کتاب به دستم رسید، کتاب را باز کردم نه مقدمه نه پیش گفتار!! ! دوست داشتم مولف را کمی بشناسم و هدف نشر و تالیف را بدانم. فصل اول آغاز شد، سفر کردهای به مقصدی میرسد.. کمی بعد از آغاز، به علت فصلهای کوتاه خواننده متوجه میشود که این کتاب دو واقع در محور دو موضوع پیش میرود، فصولی که در واقع سفرنامه چند جوانی است که به کشورهای اسکاندیناوی سفر میکنند و من برداشت کردم هدف آنها دیدن پدیده ها و فرهنگ است و خالی از تشریفات در سفرندو.. بخشی فصولی که جوانی روایتگر روزمرگی هایش با نگاهی جامعه شناسانه و اجتماعی است، و تقریبا بعد از رسیدن به فصول میانی کتاب میفهمیم که او یکی از همان جوانهای سفر کرده است که در گوشههایی فرهنگ مردم و کشورش را با آنچه که در سفرهایش دیده است مقایسه میکند، میاندیشد، شاید نویسنده دوست داشت که من در زمان خواندن کتاب بفهمم که گوشهای از دنیا چگونهاند و ما در کشورمان چگونه!! آموزش، محیط زیست، آلودگی صوتی، تردد، حمل و نقل عمومی و.. آیا درست عمل میکنم؟ بگذریم: ) حقیقتا شرح تصویر را در بعضی جاهای سفرنامه کم و ناقص خواندم و نتوانستم تخیل کنم، ابزارهای تصویر سازی کمی در اختیار خواننده قرار گرفته بود، چه مهم است که فردی در را با دست راست باز میکند یا دست چپ (البته در سفرنامه) وقتی من نمیدانم بندرگاههای فنلاند چگونه اند! ولی بخشهایی که به شفق قطبی اشاره داشت را دوست داشتم، درک و لمس کردم و گریه کردم، نه از نثر نه از کلمات، از اندیشه آنکه من قربانی روز مرگی هایم هستم و در جایی از کره زمین چنان پدیده طبیعی اتفاق میافتد که روزمرگی هایم دیدن چنانی را از من دریغ کرده: ) صفحه ۸۹ و ۹۰ عالی بود، آفرین #سرهنگ_دکتر#گوتاما#امیر که امیر بود و منم سرهنگ وای به حال اون ارتش
صفحه ۸۹ و ۹۰ عالی بود، آفرین
#سرهنگ_دکتر#گوتاما#امیر که امیر بود و منم سرهنگ وای به حال اون ارتش