کتابی مملو از زندگی واقعی نسل ما؛ مسخ شده در کش و قوس عشق، تردید، رویا و ریشه... ریشه در خاکی نجیب و هماره در رویارویی با دیبهای نانجیب! در لابلای سطرهای کتاب ما بودیم، نسلی عقیم، با چشمههای جوشان اشک در قلبهایمان، با آرزوهایی که در کودکی جاماند و قلمه هایشان هرگز جان نگرفت. آری که کام روزگار همه مان تلخ است، آری که امان خواستیم ازین نبرد نابرابری که دنیامان را به سر گرفت و با خود برد با اینهمه کاش تلخی مان کم شود، لااقل در کتابها، شاید بارقه امیدی اجاق دلمان را گرم کند.
در لابلای سطرهای کتاب ما بودیم، نسلی عقیم، با چشمههای جوشان اشک در قلبهایمان، با آرزوهایی که در کودکی جاماند و قلمه هایشان هرگز جان نگرفت.
آری که کام روزگار همه مان تلخ است، آری که امان خواستیم ازین نبرد نابرابری که دنیامان را به سر گرفت و با خود برد
با اینهمه کاش تلخی مان کم شود، لااقل در کتابها، شاید بارقه امیدی اجاق دلمان را گرم کند.