خانمها با هم فرق میکنند
برخی ساده و حساس و لطیف و غرق در زنانگی عشوه و نیاز در همهی حالات و احوالاتشان و معمولا به طور غریبی این حالات در ظاهرشان هم پیداست
برخی متفکر و اهل بحث و استدلال و محکم و شجاع
و زنانگیها و عشوه یشان فقط در وقت خودش است
و آقایان
آقایان هم متفاوتند
به خصوص از بعد نگاه و نیاز به خانم ها
برخی همان خانمهای ساده و غر نیاز و عشوههای گاه و بیگاه و رفتارهای همیشه ظریف را میپسندند و میخواهند
برخی در اولویت اول هم دم و هم سخن و هم بحث و همراه در مسیر و زتی عاقل و محکم میخواهند و عشوههای به وقت خودش را میپسندند
و کم پیش میآید که زنی یا مردی تغییری جدی بکند مگر مثل نویسندهی داستان با رنجی عمیق
هر کس باید با هم کفو خودش ازدواج کند
محمد و مهناز از لحاظ مالی هم کفو بودند
ولی از لحاظ روحی نه
محمد با زنی مثل ثریا هم کفو بود
اما در ناز و زیباییهای مهناز غرق شد و به خیال خودش میخواست به مرور او را تغییر دهد
ولی بالاخره هر مردی به خصوص کسی مثل محمد از بچه داری خسته میشود
و هر زنی از این که او را همانجور که هست نخواهندش و همیشه در مقابلش حق به جانب رفتار کنند
محمد با انتخاب مهناز به خودش و بیشتر به او ظلم کرد
حتی اگر پایان داستان آنها بهم برسند
باز هم
انتخابش اشتباه بود
اگر دختری مثل ثریا را میخواست باید پا روی دلش که چذب زنانگیهای مهناز شده بود میگذاشت
نمیشود جذب زنانگی هایش بشوی
و با همچو زنی ازدواج کنی
ولی بگویی اولویت من تفکر و نگاهت است
و بخواهی تغییرش بدهی
مهناز حتی اگر درسش را ادامه میداد و بزرگتر میشد هم فرقی نمیکرد مگر این که با شرایط سختی رو به میشد
من در نیمههای داستان هستم.
برخی ساده و حساس و لطیف و غرق در زنانگی عشوه و نیاز در همهی حالات و احوالاتشان و معمولا به طور غریبی این حالات در ظاهرشان هم پیداست
برخی متفکر و اهل بحث و استدلال و محکم و شجاع
و زنانگیها و عشوه یشان فقط در وقت خودش است
و آقایان
آقایان هم متفاوتند
به خصوص از بعد نگاه و نیاز به خانم ها
برخی همان خانمهای ساده و غر نیاز و عشوههای گاه و بیگاه و رفتارهای همیشه ظریف را میپسندند و میخواهند
برخی در اولویت اول هم دم و هم سخن و هم بحث و همراه در مسیر و زتی عاقل و محکم میخواهند و عشوههای به وقت خودش را میپسندند
و کم پیش میآید که زنی یا مردی تغییری جدی بکند مگر مثل نویسندهی داستان با رنجی عمیق
هر کس باید با هم کفو خودش ازدواج کند
محمد و مهناز از لحاظ مالی هم کفو بودند
ولی از لحاظ روحی نه
محمد با زنی مثل ثریا هم کفو بود
اما در ناز و زیباییهای مهناز غرق شد و به خیال خودش میخواست به مرور او را تغییر دهد
ولی بالاخره هر مردی به خصوص کسی مثل محمد از بچه داری خسته میشود
و هر زنی از این که او را همانجور که هست نخواهندش و همیشه در مقابلش حق به جانب رفتار کنند
محمد با انتخاب مهناز به خودش و بیشتر به او ظلم کرد
حتی اگر پایان داستان آنها بهم برسند
باز هم
انتخابش اشتباه بود
اگر دختری مثل ثریا را میخواست باید پا روی دلش که چذب زنانگیهای مهناز شده بود میگذاشت
نمیشود جذب زنانگی هایش بشوی
و با همچو زنی ازدواج کنی
ولی بگویی اولویت من تفکر و نگاهت است
و بخواهی تغییرش بدهی
مهناز حتی اگر درسش را ادامه میداد و بزرگتر میشد هم فرقی نمیکرد مگر این که با شرایط سختی رو به میشد
من در نیمههای داستان هستم.