راستش من عادت دارم اول از خوبیهای هر چیزی بگم.
بنظرم اوایل داستان خوب پیش میرفت. اوایل میشد که یک داستان علمی هست. و اینکه نویسنده میگفت ما توی ایران نخبه زیاد داریم و أین واقعیته.
اما بدیهای داستان:
من پاسخ نویسنده رو توی بخش پاسخها دیدم و اینکه میگه من خواستم شما رو از این دنیای کسل کننده و پر از نوامیدی دور کنم بگم که خیلی از مسائل دیگری هم وجود داره و اینکه شما میای شئونات اسلامی رو زیر پا میزاری برام خیلی نامعقول و همینطور ناراحت کن بود که چرا نویسنده سرزمین من ایران که یک کشور اسلامی هست باید همچین داستانی که کاملا دور از واقعیت هست رو بنویسی. یکی از دلایلی که باعث شد که من این داستان رو ادامه بدم همینه. بنظرم یک داستان یا رمان باید آینه واقعیت باشه البته با برخی سرپوش ها. برای رویا پردازی دیواری وجود ندارد اما برای نوشتن داستانی که قراره بقیه بخونن باید محدودیت و دیواری وجود داشته باشه.
هنوز هم در شگفتم که چطوری اجازه چاپ این داستان داده شده اما این داستان از لحاظ نحو نوشتن هم اشکال داره و نویسنده خیلی در مورد یک چیزی رو توضیح داده و من به عنوان یک خواننده کاملا خسته شدم و شور و شوقی که اول خوندن داشتم رو کاملا از دست دادم و علاقهای به خواندن ادامه این داستان نداشتم.
عشق رو حتی میشه با دین اسلام که حتی به نظر من زیباترین و پاکترین عشق موجود در دنیا هست نشان داد.
این داستان اصلا تخیلی نبود و بیشتر به یه دست نوشته میخورد که بدون اصلاح شدن و اینکه نویسندش همین جوری هرچی به ذهنش میرسیده رو نوشته.
برای نشون دادن عشق باید محتاط عمل کرد چون عشق یک چیز مقدس هست و باید در تفسیر اون محتاط عمل کرد. من با عشق مشکلی ندارم اما در اینجا عشق اصلا زیبا تفسیر نشده بود.
بنظرم اوایل داستان خوب پیش میرفت. اوایل میشد که یک داستان علمی هست. و اینکه نویسنده میگفت ما توی ایران نخبه زیاد داریم و أین واقعیته.
اما بدیهای داستان:
من پاسخ نویسنده رو توی بخش پاسخها دیدم و اینکه میگه من خواستم شما رو از این دنیای کسل کننده و پر از نوامیدی دور کنم بگم که خیلی از مسائل دیگری هم وجود داره و اینکه شما میای شئونات اسلامی رو زیر پا میزاری برام خیلی نامعقول و همینطور ناراحت کن بود که چرا نویسنده سرزمین من ایران که یک کشور اسلامی هست باید همچین داستانی که کاملا دور از واقعیت هست رو بنویسی. یکی از دلایلی که باعث شد که من این داستان رو ادامه بدم همینه. بنظرم یک داستان یا رمان باید آینه واقعیت باشه البته با برخی سرپوش ها. برای رویا پردازی دیواری وجود ندارد اما برای نوشتن داستانی که قراره بقیه بخونن باید محدودیت و دیواری وجود داشته باشه.
هنوز هم در شگفتم که چطوری اجازه چاپ این داستان داده شده اما این داستان از لحاظ نحو نوشتن هم اشکال داره و نویسنده خیلی در مورد یک چیزی رو توضیح داده و من به عنوان یک خواننده کاملا خسته شدم و شور و شوقی که اول خوندن داشتم رو کاملا از دست دادم و علاقهای به خواندن ادامه این داستان نداشتم.
عشق رو حتی میشه با دین اسلام که حتی به نظر من زیباترین و پاکترین عشق موجود در دنیا هست نشان داد.
این داستان اصلا تخیلی نبود و بیشتر به یه دست نوشته میخورد که بدون اصلاح شدن و اینکه نویسندش همین جوری هرچی به ذهنش میرسیده رو نوشته.
برای نشون دادن عشق باید محتاط عمل کرد چون عشق یک چیز مقدس هست و باید در تفسیر اون محتاط عمل کرد. من با عشق مشکلی ندارم اما در اینجا عشق اصلا زیبا تفسیر نشده بود.