانه داستانها و فیلمها و غیره و غیرهی ضد اخ
*ممکن است از نظر بعضیها، بعضی قسمتهای نوشتهام اسپویل محسوب شود. *
راوی قرار است مثلا یک جور آدم روشن فکر باشد که دیدی انتقادی به همه کس و همه چیز دارد، و مثلا از سطحی بودن ارزشهای جامعه و آدمهای اطرافش رنج میبرد؛ و گاهی هم با آن مبارزه میکند؛ اما آدم لمپن و خود پرستی از آب در آمده است که هر از گاهی بی دلیل با مشتی یا فحشی حوالهی کسی میکند. حتی یک جمله یا توصیف مثبت در کتاب در مورد کسی یا چیزی وجود ندارد جز در مورد راوی یا هم سر یا پسرش. همهی آدمهای دیگر داستان قرار است احمق و نفهم و عوضی و قابل تحقیر باشند، -حتی بدون این که خیلی وقتها بفهمیم دقیقا از چه نظر احمق و عوضی هستند- غیر از راوی و هم سر و پسرش، -که از قضا ظاهرا عوضیترین آدمهای داستان اند! -.
از اینها که بگذریم هیچ چیز داستان با غقل جور در نمیآید، چه تناسبی هست بین شام در یک رستوران گران قیمت و بحث در مورد چنین موضوعی؟ نویسنده خواسته است یک جور روایت موازی بین شام کذایی و اتفاق اصلی داستان برقرار کند ولی نتیجه شده است موقعیتهای تصنعی، شخصیتهای توأمان باور ناپذیر و دوست نداشتنی (بلکه لج درآر!)، واکنشهای اغراق شده و چرند، و داستانی که هر چه جلو تر میرود احمقانه تر و فرسایشی تر میشود، و ماجرای اصلی که تازه از نیمهی کتاب شروع، و در نهایت شتاب زده و شل و ول جمع میشود، با لحنی که بعضی جاها که گویا قرار است قدری طنز باشد. اینها را بگذارید کنار اینکه راوی مثلا صد باری یادآوری میکند که همسرش چقدر باهوش است و شخصیتش چنان است، و چقدر بودن در کنارش برایش آرامش بخش است و غیره و غیره.
اما بدترین جنبهی داستان پایان و پیام آن است؛ در این زمانه داستانها و فیلمها و غیره و غیرهی ضد اخ